الک دولک، بازی دو یا چند نفره ای که چوب کوتاهی را روی زمین می گذارند و با چوب درازتر به آن می زند و آن را به هوا پرتاب می کنند و سایر بازیکنان باید آن چوب را در هوا بگیرند، چالیک
الک دولک، بازی دو یا چند نفره ای که چوب کوتاهی را روی زمین می گذارند و با چوب درازتر به آن می زند و آن را به هوا پرتاب می کنند و سایر بازیکنان باید آن چوب را در هوا بگیرند، چالیک
نام پادشاهزاده ای است. (شرفنامۀ منیری). نام پادشاه زاده ای از ترک. (هفت قلزم) (برهان قاطع) (آنندراج). نام یکی از شاهزادگان ترکستان. (فرهنگ ناظم الاطباء) : آن ماه نو کجاست که مه خاکپای اوست الچیچک آنکه حجرۀ جنات جای اوست. خاقانی
نام پادشاهزاده ای است. (شرفنامۀ منیری). نام پادشاه زاده ای از ترک. (هفت قلزم) (برهان قاطع) (آنندراج). نام یکی از شاهزادگان ترکستان. (فرهنگ ناظم الاطباء) : آن ماه نو کجاست که مه خاکپای اوست الچیچک آنکه حجرۀ جنات جای اوست. خاقانی
دریای بالتیک دریائیست محدود در میان کشورهای سوئد و فنلاند و آلمان و روسیه و دانمارک در شمال اروپا و دریای شمال آن را به اقیانوس اطلس می پیوندد، این دریا بسته است و سواحل فنلاند را به دریای آزاد راه میدهد
دریای بالتیک دریائیست محدود در میان کشورهای سوئد و فنلاند و آلمان و روسیه و دانمارک در شمال اروپا و دریای شمال آن را به اقیانوس اطلس می پیوندد، این دریا بسته است و سواحل فنلاند را به دریای آزاد راه میدهد
از دهات بخش ایذه شهرستان اهواز است، در 21هزارگزی جنوب شرقی ایذه، بر کنارۀ راه مالرو تنگ چاق به بلوط شیخان، در جلگه ای گرمسیر واقع است و 176 تن سکنه دارد، آبش از چشمه و قنات و محصولش غلات و شغل مردمش زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ص 352)
از دهات بخش ایذه شهرستان اهواز است، در 21هزارگزی جنوب شرقی ایذه، بر کنارۀ راه مالرو تنگ چاق به بلوط شیخان، در جلگه ای گرمسیر واقع است و 176 تن سکنه دارد، آبش از چشمه و قنات و محصولش غلات و شغل مردمش زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ص 352)
بی لیاقت. (ناظم الاطباء). که قابلیت و لیاقت ندارد. بی عرضه. بی کفایت، ناقابل. بی ارزش. کم بها. که لایق و ارجمند و ارزنده نیست: گر به سوی ضعفایت ز تفقد نظری است جان نالایق من پیشکش مختصری است. شمس ملک آرا. ، بی مناسبت. بیجا. (از ناظم الاطباء) : هرچه میگوید موافق چون نبود چون تکلف نیک نالایق نمود. مولوی. ، ناشایسته. نادرست. نامعقول، نامستحق. ناسزاوار. (از ناظم الاطباء)
بی لیاقت. (ناظم الاطباء). که قابلیت و لیاقت ندارد. بی عرضه. بی کفایت، ناقابل. بی ارزش. کم بها. که لایق و ارجمند و ارزنده نیست: گر به سوی ضعفایت ز تفقد نظری است جان نالایق من پیشکش مختصری است. شمس ملک آرا. ، بی مناسبت. بیجا. (از ناظم الاطباء) : هرچه میگوید موافق چون نبود چون تکلف نیک نالایق نمود. مولوی. ، ناشایسته. نادرست. نامعقول، نامستحق. ناسزاوار. (از ناظم الاطباء)
درختی است از تیره پروانه واران که دارای شاخه های خاردار است. میوهءاین گیاه غلاف مانند (شبیه میوه لوبیا) است و دارای ماده ای قندی است که در تهیه نوعی مشروب بکار میرود. این درخت در جنگلهای شمالی ایران نیز فراوان است للکی لیلکی لیلک للک لک کرات لالیک
درختی است از تیره پروانه واران که دارای شاخه های خاردار است. میوهءاین گیاه غلاف مانند (شبیه میوه لوبیا) است و دارای ماده ای قندی است که در تهیه نوعی مشروب بکار میرود. این درخت در جنگلهای شمالی ایران نیز فراوان است للکی لیلکی لیلک للک لک کرات لالیک
بی گربزه ناشایند آنکه لیاقت نداردبی کفایت، بی ارزش کم بها: گر بسوی ضعفایت زتفقد نظری است جان نالایق من پیشکش مختصری است. (شمس ملک آرالغ)، نامناسب بی مناسبت بی مورد: هرچه میگوید موافق چون نبود چون تکلف نیک نالایق نمود. (مولوی لغ)، ناشایسته نامعقول. بی لیاقت، بی عرضه، بی کفایت
بی گربزه ناشایند آنکه لیاقت نداردبی کفایت، بی ارزش کم بها: گر بسوی ضعفایت زتفقد نظری است جان نالایق من پیشکش مختصری است. (شمس ملک آرالغ)، نامناسب بی مناسبت بی مورد: هرچه میگوید موافق چون نبود چون تکلف نیک نالایق نمود. (مولوی لغ)، ناشایسته نامعقول. بی لیاقت، بی عرضه، بی کفایت
عمل نالیدن ناله: (بلبلان رادیدم که بنالش درآمده بودندازدرخت و کبکان ازکوه وغوکان درآب وبهائم ازبیشه)، شکایت گله: چه باید نازش ونالش باقبالی و ادباری که تارهم زنی دیده نه این بینی نه آن بینی. (سنائی)
عمل نالیدن ناله: (بلبلان رادیدم که بنالش درآمده بودندازدرخت و کبکان ازکوه وغوکان درآب وبهائم ازبیشه)، شکایت گله: چه باید نازش ونالش باقبالی و ادباری که تارهم زنی دیده نه این بینی نه آن بینی. (سنائی)