جدول جو
جدول جو

معنی ناطقی - جستجوی لغت در جدول جو

ناطقی
(طِ)
میرزا محمدعلی. از شاعران شیراز است. در نسخۀ خطی ’تذکرۀ شعاعیه’ تألیف محمدحسین شعاع شیرازی از او ذکری رفته است. رجوع به فرهنگ سخنوران ص 590 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناطقه
تصویر ناطقه
قوۀ نطق و بیان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناطق
تصویر ناطق
نطق کننده، سخنران، گوینده، سخنگو، آشکارا، واضح
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
علی بن احمد بن عبدالله بن لیث نامقی نیشابوری. وی از ابوطاهر محمد الزیادی و غیره روایت حدیث کند. سال وفاتش 480 است. (از الانساب سمعانی ص 552)
لغت نامه دهخدا
ابن محمد ناطقی حنفی، مکنی به ابوالعباس. متوفی به سال 446 ه. ق. او راست: کتاب الأجناس فی الفروع. و کتاب الأحکام در فقه حنفی
لغت نامه دهخدا
(طِ یِاَ وَ)
میر ناطقی ابیوردی، مؤلف نگارستان سخن آرد ’ناطقی از قبیلۀ سادات ابیوردی است و طیب انفاسش ریحانی و وردی’! و هم این رباعی را از وی نقل کرده است:
بر عارض تو غالیه گون سلسله ای است
یا روی به روم از حبش قافله ای است
در شأن تو کرده آیتی حسن نزول
یا مصحف رخسار ترا بسمله ای است.
لغت نامه دهخدا
(طِ یِ اِ تَ)
از شاعران قرن دهم هجری و از مردم استرآباد است، در عهد سلطنت اکبرشاه به هندوستان سفر کرد و در شهر بنارس درگذشت. او راست:
حیران شدۀ روی تو از بیم جدائی
بر هم نزند چشم به حسرت نگران است.
*
آتشم ای باغبان سوی گلستانم مبر
تا نظر در بوستانت می کنم خاکستر است.
رجوع به صبح گلشن ص 497 و قاموس الاعلام ج 6 ص 4550 شود
لغت نامه دهخدا
(طِ یِ سَ زَ)
امین احمد رازی در هفت اقلیم این بیت را به نام او ثبت کرده است:
گر ز خرامیدنت ماند اثر بر زمین
شخصی اگر بگذرد سایه بماند به جای.
و جز این از وی نشانی دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(طِ یِ قَ)
سام میرزا صفوی آرد: میر ناطقی از سادات قزوین است. او راست:
ای گل شده ای همدم هر خار چه حاصل
با هر خس و خاری شده ای یار چه حاصل.
رجوع به تذکرۀ صبح گلشن ص 498 و قاموس الاعلام ج 6ص 4550 و تحفۀ سامی ص 43 شود
لغت نامه دهخدا
(طِ)
محمدحسن کاشانی (میرزا...) داماد فتحعلی خان صبا و از شاعران قرن سیزدهم کاشان است. در نسخۀ خطی مدایح معتمدی تألیف محمدعلی بهار اصفهانی ذکری از او رفته است. رجوع به فرهنگ سخنواران ص 589 شود
حسن یزدی (میرزا سید...) متخلص به ناطق. از شاعران قرن سیزدهم هجری است. در تذکرۀ خطی حدیقهالشعراء تألیف دیوان بیگی شیرازی ص 188 از او ذکری رفته است. رجوع به فرهنگ سخنوران ص 590 شود
باقر (شیخ...) شیرازی، متخلص به ناطق. شاعری از قریۀ کویم شیراز است. در نسخۀخطی مرآت الفصاحه (مؤلف در اوایل قرن چهاردهم) از او ذکری رفته است. رجوع به فرهنگ سخنوران ص 589 شود
لغت نامه دهخدا
ابن محمد بن عمر الحنفی، مکنی به ابوالعباس و معروف به ناطقی. او راست: واقعات الناطقی و خزانه الواقعات فی الفروع و هدایه فی الفروع. مؤلف کشف الظنون ذیل واقعات الناطقی و هدایه فی الفروع وفات او را سنۀ ست ّ و اربعین و اربعمائه (446) ، و ذیل خزانه الواقعات فی الفروع سنۀ اثنین و اربعین و اربعمائه (442) آورده است
لغت نامه دهخدا
(طِ)
عمر بن محمد بن ابی بکر الناطفی، مکنی به ابوحفص. از مردم مرو است وی از ابوالقاسم علی بن موسی الموسوی و ابوعبدالله محمد بن الحسن فسائی و غیرهما روایت کند. ولادتش در حدود سنۀ 450 است و وفاتش به سال 546 در دمشق اتفاق افتاد. (از الانساب سمعانی ج 2 ص 551)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
شکرینه فروش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به ناطف شود
لغت نامه دهخدا
(طِ قَ)
تأنیث ناطق است. رجوع به ناطق شود، سخنگوی. (منتهی الارب). گوینده. نطق کننده. فرگویا. سخن راننده. متکلم. (ناظم الاطباء) ، قوه ای که بدان شخص تکلم می کند و سخن می گوید. (ناظم الاطباء) ، ناطقه (نفس یا قوه...) ، قوت انسانی. یکی از قوای ثلاثۀ نفس آدمی است که به عقیدۀ قدماء اطباء معدن آن دماغ (مغز) است و قصد او همه اندر طلب علم و حکمت و صواب فرمودن و از کارهای زشت بازداشتن باشد و این قوت خاصه مردم راست و معدن او دماغ است و شریفترین همه است. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). قوه عاقله. قوه ادراک کلیات. جان گویا. نفس گویا. رجوع به نفس ناطقه شود:
گفتم که چیست ناطقه را پنج حس او
گفتا مراد و ذهن و ذکا فطنت و نظر.
ناصرخسرو.
در حال چهارم اثر مردمی آمد
چون ناطقه ره یافت در این جسم مکدر.
ناصرخسرو.
هنوز گویندگان هستند اندر عراق
که قوت ناطقه مدد ازیشان برد.
جمال الدین عبدالرزاق.
فنون فضل ترا غایتی و حدی نیست
که نفس ناطقه را قوت بیان ماند.
سعدی.
زبان ناطقه در وصف شوق نالان است
چه جای کلک بریده زبان بیهده گوست.
حافظ.
، تهیگاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (فرهنگ نظام). خاصره. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ قی ی / طِ قی ی)
معرب فتقی رومی است که عدس مأکول باشد. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(مَ طِ قی ی)
کمرگر. (مهذب الاسماء) ، منسوب است به مناطق که جمع منطقه است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
جمع ناطق، گویندگان سخنوران سخنرانان جمع ناطق. در حالت نصبی وجری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناطق
تصویر ناطق
گویا، گوینده، سخنگوی، نطق کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناطفی
تصویر ناطفی
ناطفی در فارسی شکرینه فروش کبیتایی منسوب به ناطف شکرینه فر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناطقه
تصویر ناطقه
متکلم، سخن راننده نطق کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناحقی
تصویر ناحقی
برخلاف حق عملی را انجام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناطق
تصویر ناطق
((طِ))
نطق کننده، گوینده، سخنران، خطیب، اموال جاندار مانند، چهارپا، غلام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناطقه
تصویر ناطقه
((طِ ق))
مؤنث ناطق، نیروی نطق و بیان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناطق
تصویر ناطق
سخنران، سخنگو
فرهنگ واژه فارسی سره
خطیب، سخنران، سخنگو، سخنور، نطاق، گویا، متکلم، جاندار، ذی روح، مدرک، آشکار، بین
متضاد: صامت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تکلم، قوه نطق، گویایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گوینده، ناطق
دیکشنری اردو به فارسی