دمنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنکه می دمد و پف می کند. (ناظم الاطباء). رجوع به نفخ شود. - نافخ ضرمه، دمندۀ خدرک آتش: ما بالدار نافخ ضرمه، نیست در خانه کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). احدی در آن نیست. (از اقرب الموارد) (ازمعجم متن اللغه) (از مهذب الاسماء). - نافخ نار، دمندۀ آتش: لیس فی الدار نافخ نار، هیچکس در خانه نیست: از دیار هندوستان هرکجا نافخ ناری و طالب ثاری و ساکن داری... بودرو بدو آورد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 350). تا از آن مدبران نافخ ناری و ساکن داری نماند. (تاریخ آل سلجوق). - نافخ حضنیه، جاء نافخا حضنیه، یعنی متعاظماً متکبراً آمد. (از معجم متن اللغه). منتفخ مستعد لان یعمل عمله من الشر. (اقرب الموارد). - غذای نافخ، غذائی که نفخ می آورد. نفخ آور. باددار (غذا یا بعضی مواد غذائی یا حبوب یا سبزیها) پدیدآرندۀ بادخاصه در معده و گاه در اعضاء و جوارح. رجوع به نافخه شود
دمنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنکه می دمد و پف می کند. (ناظم الاطباء). رجوع به نفخ شود. - نافخ ضرمه، دمندۀ خدرک آتش: ما بالدار نافخ ضرمه، نیست در خانه کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). احدی در آن نیست. (از اقرب الموارد) (ازمعجم متن اللغه) (از مهذب الاسماء). - نافخ نار، دمندۀ آتش: لیس فی الدار نافخ نار، هیچکس در خانه نیست: از دیار هندوستان هرکجا نافخ ناری و طالب ثاری و ساکن داری... بودرو بدو آورد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 350). تا از آن مدبران نافخ ناری و ساکن داری نماند. (تاریخ آل سلجوق). - نافخ حِضْنَیْه، جاء نافخا حضنیه، یعنی متعاظماً متکبراً آمد. (از معجم متن اللغه). منتفخ مستعد لان یعمل عمله من الشر. (اقرب الموارد). - غذای نافخ، غذائی که نفخ می آورد. نفخ آور. باددار (غذا یا بعضی مواد غذائی یا حبوب یا سبزیها) پدیدآرندۀ بادخاصه در معده و گاه در اعضاء و جوارح. رجوع به نافخه شود
دمنده، دمکش (نفس کش) کس آدمی، باد دار: خوراک آنکه میدمدکسی که پف میکند دمنده (درآتش و خیک)، غذایی که نفخ آوردباد دار. یا نافخ نار. دمنده آتش، کس شخص (گویند: لیس فی الدار نافخ نار هیچکس در خانه نیست) : (از دیار هندوستان هر کجا نافخ ناری و طالب ثاری وساکن داری... بود رو بدو آورد)
دمنده، دمکش (نفس کش) کس آدمی، باد دار: خوراک آنکه میدمدکسی که پف میکند دمنده (درآتش و خیک)، غذایی که نفخ آوردباد دار. یا نافخ نار. دمنده آتش، کس شخص (گویند: لیس فی الدار نافخ نار هیچکس در خانه نیست) : (از دیار هندوستان هر کجا نافخ ناری و طالب ثاری وساکن داری... بود رو بدو آورد)
ناف مانند مانند ناف، در علم زیست شناسی کیسۀ کوچکی که زیر شکم آهوی مشک قرار دارد و مشک از آن خارج می شود، کنایه از ماده ای که در ناف آهوی مشک جمع می شود، مشک
ناف مانند مانند ناف، در علم زیست شناسی کیسۀ کوچکی که زیر شکم آهوی مشک قرار دارد و مشک از آن خارج می شود، کنایه از ماده ای که در ناف آهوی مشک جمع می شود، مشک
جمع واژۀ منفخ. (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دم های آهنگران: آتشها افروخته... و منافخ بی منافع خرد و بزرگ را دم می داد. (جامعالتواریخ رشیدی). - منافخ الشیطان،وساوس او. (از اقرب الموارد) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
