جدول جو
جدول جو

معنی ناضج - جستجوی لغت در جدول جو

ناضج
پخته، رسیده
تصویری از ناضج
تصویر ناضج
فرهنگ فارسی عمید
ناضج(ضِ)
گوشت پخته و میوۀ رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه که رسیده و پخته است و خوردنش مطبوع باشد. (از اقرب الموارد). نضیج. (المنجد). رسیده، مقابل کال به معنی ناپخته و نارس
لغت نامه دهخدا
ناضج
گوشت پخته، میوه رسیده آنچه که رسیده وپخته (میوه گوشت)
تصویری از ناضج
تصویر ناضج
فرهنگ لغت هوشیار
ناضج((ض))
آن چه که رسیده و پخته (میوه، گوشت)
تصویری از ناضج
تصویر ناضج
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناضر
تصویر ناضر
(پسرانه)
شاد، مسرور، شاداب، بسیار سرسبز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نضج
تصویر نضج
پدید آمدن و حرکت به سوی کمال، پختگی، رسیدگی، پخته شدن گوشت، رسیدن میوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناضر
تصویر ناضر
شاداب و خرم، جمیل و زیبا
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
معرب نامه است، بصورت مزید مؤخر در کلماتی، از قبیل: برنامج و رهن نامج و غیره
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
باران. مطر. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (المنجد) ، شتر آبکش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شتر یا گاو یا خری که بر آن آب کشند. (معجم متن اللغه). استر آبکش. (مهذب الاسماء). اشتر آبکش. (اقرب الموارد). شتر، و اگرچه آبکش نباشد. (معجم متن اللغه) ، آنکه با شتر آب می کشد، آنکه فرومی نشاند تشنگی را. (ناظم الاطباء) ، آنکه آب می پاشد. و آنکه به سیری آب می پاشد. (ناظم الاطباء). رجوع به نضح شود
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
دور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بعید. (معجم متن اللغه) (مهذب الاسماء). خرق ناضب، بعید. (اقرب الموارد). مکان ناضب، بعید. (المنجد) ، غائر. (ازمعجم متن اللغه). آب به زمین فرورفته. نضب الماء، غار فی الارض. (اقرب الموارد). غدیر ناضب، ذهب ماؤه. (اقرب الموارد) (المنجد) ، چشم در مغاک فرورفته. (ناظم الاطباء). نضبت عینه، غارت. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) ، مرده. (ناظم الاطباء). نضب فلان، مات. (اقرب الموارد) ، ناضب الخیر، قلیل الخیر. (اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) ، پشت ریش سخت شده. (ناظم الاطباء). نضب الدبر، اشتد اثره فی الظهر و غار فیه. (اقرب الموارد) ، گیاه کم شده. (ناظم الاطباء). نضوب، کم شدن گیاه. (منتهی الارب). ج، نضّب. و نیز رجوع به نضب و نضوب شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نساج. (معجم متن اللغه). بافندۀ جامه. (ناظم الاطباء). بافنده. (آنندراج) ، آرایندۀ سخن. (ناظم الاطباء).
