دام که در آن گوسپندرا بسته گرگ شکار کنند یا آهنی است چنگال دار که در آن گوشت پاره پاره کشیده گرگ شکار نمایند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : نامره و ناموره، چنگکی آهنین که گوشت بدان آویزند شکار گرگ را. (از المنجد)
دام که در آن گوسپندرا بسته گرگ شکار کنند یا آهنی است چنگال دار که در آن گوشت پاره پاره کشیده گرگ شکار نمایند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : نامره و ناموره، چنگکی آهنین که گوشت بدان آویزند شکار گرگ را. (از المنجد)
بلا. رنج. (منتهی الارب) (آنندراج). سختی. (آنندراج). داهیه. (المنجد) (اقرب الموارد) ، طعامی است که در جاهلیت پشم شتر را در شیر انداخته بشورانیدندی. (منتهی الارب) (آنندراج). طعامی مر تازیان را در جاهلیت که از شیر و پشم شتر می ساختند. (ناظم الاطباء). طعام جاهلی کان یخاض الوبر باللبن فیجدح. (اقرب الموارد)
بلا. رنج. (منتهی الارب) (آنندراج). سختی. (آنندراج). داهیه. (المنجد) (اقرب الموارد) ، طعامی است که در جاهلیت پشم شتر را در شیر انداخته بشورانیدندی. (منتهی الارب) (آنندراج). طعامی مر تازیان را در جاهلیت که از شیر و پشم شتر می ساختند. (ناظم الاطباء). طعام جاهلی کان یخاض الوبر باللبن فیجدح. (اقرب الموارد)
ناپسند. غیرمقبول. غیرصحیح. (ناظم الاطباء) : ابوالحسن عباد این معنی و حرکت بغایت ناموجه و غیرمحمود یافت. (تاریخ قم ص 143). - عذر ناموجه، نامقبول. غیرقابل قبول. ناپذیرفتنی. - غیبت ناموجه، غیبت بدون عذر موجه
ناپسند. غیرمقبول. غیرصحیح. (ناظم الاطباء) : ابوالحسن عباد این معنی و حرکت بغایت ناموجه و غیرمحمود یافت. (تاریخ قم ص 143). - عذر ناموجه، نامقبول. غیرقابل قبول. ناپذیرفتنی. - غیبت ناموجه، غیبت بدون عذر موجه
که مجاز نیست. ممنوع. غیرمجاز. که اجازه ندارد. که مأذون و مختار نیست، ناروا. ناجایز. ممنوع. - کار نامجاز، عملی که ارتکابش به حکم شرع یا قانون جایز و مجاز نیست
که مجاز نیست. ممنوع. غیرمجاز. که اجازه ندارد. که مأذون و مختار نیست، ناروا. ناجایز. ممنوع. - کار نامجاز، عملی که ارتکابش به حکم شرع یا قانون جایز و مجاز نیست
نیامده. ناآمده، به وقوع ناپیوسته. واقعنشده: یکی حال از گذشته دی دگر از نامده فردا همی گویند پنداری که وخشورند یا کندا. دقیقی. از رفته و نامده چه گویم چون حاصل عمرم این زمان است. عطار. - امثال: اجل نامده قوی زره است. سنائی
نیامده. ناآمده، به وقوع ناپیوسته. واقعنشده: یکی حال از گذشته دی دگر از نامده فردا همی گویند پنداری که وخشورند یا کندا. دقیقی. از رفته و نامده چه گویم چون حاصل عمرم این زمان است. عطار. - امثال: اجل نامده قوی زره است. سنائی
مرکّب از: نام + جوی (جوینده)، لغتاً به معنی جویای نام و شهرت و جاه و مقام، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، کسی که طالب نام نیک باشد، (ناظم الاطباء)، نام جوینده، طالب آوازه، طالب شهرت، شهرت طلب، جویای نام و آوازه و اشتهار، نامدار، مشهور: بدان ای نبرده کی نامجوی چو رزم آورد روی گردان به روی، دقیقی، چنین پاسخ آورد منذر بر اوی که ای پرهنر خسرو نامجوی، فردوسی، فرانک بدو گفت کای نامجوی بگویم ترا هرچه گوئی مگوی، فردوسی، هر آنجا که بد مهتری نامجوی ز گیتی سوی سام بنهاد روی، فردوسی، نامجوی است و زود یابد کام هرکه را فضل باشد و احسان، فرخی، به خواسته نشود غره و همی نه شگفت که نامجوی نگردد بخواسته مغرور، فرخی، بپرسید ملاح را نامجوی که ایدر چه چیز از شگفتی ؟ بگوی، اسدی، مه ده یکی پیر بد نامجوی بسی سال پیموده گردون بر اوی، اسدی، اگر خواهد از من شه نامجوی فرستم سرم بر طبق پیش اوی، اسدی، هر کس که چو تو نامجوی باشد بر جاه چو تو نامدار دارد، مسعودسعد (دیوان ص 102)، چو افراسیاب ملک نامجوی چو افراسیاب ملک کامکار، سوزنی، خواهی نهیش نام منوچهر نامجوی خواهی کنیش نام فریبرز نامدار، خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 183)، اسکندر نامجوی گیتی کیخسرو کامران دولت، خاقانی، تو چون نامجوئی ز نانجوی بگسل که جم را به مور اقتدائی نیابی، خاقانی، چنین گفت کای بانوی نامجوی ز نام آوران جهان برده گوی، نظامی، به زنگی زبان گفتش او را بشوی بپز تا خورد خسرو نامجوی، نظامی، که دریافتم حاتم نامجوی هنرمندو خوش منظر و خوبروی، سعدی، پسر گفتش ای بابک نامجوی یکی مشکلم را جوابی بگوی، سعدی، بهشتی درخت آورد چون تو بار پسر نامجوی و پدر نامدار، سعدی، ، مردمان بهادر و شجاع را نیز گویند، (برهان قاطع) (آنندراج)، دلیر، شجاع، صاحب همت، (از ناظم الاطباء)، رجوع به شواهد قبلی همین مدخل شود، جویای جاه و مقام، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، جاه طلب، طالب مقام و منصب، رجوع به شواهدی شود که در ذیل معنی نخستین این مدخل آمده است، روز دهم است از سالهای ملکی، (برهان قاطع) (آنندراج)، نام روز دهم از هر ماه جلالی، (ناظم الاطباء)
مُرَکَّب اَز: نام + جوی (جوینده)، لغتاً به معنی جویای نام و شهرت و جاه و مقام، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، کسی که طالب نام نیک باشد، (ناظم الاطباء)، نام جوینده، طالب آوازه، طالب شهرت، شهرت طلب، جویای نام و آوازه و اشتهار، نامدار، مشهور: بدان ای نبرده کی نامجوی چو رزم آورد روی گردان به روی، دقیقی، چنین پاسخ آورد منذر بر اوی که ای پرهنر خسرو نامجوی، فردوسی، فرانک بدو گفت کای نامجوی بگویم ترا هرچه گوئی مگوی، فردوسی، هر آنجا که بد مهتری نامجوی ز گیتی سوی سام بنهاد روی، فردوسی، نامجوی است و زود یابد کام هرکه را فضل باشد و احسان، فرخی، به خواسته نشود غره و همی نه شگفت که نامجوی نگردد بخواسته مغرور، فرخی، بپرسید ملاح را نامجوی که ایدر چه چیز از شگفتی ؟ بگوی، اسدی، مه ده یکی پیر بد نامجوی بسی سال پیموده گردون بر اوی، اسدی، اگر خواهد از من شه نامجوی فرستم سرم بر طبق پیش اوی، اسدی، هر کس که چو تو نامجوی باشد بر جاه چو تو نامدار دارد، مسعودسعد (دیوان ص 102)، چو افراسیاب ملک نامجوی چو افراسیاب ملک کامکار، سوزنی، خواهی نهیش نام منوچهر نامجوی خواهی کنیش نام فریبرز نامدار، خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 183)، اسکندر نامجوی گیتی کیخسرو کامران دولت، خاقانی، تو چون نامجوئی ز نانجوی بگسل که جم را به مور اقتدائی نیابی، خاقانی، چنین گفت کای بانوی نامجوی ز نام آوران جهان برده گوی، نظامی، به زنگی زبان گفتش او را بشوی بپز تا خورد خسرو نامجوی، نظامی، که دریافتم حاتم نامجوی هنرمندو خوش منظر و خوبروی، سعدی، پسر گفتش ای بابک نامجوی یکی مشکلم را جوابی بگوی، سعدی، بهشتی درخت آورد چون تو بار پسر نامجوی و پدر نامدار، سعدی، ، مردمان بهادر و شجاع را نیز گویند، (برهان قاطع) (آنندراج)، دلیر، شجاع، صاحب همت، (از ناظم الاطباء)، رجوع به شواهد قبلی همین مدخل شود، جویای جاه و مقام، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، جاه طلب، طالب مقام و منصب، رجوع به شواهدی شود که در ذیل معنی نخستین این مدخل آمده است، روز دهم است از سالهای ملکی، (برهان قاطع) (آنندراج)، نام روز دهم از هر ماه جلالی، (ناظم الاطباء)
نپذیرفتنی نا به جا نامقبول ناپذیرفتنی: (ابوالحسن عباداین معنی وحرکت بغایت ناموجه و غیر محمود یافت {مقابل موجه. یا عذر ناموجه. بهانه نادرست عذرنابجا. یاغیبت ناموجه. غیبت بدون عذرموجه
نپذیرفتنی نا به جا نامقبول ناپذیرفتنی: (ابوالحسن عباداین معنی وحرکت بغایت ناموجه و غیر محمود یافت {مقابل موجه. یا عذر ناموجه. بهانه نادرست عذرنابجا. یاغیبت ناموجه. غیبت بدون عذرموجه
نامه کوچک. توضیح این کلمه فقط درترکیب آید: اجاره نآنچه طلاق نآنچه عقدنآنچه وصیت نامچه. توضیح محتمل است که اصل این کلمه} نامجه) (نامجه) معرب (نامگ) پهلوی باشد (برنامجه برنامگ برنامه روزنامجه روزنامگ روزنامه) که بعدها آنرا مصغر فارسی پنداشته اند
نامه کوچک. توضیح این کلمه فقط درترکیب آید: اجاره نآنچه طلاق نآنچه عقدنآنچه وصیت نامچه. توضیح محتمل است که اصل این کلمه} نامجه) (نامجه) معرب (نامگ) پهلوی باشد (برنامجه برنامگ برنامه روزنامجه روزنامگ روزنامه) که بعدها آنرا مصغر فارسی پنداشته اند