جدول جو
جدول جو

معنی نافرهیخته - جستجوی لغت در جدول جو

نافرهیخته
بی ادب، بدخو، بی تربیت
تصویری از نافرهیخته
تصویر نافرهیخته
فرهنگ فارسی عمید
نافرهیخته
ادب ناگرفته تعلیم نیافته، بی ادب گستاخ: زشت و نافرهخته و نابخردی آدمی رویی و در باطن ددی. (طیان ظنند. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
نافرهیخته
بربر، بی ادب، بی فرهنگ، گستاخ، وحشی
متضاد: فرهیخته
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نافرهخته
تصویر نافرهخته
بی ادب، بدخو، برای مثال زشت و نافرهخته و نابخردی / آدمی رویی و در باطن ددی (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۲۰)، وحشی، بی تربیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرهیخته
تصویر فرهیخته
باسواد و برخوردار از ادب، فرهنگ و دانش، ادب آموخته، تربیت شده
فرهنگ فارسی عمید
(یَ دَ / دِ)
نگریخته. مقابل گریخته. رجوع به گریخته شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
ناآهخته. ناهخته. نیاهیخته. مقابل آهیخته. رجوع به آهیخته شود
لغت نامه دهخدا
(گِرْ دَ / دِ)
نریخته. مقابل ریخته. رجوع به ریخته شود:
اشک تو اگرچه هست تریاک
ناریخته به چو زهر بر خاک.
نظامی.
هنوز آن طلسم برانگیخته
در آن دشت مانده ست ناریخته.
نظامی.
سکندر بر آن لوح ناریخته
چو لوحی شد از شاخ آویخته.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(فَ تَ / تِ)
ادب آموخته. (غیاث). فرهخته. رجوع به فرهخته شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
ناافراخته. نیفراخته. نیفراشته. افراخته ناشده. مقابل افراخته. رجوع به افراخته شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ / دِ)
ادب ناگرفته. غیرمتأدب. ادب نادیده. تعلیم نیافته. ریاضت ندیده. ناآموخته: ربض، شتر نافرهخته. (السامی فی الاسامی) ، مردم بی ادب و زشت روی باشد. (برهان). بی ادب. (آنندراج) (انجمن آرا). زشت. بدخو. گستاخ. (از ناظم الاطباء). زشتخو. بی تربیت. بدمنش:
زشت و نافرهخته و نابخردی
آدمی رویی و در باطن ددی.
طیان (از آنندراج).
، صاحب برهان قاطع به معنی بی ادبی و زشت رویی نیز آورده است اما بر اساسی نیست و معنی مذکور با نافرهختگی متناسب است. (حاشیه برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ)
نفروخته. به فروش نارسیده. فروخته ناشده، نیفروخته. افروخته ناشده
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرهیخته
تصویر فرهیخته
ادب کرده مودب، ادب آموخته ادیب، علم آموخته عالم
فرهنگ لغت هوشیار
ادب ناگرفته تعلیم نیافته، بی ادب گستاخ: زشت و نافرهخته و نابخردی آدمی رویی و در باطن ددی. (طیان ظنند. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرهیخته
تصویر فرهیخته
((فَ تِ))
فرهخته، ادب آموخته، دانش آموخته، دارای فرهنگ والا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نافرهخته
تصویر نافرهخته
((فَ هِ تِ))
بی ادب، بی تربیت، بدخو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرهیخته
تصویر فرهیخته
تحصیل کرده، مودب، آکادمیست
فرهنگ واژه فارسی سره
بربریت، بی ادبی، بی قرهنگی، توحش، گستاخی
متضاد: فرهیختگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بافرهنگ، دانشمند، عالم، فاضل، مودب، متادب، متین
متضاد: نافرهیخته
فرهنگ واژه مترادف متضاد