روانه کردن، راهی کردن، گسیل داشتن خواندن گفتن مثلاً صلوات فرستادن، امکان حضور یا اشتغال کسی را در جایی فراهم کردن مثلاً به دانشگاه فرستاد، با وسایل مخابراتی مطلبی را منتقل کردن در جهتی پرتاب کردن مثلاً موشک را به هوا فرستاد
روانه کردن، راهی کردن، گسیل داشتن خواندن گفتن مثلاً صلوات فرستادن، امکان حضور یا اشتغال کسی را در جایی فراهم کردن مثلاً به دانشگاه فرستاد، با وسایل مخابراتی مطلبی را منتقل کردن در جهتی پرتاب کردن مثلاً موشک را به هوا فرستاد
محل سکونت کافران. (آنندراج از بهار عجم). کشوری که ساکنین آن کافر باشند. (ناظم الاطباء) : معتصم روزی برنشسته بود با غلامان و سپاه، مردی پیر پیش او ایستاده او را گفت ای پسر هارون از خدا بترس که ترکان عجمی را از کافرستان آوردی و بر مسلمانان مسلط کردی. (ترجمه تاریخ طبری). خانه ملک را بدست خویش ویران کردند و آن رفت از ایشان که در کافرستان نرفتی بر مسلمانان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 69). آنچه با من در غم آن نامسلمان میرود باﷲ ار با مؤمن اندر کافرستان میرود. انوری. آنچ از رخ تو رود در اسلام هرگز نرود به کافرستان. عطار. روی در زیر زلف پنهان کرد اندر اسلام کافرستان کرد. عطار. شبگهی کردند اهل کاروان منزل اندر موضع کافرستان. مولوی. وان مؤذن عاشق آواز خود در میان کافرستان بانگ زد. مولوی. میکشاندشان موکل سوی شهر میبرد از کافرستان شان بقهر. مولوی
محل سکونت کافران. (آنندراج از بهار عجم). کشوری که ساکنین آن کافر باشند. (ناظم الاطباء) : معتصم روزی برنشسته بود با غلامان و سپاه، مردی پیر پیش او ایستاده او را گفت ای پسر هارون از خدا بترس که ترکان عجمی را از کافرستان آوردی و بر مسلمانان مسلط کردی. (ترجمه تاریخ طبری). خانه ملک را بدست خویش ویران کردند و آن رفت از ایشان که در کافرستان نرفتی بر مسلمانان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 69). آنچه با من در غم آن نامسلمان میرود باﷲ ار با مؤمن اندر کافرستان میرود. انوری. آنچ از رخ تو رود در اسلام هرگز نرود به کافرستان. عطار. روی در زیر زلف پنهان کرد اندر اسلام کافرستان کرد. عطار. شبگهی کردند اهل کاروان منزل اندر موضع کافرستان. مولوی. وان مؤذن عاشق آواز خود در میان کافرستان بانگ زد. مولوی. میکشاندشان موکل سوی شهر میبرد از کافرستان شان بقهر. مولوی
بازفرستادن: بردار پرده از رخ و از دیده های ما نوری که عاریه است به خورشید وافرست. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 559). هر چه خورشید زاده بود از رشک هم به خورشید وافرستادی. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 922)
بازفرستادن: بردار پرده از رخ و از دیده های ما نوری که عاریه است به خورشید وافرست. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 559). هر چه خورشید زاده بود از رشک هم به خورشید وافرستادی. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 922)
پس فرستادن. بازگرداندن. مراجعت دادن: ملک (عرب) گفت ایشان [رسولان عرب] را بگوئید که شما ازمن هیچ چیز نیابید مگر لختی خاک که بر سر کنید و چون حمالان شما را بازفرستم، و بفرمود تا چهارده جوال پر از خاک کردند و هر یک بر گردن رسولی نهادند و از شهر بیرون کردند. ایشان آن جوالها بر شتر نهادند و پیش سعد بن ابی وقاص بردند. (ترجمه طبری بلعمی). رسول فرستاد، رسول او باز فرستادند و گفتند... (تاریخ سیستان). هم اکنون به خانه بازفرست [افشین] که دست تو از وی [بودلف] کوتاه است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 172). چون از این فارغ شوم... بوعلی را بازفرستاده آید. (تاریخ بیهقی). اگر صواب چنان بیند [خواجه احمد] که ایشان را بباید فرستاد، بازفرستد و خط مواضعه بدیشان [حصیری و پسرش] بازدهد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 167). و عمروعاص را خوار کرد و هدیه ها را بازفرستاد، چون نجاشی بمرد. (قصص الانبیاء). و زر و جامه و پیغام نامه بازفرستاد و جوابهای درشت داد. (سندبادنامه ص 187). در وقت معشوق را بازفرستاد و نزدیک شوی رفت. (سندبادنامه ص 214). و رجوع به باز، و فرستادن شود، اصلاح کردن. (ناظم الاطباء)، باژگونه کردن. بدل کردن: و عثمان آن سال چهار رکعت نماز کرد، نماز عید... و چون نماز عید چهار رکعت کرد مردمان بر وی انکار کردند و گفتند سنت پیغمبر بازگردانید [یعنی عثمان] . (ترجمه طبری بلعمی). و از جملۀ حیلت اکره بر مساح یکی آن است که زمین را تقلیب کرده باشند و بازگردانیده. (تاریخ قم ص 110)، منجر کردن. منتهی کردن: نخست ضمادی رادع برنهند و به ضمادهای نرم کننده بازگردانند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، ادا کردن. (ناظم الاطباء)
پس فرستادن. بازگرداندن. مراجعت دادن: ملک (عرب) گفت ایشان [رسولان عرب] را بگوئید که شما ازمن هیچ چیز نیابید مگر لختی خاک که بر سر کنید و چون حمالان شما را بازفرستم، و بفرمود تا چهارده جوال پر از خاک کردند و هر یک بر گردن رسولی نهادند و از شهر بیرون کردند. ایشان آن جوالها بر شتر نهادند و پیش سعد بن ابی وقاص بردند. (ترجمه طبری بلعمی). رسول فرستاد، رسول او باز فرستادند و گفتند... (تاریخ سیستان). هم اکنون به خانه بازفرست [افشین] که دست تو از وی [بودلف] کوتاه است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 172). چون از این فارغ شوم... بوعلی را بازفرستاده آید. (تاریخ بیهقی). اگر صواب چنان بیند [خواجه احمد] که ایشان را بباید فرستاد، بازفرستد و خط مواضعه بدیشان [حصیری و پسرش] بازدهد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 167). و عمروعاص را خوار کرد و هدیه ها را بازفرستاد، چون نجاشی بمرد. (قصص الانبیاء). و زر و جامه و پیغام نامه بازفرستاد و جوابهای درشت داد. (سندبادنامه ص 187). در وقت معشوق را بازفرستاد و نزدیک شوی رفت. (سندبادنامه ص 214). و رجوع به باز، و فرستادن شود، اصلاح کردن. (ناظم الاطباء)، باژگونه کردن. بدل کردن: و عثمان آن سال چهار رکعت نماز کرد، نماز عید... و چون نماز عید چهار رکعت کرد مردمان بر وی انکار کردند و گفتند سنت پیغمبر بازگردانید [یعنی عثمان] . (ترجمه طبری بلعمی). و از جملۀ حیلت اکره بر مساح یکی آن است که زمین را تقلیب کرده باشند و بازگردانیده. (تاریخ قم ص 110)، منجر کردن. منتهی کردن: نخست ضمادی رادع برنهند و به ضمادهای نرم کننده بازگردانند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، ادا کردن. (ناظم الاطباء)