گوشت پخته و میوۀ رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه که رسیده و پخته است و خوردنش مطبوع باشد. (از اقرب الموارد). نضیج. (المنجد). رسیده، مقابل کال به معنی ناپخته و نارس
گوشت پخته و میوۀ رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه که رسیده و پخته است و خوردنش مطبوع باشد. (از اقرب الموارد). نضیج. (المنجد). رسیده، مقابل کال به معنی ناپخته و نارس
باران. مطر. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (المنجد) ، شتر آبکش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شتر یا گاو یا خری که بر آن آب کشند. (معجم متن اللغه). استر آبکش. (مهذب الاسماء). اشتر آبکش. (اقرب الموارد). شتر، و اگرچه آبکش نباشد. (معجم متن اللغه) ، آنکه با شتر آب می کشد، آنکه فرومی نشاند تشنگی را. (ناظم الاطباء) ، آنکه آب می پاشد. و آنکه به سیری آب می پاشد. (ناظم الاطباء). رجوع به نضح شود
باران. مطر. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (المنجد) ، شتر آبکش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شتر یا گاو یا خری که بر آن آب کشند. (معجم متن اللغه). استر آبکش. (مهذب الاسماء). اشتر آبکش. (اقرب الموارد). شتر، و اگرچه آبکش نباشد. (معجم متن اللغه) ، آنکه با شتر آب می کشد، آنکه فرومی نشاند تشنگی را. (ناظم الاطباء) ، آنکه آب می پاشد. و آنکه به سیری آب می پاشد. (ناظم الاطباء). رجوع به نضح شود
نساج. (معجم متن اللغه). بافندۀ جامه. (ناظم الاطباء). بافنده. (آنندراج) ، آرایندۀ سخن. (ناظم الاطباء). - ناسج الحیل، آنکه تدبیر می کند بند و بست و اتفاق را و یا تدبیر حیله و غدر و نفاق می نماید. (ناظم الاطباء)
نساج. (معجم متن اللغه). بافندۀ جامه. (ناظم الاطباء). بافنده. (آنندراج) ، آرایندۀ سخن. (ناظم الاطباء). - ناسج الحیل، آنکه تدبیر می کند بند و بست و اتفاق را و یا تدبیر حیله و غدر و نفاق می نماید. (ناظم الاطباء)
درم و دینار نقدشده، یا آن درم و دینار است که عین گردد بعد از آنکه متاع باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کل ما تحول ورقا او عیناً. (معجم متن اللغه). درهم و دینار است نزد اهل حجاز هنگامی که به عین تحول یابد بعد از آنکه متاع بوده است. (از اقرب الموارد). درهم و دینار. (فرهنگ نظام) (المنجد). مال نقد چون زر و سیم. (مهذب الاسماء) ، صامت. (معجم متن اللغه) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). الناض من المال،صامته من الورق او العین. (اقرب الموارد). صامت از اموال، مقابل ناطق، آنچه که میسر شود از چیزی. ماتیسر من شی ٔ. (معجم متن اللغه) ، امر ناض، کار ممکن. (منتهی الارب) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (آنندراج). چیز ممکن. (فرهنگ نظام) ، آب منبعدار. (فرهنگ نظام). ماء ناض، آب که آن را مدتی و بقائی باشد. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (المنجد)
درم و دینار نقدشده، یا آن درم و دینار است که عین گردد بعد از آنکه متاع باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کل ما تحول ورقا او عیناً. (معجم متن اللغه). درهم و دینار است نزد اهل حجاز هنگامی که به عین تحول یابد بعد از آنکه متاع بوده است. (از اقرب الموارد). درهم و دینار. (فرهنگ نظام) (المنجد). مال نقد چون زر و سیم. (مهذب الاسماء) ، صامت. (معجم متن اللغه) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). الناض من المال،صامته من الورق او العین. (اقرب الموارد). صامت از اموال، مقابل ناطق، آنچه که میسر شود از چیزی. ماتیسر من شی ٔ. (معجم متن اللغه) ، امر ناض، کار ممکن. (منتهی الارب) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (آنندراج). چیز ممکن. (فرهنگ نظام) ، آب منبعدار. (فرهنگ نظام). ماء ناض، آب که آن را مدتی و بقائی باشد. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (المنجد)
خادم. (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد). خدمتکار که خدمت کند کسی را، که همه را می آشامد:نضف ما فی الاناء، شربه جمیعه. (معجم متن اللغه). نضف الفصیل نضفاً، همه شیر پستان مکید شتر بچه. (منتهی الارب). رجوع به نضف شود، رجل ناضف، مرد گوززننده. (منتهی الارب). مرد بسیار گوززننده. (ناظم الاطباء). ضراط. (اقرب الموارد). منضف. ضرّاط. (المنجد) گوزو، مرد بول زننده. (آنندراج)
خادم. (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد). خدمتکار که خدمت کند کسی را، که همه را می آشامد:نضف ما فی الاناء، شربه جمیعه. (معجم متن اللغه). نضف الفصیل نضفاً، همه شیر پستان مکید شتر بچه. (منتهی الارب). رجوع به نضف شود، رجل ناضف، مرد گوززننده. (منتهی الارب). مرد بسیار گوززننده. (ناظم الاطباء). ضراط. (اقرب الموارد). منضف. ضرّاط. (المنجد) گوزو، مرد بول زننده. (آنندراج)
بانگ کننده تر. فریادبرآورنده تر. - امثال: اضج من ذئب. اضج من ظلیم، جمع واژۀ ضرّ، مانند اشدّ. عدی بن زید عبادی گوید: و ضلال الاضر جم من العی ش یعفی کلومهن البواقی. (از تاج العروس)
بانگ کننده تر. فریادبرآورنده تر. - امثال: اضج من ذئب. اضج من ظلیم، جَمعِ واژۀ ضَرّ، مانند اَشُدّ. عدی بن زید عبادی گوید: و ضلال الاضر جم من العیَ ش یعفی کلومهن البواقی. (از تاج العروس)
زاری و تضرع کردن به درگاه خدا: نأج نأجاً الی اﷲ، صاح و تضرع. (معجم متن اللغه) ، بانگ کردن گاو. نؤاج: ناءج الثور نأجاً و نؤاجاً، خار. (المنجد) ، به تأخیر افکندن کار را. (از معجم متن اللغه). رجوع به نؤوج شود، به ضعف و سستی و آرامی خوردن. (ناظم الاطباء) : نأج نأجاً، أکل أکلاً ضعیفاً. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد)
زاری و تضرع کردن به درگاه خدا: نأج نأجاً الی اﷲ، صاح و تضرع. (معجم متن اللغه) ، بانگ کردن گاو. نُؤاج: ناءَج َ الثورُ نأجاً و نُؤاجاً، خارَ. (المنجد) ، به تأخیر افکندن کار را. (از معجم متن اللغه). رجوع به نؤوج شود، به ضعف و سستی و آرامی خوردن. (ناظم الاطباء) : نأج نأجاً، أکل أکلاً ضعیفاً. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد)