شاعری از بنی صاهلۀ هذلی است مقریزی در امتاع الاسماع گوید: او اسلحۀ خود را آماده میکرد. زن وی گفت برای که سلاحت را آماده میکنی گفت بخاطر محمد و یارانش ! زن گفت: نمی بینم که برای محمد و یارانش چیزی برجای بماند. مرد گفت: بخدا سوگند آرزو میکنم یکی از آنان را بخدمت تو بگمارم. بعد شعری خواند، پس از آن در جنگ خندمه با صفوان و عکرمه و سهیل شرکت کرد ولی از خالد بن ولید شکست خوردند. او فراری شد تا به خانه اش رسید و به زنش گفت: در را بروی من ببند. زنش گفت کجاست آنچه میگفتی ؟ او در پاسخ این شعر را انشاد کرد: انّک لو شهدت یوم الخندمه اذفرّ صفوان و فرّ عکرمه و استقبلتنا بالسیوف المسلمه یقطعن کل ّ ساعد و جمجمه ضرباً فلا تسمع الا غمغمه لهم نهیت خلفنا و همهمه لم تنطقی فی اللوم ادنی کلمه. (از امتاع الاسمای ج 1 ص 378)