بی استعداد. احمق. نادان. (ناظم الاطباء) : استعداد بی تربیت دریغ است و تربیت نامستعد ضایع. (گلستان) ، ناآماده. غیرمهیا. نابسیجیده. که آماده و مستعد نیست
بی استعداد. احمق. نادان. (ناظم الاطباء) : استعداد بی تربیت دریغ است و تربیت نامستعد ضایع. (گلستان) ، ناآماده. غیرمهیا. نابسیجیده. که آماده و مستعد نیست
ناموافق. ناسازوار. (آنندراج). ناموافق. کسی یا چیزی که مساعدت و همراهی نکند. ضد مساعد. (ناظم الاطباء). که یار و مساعد و موافق و همراه نیست. کجرفتار. ناهمراه. مخالف. ستیزه گر. نادمساز. ناهمراه. مخالف. ستیزه گر. نادمساز. ناهموار: زمانۀ نامساعد را از این گونه بجز حجت به زرّ و گوهر الفاظ و معنی کس نیاراید. ناصرخسرو. یکی از رفیقان شکایت روزگار نامساعد به نزد من آورد. (گلستان). روزگار نامساعد مردم ناسازگار. ؟
ناموافق. ناسازوار. (آنندراج). ناموافق. کسی یا چیزی که مساعدت و همراهی نکند. ضد مساعد. (ناظم الاطباء). که یار و مساعد و موافق و همراه نیست. کجرفتار. ناهمراه. مخالف. ستیزه گر. نادمساز. ناهمراه. مخالف. ستیزه گر. نادمساز. ناهموار: زمانۀ نامساعد را از این گونه بجز حجت به زرّ و گوهر الفاظ و معنی کس نیاراید. ناصرخسرو. یکی از رفیقان شکایت روزگار نامساعد به نزد من آورد. (گلستان). روزگار نامساعد مردم ناسازگار. ؟
ده کوچکی است از دهستان براآن بخش حومه شهرستان اصفهان، در 21 هزارگزی جنوب شرقی اصفهان و 16 هزارگزی جادۀ شوسۀ سابق یزد واقع است و 24 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
ده کوچکی است از دهستان براآن بخش حومه شهرستان اصفهان، در 21 هزارگزی جنوب شرقی اصفهان و 16 هزارگزی جادۀ شوسۀ سابق یزد واقع است و 24 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
از دهات دهستان جلال وند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان است، در 87 هزارگزی جنوب کرمانشاه و 10 هزارگزی دهستان، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 135 تن سکنه دارد، آبش از چشمه تأمین می شود، محصولش غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
از دهات دهستان جلال وند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان است، در 87 هزارگزی جنوب کرمانشاه و 10 هزارگزی دهستان، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 135 تن سکنه دارد، آبش از چشمه تأمین می شود، محصولش غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
بی مراد. (از آنندراج). (از غیاث اللغات). ناکام. به مقصود نرسیده. (فرهنگ نظام). مأیوس. محروم. ناامید. بی بهره. بی نصیب. (ناظم الاطباء) : بدخواه او نژند و نوان باد و نامراد احباب او به عشرت و اقبال کامران. فرخی. همراه من به راه وفاهمدمی نبود گریه عنان خود به من نامراد داد. مشفقی. نیامد از منت یک بار یادی که گوئی بود اینجا نامرادی. وحشی. به کوه این نامرادسنگ فرسای به نقش پای شیرین چشم ترسای. وصال. ، ناراضی. ناخشنود، بدبخت. دل شکسته. دلگیر، مستمند. بی چاره. مجبور. (ناظم الاطباء) ، به ناکامی. در ناامیدی. به نومیدی. در حال یأس و حرمان و محرومیت: وز آن خشت زرین شداد عاد چه آمد بجز مردن نامراد؟ نظامی. روزی بینی به کام دشمن زر مانده و نامراد مرده. سعدی
