- نامبردار
- نام آور، نامدار، نامی، معروف، مشهور
معنی نامبردار - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شهرت معروفیت
مشهور، معروف، نامبرده، سرافراز
ناشکیبا، بی صبر، ناچار
ناشکیبا، بی صبر، بی تحمل
باربر، آنکه بار بر پشت خود حمل می کند، حمال
کسی که ناز دیگری را بکشد، عاشق، متملق تملق گوی
بی تحمل، ناشکیبا، سبکسر
مالیاتی که برای یام ها میگرفتند (آق قویونلو)
مشارالیه
آنکه نام او در جایی یا در نوشته ای برده شده، ذکر شده، مذکور، نامدار
ناپسندیده نامقبول، نامرحوم نامغفورمقابل مبرور
نامدار، مشهور، معروف
صاحب اسم ذواسم: (بدانیدکه نام دلیل است برنام دارونام دارازنام بی نیاز است. .)، دارای نام وشهرت مشهورمعروف: (باب پنجم درلطایف اشعارملوک کبار وسلاطین نامدار، {سروربزرگوار: اگر او نبودی چنین نامدار زلولو نکردی به پیشم نثار، پهلوان نامی: همه نامداران پرخاشجوی زخشکی بدریانهدندروی، نفیس مرغوب قیمتی (درصفت جامه گنج وغیره) : گه زمال طفل می زن لوتهای معتبر گه زسیم بیوه می خرجامه های نامدار. (عبدالرزاق اصفهانی بنقل راحه الصدور . 16 قزوینی. یادداشتها 192: 7)
نامی، بنام، نیک نام، معروف
نام آور، مشهور، معروف
معروف، مشهور
مشهورکردن معروف ساختن، بمنصب ومقام رساندن سروری بخشیدن: نرفت از جهان سعد زنگی بدرد که چون تو پسر نامبردار کرد. (سعدی)
مشهورشدن معروف گشتن