جَمعِ واژۀ مِنفَخ. (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دم های آهنگران: آتشها افروخته... و منافخ بی منافع خرد و بزرگ را دم می داد. (جامعالتواریخ رشیدی). - منافخ الشیطان،وساوس او. (از اقرب الموارد) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
تأنیث نافخ. رجوع به نافخ شود، باددار. نفخ آور: و یجب أن یترک (المفتوق) الاغذیه النافخه. (قانون بوعلی سینا) ، صاحب فتق باید که از غذاهای باددار و نافخه بپرهیزد
تأنیث نافخ. رجوع به نافخ شود، باددار. نفخ آور: و یجب أن یترک (المفتوق) الاغذیه النافخه. (قانون بوعلی سینا) ، صاحب فتق باید که از غذاهای باددار و نافخه بپرهیزد
از ساخته های فارسی گویان باد انگیز که انگور بسیار خورده باشد و چیزهای باد انگیز (مقالات شمس) زیرکی چون کبر و باد انگیز تست ابلهی شو تا بمانی تندرست (مثنوی دفتر 4 مولانا) آماس بیماری آماس پر باد، هر چیز که خوردن آن تولید نفخ در شکم کند. توضیح نفاخ بتشدید فاء مانند صراف که بمعنی نفخ دهنده استعمال میشود در لغت عرب نیامده مانند صراف و نطاق و امثال آنها
از ساخته های فارسی گویان باد انگیز که انگور بسیار خورده باشد و چیزهای باد انگیز (مقالات شمس) زیرکی چون کبر و باد انگیز تست ابلهی شو تا بمانی تندرست (مثنوی دفتر 4 مولانا) آماس بیماری آماس پر باد، هر چیز که خوردن آن تولید نفخ در شکم کند. توضیح نفاخ بتشدید فاء مانند صراف که بمعنی نفخ دهنده استعمال میشود در لغت عرب نیامده مانند صراف و نطاق و امثال آنها
ترسو بزدل، شتر رنجور کیسه ای بحجم یک نارنج که در زیرشکم جنس نرآهوی ختن در زیر جلد نزدیک عضو تناسلی حیوان قرار دارد و دارای منفذی است که از آن ماده ای قهوه یی رنگ روغنی شکل خارج میشود که بسیار خوشبو و معطراست و بنام مشک موسوم است و در عطرسازی بکار میرود، دستگاه تولید سلولهای جنسی نر در گیاهان گل دارکه مجموعه پرچمها را در برداردمجموعه اعضایی که در گیاهان تولید دانه های گرده میکنند وبنام پرچم موسومند مجموعه پرچم های گیاه. یا ترکیبات اسمی: نافه آهو. نافه آهو شدست ناف زمین از صبا عقد دو پیکر شدست پیکر باغ از هوا. (خاقانی سج. 37)، زلف خوشبوی معشوق. یا نافه مشک: نافه مشکم که گر بندم کنی در صد حصار سوی جان پرواز جوید طیب جان افزای من. (خاقانی. سج. 322) یا نافه مشک یافتن، بدست آوردن نافه، بلند آوازه شدن شهرت یافتن
ترسو بزدل، شتر رنجور کیسه ای بحجم یک نارنج که در زیرشکم جنس نرآهوی ختن در زیر جلد نزدیک عضو تناسلی حیوان قرار دارد و دارای منفذی است که از آن ماده ای قهوه یی رنگ روغنی شکل خارج میشود که بسیار خوشبو و معطراست و بنام مشک موسوم است و در عطرسازی بکار میرود، دستگاه تولید سلولهای جنسی نر در گیاهان گل دارکه مجموعه پرچمها را در برداردمجموعه اعضایی که در گیاهان تولید دانه های گرده میکنند وبنام پرچم موسومند مجموعه پرچم های گیاه. یا ترکیبات اسمی: نافه آهو. نافه آهو شدست ناف زمین از صبا عقد دو پیکر شدست پیکر باغ از هوا. (خاقانی سج. 37)، زلف خوشبوی معشوق. یا نافه مشک: نافه مشکم که گر بندم کنی در صد حصار سوی جان پرواز جوید طیب جان افزای من. (خاقانی. سج. 322) یا نافه مشک یافتن، بدست آوردن نافه، بلند آوازه شدن شهرت یافتن