جدول جو
جدول جو

معنی ناظران - جستجوی لغت در جدول جو

ناظران
(ظِ)
دو مجرای دمعه که از گوشۀ چشم به جانب بینی فرود می آید. (ناظم الاطباء). عرقان علی حرفی الانف یسیلان من المؤقین. (اقرب الموارد). دو رگ از سوی بینی. (مهذب الاسماء). نام دو رگ است در عرض بینی
لغت نامه دهخدا
ناظران
دو بیننده به بینندگان آفریننده را نبینی مرنجان دو بیننده را (فردوسی)، اشکراهان تثنیه ناظر: دو بیننده، دو مجرای اشک که از گوشه چشم بجانب بینی فرودآید
فرهنگ لغت هوشیار
ناظران
حاضران، شاهدان، شهود، نظار
متضاد: صاحبنظران
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاوران
تصویر شاوران
(پسرانه)
نام پدر زنگه پهلوان ایرانی در دوره کیکاووس پادشاه کیانی، از شخصیتهای شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خاوران
تصویر خاوران
خاور، مشرق، برای مثال هم از خاوران تا در باختر / ز کوه و بیابان و از خشک و تر (فردوسی - ۴/۳۲۷)، در موسیقی گوشه ای در دستگاه ماهور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناآرام
تصویر ناآرام
بی آرام، بی قرار، پرتلاطم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انیران
تصویر انیران
در آیین زردشتی فرشتۀ موکل بر نکاح، روز سی ام از هر ماه خورشیدی، برای مثال سفندارمذماه رفته تمام / به روزی که خوانی انیرانش نام ی در این روز زردشت پاکیزه دین / درآمد سوی حد ایران زمین (زراتشت بهرام - لغت نامه - انیران)
غیر ایرانی، غیر ایران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادران
تصویر بادران
فرشتۀ حرکت دهندۀ باد، برای مثال آدمی چون کشتی است و بادبان / تا کی آرد باد را آن بادران (مولوی - ۳۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
(غِ)
نگریستن. (تاج المصادر بیهقی) ، به تأمل نگریستن، نمودار کردن زمین گیاه خود را. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، رحم کردن و مهربان شدن و مدد کردن، حکم کردن میان مردمان. (از منتهی الارب). در تمام معانی رجوع به نظر شود
لغت نامه دهخدا
(دِ نِ)
نمیرنده. لایموت. باقی:
ترا گویم ای سید مشرقین
که مردم مرانند و تونامران.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان بهر آسمان بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت، در منطقه ای کوهستانی و سردسیر و در 20 هزارگزی جنوب شرقی ساردوئیه و 14 هزارگزی جنوب جادۀ مالرو بافت به ساردوئیه قرار دارد، 50 تن سکنه دارد که از طایفۀ بهمنی اند، آبش از رودخانه و چشمه، محصولش غلات و حبوبات و شغل مردمش زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ص 406)
دهی است از دهستان لواسان کوچک بخش افجۀ شهرستان تهران در دو هزارگزی مشرق گلندوک واقع است، کوهستانی و سردسیر است و 377 تن سکنه دارد، آب آن از رود خانه افجه تأمین میشود، محصولش غلات و بنشن است و شغل مردمش زراعت، راه فرعی به گلندوک دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ص 221)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ پَرْ وَ)
رانندۀ ناو، کشتی ران
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ممکنات را گویند که جمع ناور باشد که به معنی ممکن است. (برهان قاطع) (آنندراج) (ازناظم الاطباء) (از انجمن آرا). از لغات فرهنگ دساتیر است. رجوع به ناور شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
چراناکرده و علف ناخورده. (ناظم الاطباء). که چیزی نخورده است. که میل به خوردن چیزی ندارد. که از غم و غصه یا نقاهت و بیماری اشتهای خوردن ندارد:
بر آن چرمۀ ناچران زین نهاد
چه زین از برش خشک بالین نهاد.
فردوسی.
به کوهی در است این زمان با سران
دو دیده پر از آب و لب ناچران.
فردوسی.
بدین گونه بد ناچران و چمان
چنین تا برآمد بر او بر زمان.
فردوسی.
فرنگیس نالنده بود این زمان
بلب ناچران و بتن ناچمان.
فردوسی.
همی گفت زندان و بندگران
کشیدم بسی ناچمان و چران.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(صِ)
از دهات دهستان شفت بخش مرکزی شهرستان فومن است در 16هزارگزی مشرق فومن و 7هزارگزی مشرق شفت در جلگۀ معتدل هوای مرطوب مالاریاخیزی قرار دارد، سکنۀ آن 362 نفر است. محصولش برنج و ابریشم و شغل اهالی زراعت و کرایه کشی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 2 ص 301)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
و ناحرتان، دو رگ است در زنخ و دو رگ سینۀ اسب، یا دو استخوان در پهلوی سینۀ اسب که آن را واهنتان نیز خوانند و دو ترقوه که چنبر گردن باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). و ناحرتان، بصیغۀ تثنیه نام دو رگ در زنخ و یا در سینۀ اسب و دو استخوان چنبر گردن. (ناظم الاطباء). عرقان فی النحر. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از انیران
تصویر انیران
خارجی، غیر ایرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناظرات
تصویر تناظرات
جمع تناظر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناظرین
تصویر مناظرین
جمع مناظر در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناظرات
تصویر مناظرات
جمع مناظره، نگر گویی ها، در کاویدن
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه آرام و سکون ندارد، شتابنده عجول، ناآسوده بیقرار، ناامن پرآشوب مقابل آرام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاوران
تصویر خاوران
مغرب، مشرق، گوشه ای در دستگاه ماهور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندران
تصویر اندران
اشق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادران
تصویر بادران
حرکت دهنده باد، فرشته ای که باد را حرکت دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناظرات
تصویر ناظرات
جمع ناظره
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ناظر، کار گزاران ابیشگان ویناگران جمع ناظر. درحالت نصبی وجری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناوران
تصویر ناوران
کشتی بان ملاح راننده ناو
فرهنگ لغت هوشیار
نامیرنده لایموت باقی مقابل مران میران: ترا گویم ای سید مشرقین که مردم مرانند و تو نامران. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
چرا نکرده علف نخورده: بران چرمه ناچران زین نهاد چه زین از برش خشک بالین نهاد. (شا)، آنکه اشتها بخوردن غذا ندارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انیران
تصویر انیران
غیر ایرانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انیران
تصویر انیران
نام فرشته ای در دین زردشتی، نام روز سی ام از هر ماه خورشیدی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاوران
تصویر خاوران
((وَ))
مغرب، مشرق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داوران
تصویر داوران
قضات
فرهنگ واژه فارسی سره
نگران
فرهنگ گویش مازندرانی
بینندگان
دیکشنری اردو به فارسی