جدول جو
جدول جو

معنی ناعش - جستجوی لغت در جدول جو

ناعش
زندگانی بخشنده
تصویری از ناعش
تصویر ناعش
فرهنگ فارسی عمید
ناعش
(عِ)
زندگی بخشنده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ناعش
زندگانی بخشنده
تصویری از ناعش
تصویر ناعش
فرهنگ لغت هوشیار
ناعش
((عِ))
زندگانی بخشنده
تصویری از ناعش
تصویر ناعش
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نازش
تصویر نازش
فخر، افتخار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناعم
تصویر ناعم
نرم، ملایم، نازک و لطیف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناعی
تصویر ناعی
خبر مرگ دهنده، خبر بددهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نالش
تصویر نالش
ناله وزاری
فرهنگ فارسی عمید
(نَ وَ دی دَ / دِ)
ناکشیده. نکشیده. وزن ناکرده. وزن ناشده. متاعی وجنسی که آن را توزین نکرده باشند و نکشیده باشند
لغت نامه دهخدا
(عِ)
شاعری از بنی صاهلۀ هذلی است مقریزی در امتاع الاسماع گوید: او اسلحۀ خود را آماده میکرد. زن وی گفت برای که سلاحت را آماده میکنی گفت بخاطر محمد و یارانش ! زن گفت: نمی بینم که برای محمد و یارانش چیزی برجای بماند. مرد گفت: بخدا سوگند آرزو میکنم یکی از آنان را بخدمت تو بگمارم. بعد شعری خواند، پس از آن در جنگ خندمه با صفوان و عکرمه و سهیل شرکت کرد ولی از خالد بن ولید شکست خوردند. او فراری شد تا به خانه اش رسید و به زنش گفت: در را بروی من ببند. زنش گفت کجاست آنچه میگفتی ؟ او در پاسخ این شعر را انشاد کرد:
انّک لو شهدت یوم الخندمه
اذفرّ صفوان و فرّ عکرمه
و استقبلتنا بالسیوف المسلمه
یقطعن کل ّ ساعد و جمجمه
ضرباً فلا تسمع الا غمغمه
لهم نهیت خلفنا و همهمه
لم تنطقی فی اللوم ادنی کلمه.
(از امتاع الاسمای ج 1 ص 378)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
اسم فاعل از نجش. رجوع به نجش شود، صیاد. (المنجد) (مهذب الاسماء). شکارچی. (ناظم الاطباء). صائد. (اقرب الموارد) ، آن که برماند شکار را بسوی صیاد. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که شکار را بطرف شکارچی میرماند. (از اقرب الموارد). آن که شکار را به سوی شکارچی رم میدهد. (ناظم الاطباء). آن که صید را برمانده و برانگیزد. (شمس اللغات). آهو گردان، آن که میرماند کسی را از چیزی و مایل میکند وی را به سوی غیر آن چیز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ عِ)
جمع واژۀ بنات النعش، مانند ابارص که جمع واژۀ سام ابرص است. (از تاج العروس). رجوع به بنات النعش شود
لغت نامه دهخدا
(عَ زَ قَ)
فراگرفتن، گرفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گرفتن چیزی را. (ناظم الاطباء). اخذ. (از معجم متن اللغه) ، سخت گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بطش. (از اقرب الموارد). گرفتن و سختگیری کردن به چیزی. (از المنجد) ، حمله کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تأخیر افکندن. (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد). بازگذاشتن چیزی را و درنگی کردن در کار آن. (ناظم الاطباء) ، سپس گذاشتن. (منتهی الارب). دور کردن. (از اقرب الموارد) ، برخاستن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قیام. نهوض، زنده کردن و برانگیختن: نأشه اﷲ نأشاً، ای احیاه و رفعه. (اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
اسم فاعل است از نشع. (اقرب الموارد). رجوع به نشع شود، بلند برآمده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ناتی ٔ. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
نرۀ نعوظکرده و برخاسته. (ناظم الاطباء). رجوع به نعظ و نعوظ شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
سوراخی از دیوار که از آن رطوبت هوا شده بیرون رود. (فرهنگ نظام). مجرائی و روزنی در دیوار بنا که هوا در آن جاری باشد و رفع رطوبت هوا کند. سوراخی برای بیرون شدن عفونت چاه مبرز و جز آن. راهی و منفذی که برای رفع و بیرون شدن بوی بد کنند مستراح را
لغت نامه دهخدا
خبردهنده، (منتهی الارب) (آنندراج)، خبر مرگ کسی را دهنده، (ناظم الاطباء)، آنکه خبر مرگ می آورد، (از اقرب الموارد)، ناقل خبر مرگ، آنکه خبر مرگ کسی را آرد ج، نعاء: و هرکجا داعی ناعی و رفیقی رقیقی شده، (جهانگشای جوینی)، گوش ها در آن غوغا از ناله و فریاد و نوحه و بیدادقاری و باکی و ناعی و شاکی موقور، (ترجمه تاریخ یمینی ص 451)، مشیع، (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
مولی رسول اﷲ، از صحابه است. مؤلف الاصابه احتمال داده است که این شخص همان ناعم بن اجیل مولی ام السلمه باشد. رجوع به الاصابه ج 5 ص 224 و نیز رجوع به همان کتاب و همان مجلد ص 228 شود
ابن اجیل الهمدانی، مولی ام السلمه. از صحابه است، وی به سال هشتادم هجرت وفات یافت. رجوع به الاصابه ج 5 ص 224 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام کوهی است. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نعیم و ناعم، دو کوه است بر جانب راست تنعیم در نزدیکی مکه. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
کلاغ بانگ کننده. (ناظم الاطباء). اسم فاعل است از نعق. رجوع به نعق شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
متنعم. (از معجم متن اللغه). فراخ عیش و نیکوزندگانی. (ناظم الاطباء). عیش ناعم، ذونعمه. (از اقرب الموارد) ، نرم. لین. (ناظم الاطباء). نرم. لطیف. (فرهنگ نظام) : نعم الشی ٔ نعومه، لان ملمسه، فهو ناعم. (از اقرب الموارد) ، نبت ناعم، گیاه نازک و نرم. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). گیاه مستقیم مستوی. (اقرب الموارد) ، ثوب ناعم، جامۀ نرم و نازک. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). الثوب اللین الملمس. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناعس
تصویر ناعس
خوابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشع
تصویر ناشع
بلند و برآمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناعل
تصویر ناعل
درشت سم، گور خر
فرهنگ لغت هوشیار
کلاتی در خیبر، جامه تنک جامه کش، گیاه نازک، فراخزی فراخ عیش نیکو زندگانی، بانعمت: (عیش ناعم)، نرم و نازک: (نبات ناعم ثوب ناعم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناعی
تصویر ناعی
خبر دهنده، ناقل خبر مرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناوش
تصویر ناوش
عمل ناویدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نالش
تصویر نالش
عمل نالیدن ناله: (بلبلان رادیدم که بنالش درآمده بودندازدرخت و کبکان ازکوه وغوکان درآب وبهائم ازبیشه)، شکایت گله: چه باید نازش ونالش باقبالی و ادباری که تارهم زنی دیده نه این بینی نه آن بینی. (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازش
تصویر نازش
استغنای معشوق، کرشمه کردن عشوه گری، فخرتفاخر: (درهمه قریش کسی رافرزندی چون عماره نیست... ما را و ترا و همه قریش را بدو نازش است)، موجب فخر مفخر: همان ناموررستم پیلتن ستون کیان نازش انجمن. (شا)، تکبر بزرگ منشی، نعمت رفاه، نوازش ملاطفت تسلی: ستمدیده را اوست فریاد رس منازید با نازش او بکس. (شا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناعم
تصویر ناعم
((عِ))
فراوان، فراوان نعمت، نرم، لطیف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناعی
تصویر ناعی
آن که خبر مرگ کسی را آورده، خبر مرگ دهنده، خبر بد دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نالش
تصویر نالش
((ل))
نالیدن، ناله و زاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نازش
تصویر نازش
((زِ))
استغنای معشوق، کرشمه کردن، عشوه گری، فخر، تفاخر، موجب فخر، مفخر، تکبر، بزرگ منشی، نعمت، رفاه، نوازش، ملاطفت، تسلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناکش
تصویر ناکش
((کَ یا کِ))
مجرایی در دیوار بنا که هوا در آن جاری باشد و رفع رطوبت کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نایش
تصویر نایش
نفی
فرهنگ واژه فارسی سره