- ناسج الحیل، آنکه تدبیر می کند بند و بست و اتفاق را و یا تدبیر حیله و غدر و نفاق می نماید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
شتر تیزرو: جمل ناعج. (معجم متن اللغه) رجوع به ناعجه شود
لغت نامه دهخدا
(ناض ض)
درم و دینار نقدشده، یا آن درم و دینار است که عین گردد بعد از آنکه متاع باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کل ما تحول ورقا او عیناً. (معجم متن اللغه). درهم و دینار است نزد اهل حجاز هنگامی که به عین تحول یابد بعد از آنکه متاع بوده است. (از اقرب الموارد). درهم و دینار. (فرهنگ نظام) (المنجد). مال نقد چون زر و سیم. (مهذب الاسماء) ، صامت. (معجم متن اللغه) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). الناض من المال،صامته من الورق او العین. (اقرب الموارد). صامت از اموال، مقابل ناطق، آنچه که میسر شود از چیزی. ماتیسر من شی ٔ. (معجم متن اللغه) ، امر ناض، کار ممکن. (منتهی الارب) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (آنندراج). چیز ممکن. (فرهنگ نظام) ، آب منبعدار. (فرهنگ نظام). ماء ناض، آب که آن را مدتی و بقائی باشد. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
نعت فاعلی است از نفج. (اقرب الموارد). رجوع به نفج شود، صوت نافج، آواز درشت سخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). غلیظ جاف. (اقرب الموارد). غلیظ. (معجم متن اللغه). غلیظ مرتفع. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
راه رونده. (فرهنگ نظام) (آنندراج) (غیاث اللغات) (از صراح). سالک. (از المنجد). رهرو، راه فراخ پیداکننده. (فرهنگ نظام) (آنندراج) (غیاث اللغات) (از صراح). یابندۀ راه، راه نماینده. (ناظم الاطباء) ، ثوب ناهج، جامۀ پوسیدۀ شکاف برنداشته، رجل ناهج، مرد تاسه و دمه گرفته. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
خادم. (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد). خدمتکار که خدمت کند کسی را، که همه را می آشامد:نضف ما فی الاناء، شربه جمیعه. (معجم متن اللغه). نضف الفصیل نضفاً، همه شیر پستان مکید شتر بچه. (منتهی الارب). رجوع به نضف شود، رجل ناضف، مرد گوززننده. (منتهی الارب). مرد بسیار گوززننده. (ناظم الاطباء). ضراط. (اقرب الموارد). منضف. ضرّاط. (المنجد) گوزو، مرد بول زننده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَج ج)
بانگ کننده تر. فریادبرآورنده تر.
- امثال:
اضج من ذئب.
اضج من ظلیم، جمع واژۀ ضرّ، مانند اشدّ. عدی بن زید عبادی گوید:
و ضلال الاضر جم من العی
ش یعفی کلومهن البواقی.
(از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
ابن یشکربن عدران قبیله است و اکثر از علماء و روات منسوبند به وی، (منتهی الارب ذیل نوج)
لغت نامه دهخدا
(جِنْ)
باد زودرو. (مهذب الاسماء) ، بعیر ناج، شتر تیز رونده. ج، نواجی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
آنکه متاع و کالا را روی هم می چیند. (ناظم الاطباء). (اقرب الموارد) : نضد متاعه نضداً، بر روی هم نهاد رخت را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
بهادر. غازی. (ناظم الاطباء). غالب در نضال. (المنجد). اسم فاعل از نضل است. ج، نضال. رجوع به نضل شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
آن که نگاهداری میکند ماده شتر را برای نتاج گرفتن. (ناظم الاطباء). الناتج للبهایم، کالقابله للنساء. (المنجد). ج، نواتج
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ)
پخته تر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ رَ)
زاری و تضرع کردن به درگاه خدا: نأج نأجاً الی اﷲ، صاح و تضرع. (معجم متن اللغه) ، بانگ کردن گاو. نؤاج: ناءج الثور نأجاً و نؤاجاً، خار. (المنجد) ، به تأخیر افکندن کار را. (از معجم متن اللغه). رجوع به نؤوج شود، به ضعف و سستی و آرامی خوردن. (ناظم الاطباء) : نأج نأجاً، أکل أکلاً ضعیفاً. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناج
تصویر ناج
شیر بیشه کاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسج
تصویر ناسج
بافنده، سخن آرا بافنده جامه نساج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناهج
تصویر ناهج
راه رونده، فراخراه یابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نضج
تصویر نضج
پخته شدن گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناضر
تصویر ناضر
تازه روی، سر سبز، جل وزغ، زیبا، روشن: رنگ تروتازه کننده، سخت سبز: (در نوبت دولت آل ناصر ریاض امارت و بساتین فضل بدو ناضر بود، {با رونق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نافج
تصویر نافج
آوای کلفت پارسی تازی گشته نافه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناضح
تصویر ناضح
شتر آبکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناضب
تصویر ناضب
آبگیر خشک، جای دور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نضج
تصویر نضج
((نُ))
رسیدگی، پختگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناضر
تصویر ناضر
((ض))
تر و تازه کننده، بسیار سبز
فرهنگ فارسی معین
رسیدیّگی، بلوغ
دیکشنری عربی به فارسی