بی مراد. (از آنندراج). (از غیاث اللغات). ناکام. به مقصود نرسیده. (فرهنگ نظام). مأیوس. محروم. ناامید. بی بهره. بی نصیب. (ناظم الاطباء) : بدخواه او نژند و نوان باد و نامراد احباب او به عشرت و اقبال کامران. فرخی. همراه من به راه وفاهمدمی نبود گریه عنان خود به من نامراد داد. مشفقی. نیامد از منت یک بار یادی که گوئی بود اینجا نامرادی. وحشی. به کوه این نامرادسنگ فرسای به نقش پای شیرین چشم ترسای. وصال. ، ناراضی. ناخشنود، بدبخت. دل شکسته. دلگیر، مستمند. بی چاره. مجبور. (ناظم الاطباء) ، به ناکامی. در ناامیدی. به نومیدی. در حال یأس و حرمان و محرومیت: وز آن خشت زرین شداد عاد چه آمد بجز مردن نامراد؟ نظامی. روزی بینی به کام دشمن زر مانده و نامراد مرده. سعدی
چیزی که ملاحظه و منظور نشده. چیزی که پاس وی را نداشته باشند. (ناظم الاطباء). مراعات نشده. منظورناشده. رعایت نگشته: اگر مواضع حقوق به امساک نامرعی دارد به منزلت درویشی باشد. (کلیله و دمنه)
چیزی که ملاحظه و منظور نشده. چیزی که پاس وی را نداشته باشند. (ناظم الاطباء). مراعات نشده. منظورناشده. رعایت نگشته: اگر مواضع حقوق به امساک نامرعی دارد به منزلت درویشی باشد. (کلیله و دمنه)
مرکّب از: نام + جوی (جوینده)، لغتاً به معنی جویای نام و شهرت و جاه و مقام، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، کسی که طالب نام نیک باشد، (ناظم الاطباء)، نام جوینده، طالب آوازه، طالب شهرت، شهرت طلب، جویای نام و آوازه و اشتهار، نامدار، مشهور: بدان ای نبرده کی نامجوی چو رزم آورد روی گردان به روی، دقیقی، چنین پاسخ آورد منذر بر اوی که ای پرهنر خسرو نامجوی، فردوسی، فرانک بدو گفت کای نامجوی بگویم ترا هرچه گوئی مگوی، فردوسی، هر آنجا که بد مهتری نامجوی ز گیتی سوی سام بنهاد روی، فردوسی، نامجوی است و زود یابد کام هرکه را فضل باشد و احسان، فرخی، به خواسته نشود غره و همی نه شگفت که نامجوی نگردد بخواسته مغرور، فرخی، بپرسید ملاح را نامجوی که ایدر چه چیز از شگفتی ؟ بگوی، اسدی، مه ده یکی پیر بد نامجوی بسی سال پیموده گردون بر اوی، اسدی، اگر خواهد از من شه نامجوی فرستم سرم بر طبق پیش اوی، اسدی، هر کس که چو تو نامجوی باشد بر جاه چو تو نامدار دارد، مسعودسعد (دیوان ص 102)، چو افراسیاب ملک نامجوی چو افراسیاب ملک کامکار، سوزنی، خواهی نهیش نام منوچهر نامجوی خواهی کنیش نام فریبرز نامدار، خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 183)، اسکندر نامجوی گیتی کیخسرو کامران دولت، خاقانی، تو چون نامجوئی ز نانجوی بگسل که جم را به مور اقتدائی نیابی، خاقانی، چنین گفت کای بانوی نامجوی ز نام آوران جهان برده گوی، نظامی، به زنگی زبان گفتش او را بشوی بپز تا خورد خسرو نامجوی، نظامی، که دریافتم حاتم نامجوی هنرمندو خوش منظر و خوبروی، سعدی، پسر گفتش ای بابک نامجوی یکی مشکلم را جوابی بگوی، سعدی، بهشتی درخت آورد چون تو بار پسر نامجوی و پدر نامدار، سعدی، ، مردمان بهادر و شجاع را نیز گویند، (برهان قاطع) (آنندراج)، دلیر، شجاع، صاحب همت، (از ناظم الاطباء)، رجوع به شواهد قبلی همین مدخل شود، جویای جاه و مقام، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، جاه طلب، طالب مقام و منصب، رجوع به شواهدی شود که در ذیل معنی نخستین این مدخل آمده است، روز دهم است از سالهای ملکی، (برهان قاطع) (آنندراج)، نام روز دهم از هر ماه جلالی، (ناظم الاطباء)
مُرَکَّب اَز: نام + جوی (جوینده)، لغتاً به معنی جویای نام و شهرت و جاه و مقام، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، کسی که طالب نام نیک باشد، (ناظم الاطباء)، نام جوینده، طالب آوازه، طالب شهرت، شهرت طلب، جویای نام و آوازه و اشتهار، نامدار، مشهور: بدان ای نبرده کی نامجوی چو رزم آورد روی گردان به روی، دقیقی، چنین پاسخ آورد منذر بر اوی که ای پرهنر خسرو نامجوی، فردوسی، فرانک بدو گفت کای نامجوی بگویم ترا هرچه گوئی مگوی، فردوسی، هر آنجا که بد مهتری نامجوی ز گیتی سوی سام بنهاد روی، فردوسی، نامجوی است و زود یابد کام هرکه را فضل باشد و احسان، فرخی، به خواسته نشود غره و همی نه شگفت که نامجوی نگردد بخواسته مغرور، فرخی، بپرسید ملاح را نامجوی که ایدر چه چیز از شگفتی ؟ بگوی، اسدی، مه ده یکی پیر بد نامجوی بسی سال پیموده گردون بر اوی، اسدی، اگر خواهد از من شه نامجوی فرستم سرم بر طبق پیش اوی، اسدی، هر کس که چو تو نامجوی باشد بر جاه چو تو نامدار دارد، مسعودسعد (دیوان ص 102)، چو افراسیاب ملک نامجوی چو افراسیاب ملک کامکار، سوزنی، خواهی نهیش نام منوچهر نامجوی خواهی کنیش نام فریبرز نامدار، خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 183)، اسکندر نامجوی گیتی کیخسرو کامران دولت، خاقانی، تو چون نامجوئی ز نانجوی بگسل که جم را به مور اقتدائی نیابی، خاقانی، چنین گفت کای بانوی نامجوی ز نام آوران جهان برده گوی، نظامی، به زنگی زبان گفتش او را بشوی بپز تا خورد خسرو نامجوی، نظامی، که دریافتم حاتم نامجوی هنرمندو خوش منظر و خوبروی، سعدی، پسر گفتش ای بابک نامجوی یکی مشکلم را جوابی بگوی، سعدی، بهشتی درخت آورد چون تو بار پسر نامجوی و پدر نامدار، سعدی، ، مردمان بهادر و شجاع را نیز گویند، (برهان قاطع) (آنندراج)، دلیر، شجاع، صاحب همت، (از ناظم الاطباء)، رجوع به شواهد قبلی همین مدخل شود، جویای جاه و مقام، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، جاه طلب، طالب مقام و منصب، رجوع به شواهدی شود که در ذیل معنی نخستین این مدخل آمده است، روز دهم است از سالهای ملکی، (برهان قاطع) (آنندراج)، نام روز دهم از هر ماه جلالی، (ناظم الاطباء)
بلوک رامجرد واقع در جنوب بلوک ماین از رود خانه کام فیروز مشروب میگردد. رود مزبور پس از خروج از این بلوک باسم رود خانه کر نامیده شده و دارای سد آبیاری میباشد. جمعیت آن 14000 تن و مرکزش باسم جاشیان و قصباتش آباده اویخان، اسفدران جنگی، جهان آباد، درود، رازنخان، رزاره، جزآباد و غیره است. (از جغرافیای غرب ایران ص 108). مؤلف فارسنامۀ ناصری گوید: در اصل رام گرد است یعنی شهر شاد و خرم یا شهر خدای بزرگ یا شهر فرشته، برای اینکه رام بمعنی شاد و خرم و خدای بزرگ و نام فرشته نیز باشد و گرد بمعنی شهر است. از مناطق سردسیر فارس در جانب شمال شیراز است، درازای آن از قریۀ حسن آباد تا قریۀ پیروان هشت فرسنگ و پهنای آن از اسفندران تا نگارستان چهار فرسنگ میباشد. این منطقه محدود است از جانب مشرق ببلوک مرودشت و از شمال به بلوک مائین و ابرج و ازمغرب ببلوک کام فیروز و بیضا و از سمت جنوب ب حومه شیراز. هوای این بلوک از سردی مایل باعتدال، کشت و زرعش گندم و جو دیمی و فاریابی و برنج و پنبه و کنجد میباشد. آبش از رود خانه کام فیروز است که چون ازین بلوک بگذرد آنرا کر گویند. در زمان قدیم در جانب سرگاه این بندی بر این رودخانه بسته بودند بعد از خرابی آن امیر جلال الدین اتابک چاولی که از امرای دولت سلطان الب ارسلان سلجوقی است در حدود سال پانصدواند این بندرا تعمیر لایق کرد و در زمان سلاطین آل مظفر دوباره تعمیر گردید و در زمان سلاطین صفویه باز این بند را مرمت کردند و اکنون شالوده و بنیان آن باقیست و دیوارهایش افتاده و بنیانش بیفایده مانده است و ضابط این ملوک هرساله وجهی از ملاک و چندین هزار عمله از رعایای رامجرد گرفته در اول بهار رودخانه را بپایه های چوبی که آنها را خرپایه گویند در نهر اعظم و از نهر اعظم بجدولهای دهات قسمت کند و در بیشتر سالها در فصل تابستان و گاهی در میان بهار این خرپایه ها از بی استحکامی یا تقلب مباشر شکسته آب از نهر اعظم بریده تمام محصول شتوی و صیفی این بلوک ضایع گردد و باین سبب در این بلوک بساتین نباشد و قصبه و ضابطنشین این بلوک گاهی قریۀ زرگران و گاهی قریۀ آباده رامجرد و بعد چشنیان بوده است که در چهار فرسنگی شمال شیراز است و این بلوک مشتمل بر سی وهفت ده آباد است. (از فارسنامۀناصری). و رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 و فارسنامۀ ابن البلخی ص 126 و 128 و 151 و تاریخ سیستان ص 230 و نزهه القلوب ج 3 ص 120 و 123 و 124 و 219 شود قریه ای است از قراء فارس که عبدالله بن معمر در جنگ با عبدالله بن عامر در آنجا کشته شده و در یکی از باغهای آن بخاک سپرده شده است. (از معجم البلدان ج 4)
بلوک رامجرد واقع در جنوب بلوک ماین از رود خانه کام فیروز مشروب میگردد. رود مزبور پس از خروج از این بلوک باسم رود خانه کر نامیده شده و دارای سد آبیاری میباشد. جمعیت آن 14000 تن و مرکزش باسم جاشیان و قصباتش آباده اویخان، اسفدران جنگی، جهان آباد، درود، رازنخان، رزاره، جزآباد و غیره است. (از جغرافیای غرب ایران ص 108). مؤلف فارسنامۀ ناصری گوید: در اصل رام گرد است یعنی شهر شاد و خرم یا شهر خدای بزرگ یا شهر فرشته، برای اینکه رام بمعنی شاد و خرم و خدای بزرگ و نام فرشته نیز باشد و گرد بمعنی شهر است. از مناطق سردسیر فارس در جانب شمال شیراز است، درازای آن از قریۀ حسن آباد تا قریۀ پیروان هشت فرسنگ و پهنای آن از اسفندران تا نگارستان چهار فرسنگ میباشد. این منطقه محدود است از جانب مشرق ببلوک مرودشت و از شمال به بلوک مائین و ابرج و ازمغرب ببلوک کام فیروز و بیضا و از سمت جنوب ب حومه شیراز. هوای این بلوک از سردی مایل باعتدال، کشت و زرعش گندم و جو دیمی و فاریابی و برنج و پنبه و کنجد میباشد. آبش از رود خانه کام فیروز است که چون ازین بلوک بگذرد آنرا کر گویند. در زمان قدیم در جانب سرگاه این بندی بر این رودخانه بسته بودند بعد از خرابی آن امیر جلال الدین اتابک چاولی که از امرای دولت سلطان الب ارسلان سلجوقی است در حدود سال پانصدواند این بندرا تعمیر لایق کرد و در زمان سلاطین آل مظفر دوباره تعمیر گردید و در زمان سلاطین صفویه باز این بند را مرمت کردند و اکنون شالوده و بنیان آن باقیست و دیوارهایش افتاده و بنیانش بیفایده مانده است و ضابط این ملوک هرساله وجهی از ملاک و چندین هزار عمله از رعایای رامجرد گرفته در اول بهار رودخانه را بپایه های چوبی که آنها را خرپایه گویند در نهر اعظم و از نهر اعظم بجدولهای دهات قسمت کند و در بیشتر سالها در فصل تابستان و گاهی در میان بهار این خرپایه ها از بی استحکامی یا تقلب مباشر شکسته آب از نهر اعظم بریده تمام محصول شتوی و صیفی این بلوک ضایع گردد و باین سبب در این بلوک بساتین نباشد و قصبه و ضابطنشین این بلوک گاهی قریۀ زرگران و گاهی قریۀ آباده رامجرد و بعد چشنیان بوده است که در چهار فرسنگی شمال شیراز است و این بلوک مشتمل بر سی وهفت ده آباد است. (از فارسنامۀناصری). و رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 و فارسنامۀ ابن البلخی ص 126 و 128 و 151 و تاریخ سیستان ص 230 و نزهه القلوب ج 3 ص 120 و 123 و 124 و 219 شود قریه ای است از قراء فارس که عبدالله بن معمر در جنگ با عبدالله بن عامر در آنجا کشته شده و در یکی از باغهای آن بخاک سپرده شده است. (از معجم البلدان ج 4)