جدول جو
جدول جو

معنی ناصر - جستجوی لغت در جدول جو

ناصر
(پسرانه)
نصرت دهنده، یاری کننده
تصویری از ناصر
تصویر ناصر
فرهنگ نامهای ایرانی
ناصر
یاری کننده، یار و یاور
تصویری از ناصر
تصویر ناصر
فرهنگ فارسی عمید
ناصر
(صِ)
ابن رضا بن محمد بن عبدالله علوی حسینی. از فقیهان و محدثان معتبر شیعه و شاگرد شیخ ابوجعفر طوسی است. او راست: کتابی در مناقب آل رسول و کتاب ادعیۀ زین العابدین علی بن حسین و نیزکتابی مشتمل بر مکاتبات و مطایباتی که میان او و یکی از فضلا رفته است. رجوع به روضات الجنات ص 757 شود
ابن علناس، پنجمین از بنی حماد است. وی پس از کشتن بلکین بن محمد به سال 454 هجری قمری به سلطنت رسید و تا سال 481 که درگذشت پادشاهی کرد. پس از وی پسرش منصور به سلطنت نشست. رجوع به الکامل ابن اثیر ج 10 ص 68 و معجم الانساب ص 110 و طبقات سلاطین اسلام ص 34 شود
الناصر، محمد بن قایتبای، ملقب به ناصرالدین از ممالیک برجیۀ مصر است. وی به سال 901 هجری قمری به جای پدرش ملک الاشرف قایتبای به تخت نشست و به سال 904 درگذشت. رجوع به معجم الانساب ص 164 و طبقات سلاطین اسلام ص 75 و قاموس الاعلام ج 6 شود
ابن مرشد بن سلطان بن مالک بن ابی یعرب، ملقب به المؤید الیعربی. از احفاد نصر بن زهران یعربی و نخستین امرای یعاربۀ عمان است وی از سال 1034 تا 9 هجری قمری بر عمان حکومت کرد. رجوع به معجم الانساب ص 194 و الاعلام زرکلی ج 3 ص 1902 شود
الناصر، محمد بن عبدالله ، ملقب به عزالدین. از ائمه بنوالرسی یمن است. وی در محرم سال 614 هجری قمری به حکومت صعده و صنعا رسید و تا سال 623 در مقام امارت صعده باقی ماند. رجوع به معجم الانساب ص 188 و طبقات سلاطین اسلام ص 93 شود
الناصر، علی بن حمود علوی، مکنی به ابوالحسن و ملقب به الناصریا المتوکل. نخستین امرای بنی حمود است. وی از 407 هجری تا 408 در مالقه حکومت کرد. رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 18 شود
الملک الناصر، قلج ارسلان، ملقب به صلاح الدین. از امرای ایوبی حمص است و از سال 617 تا بر حمص حکومت کرد. (از معجم الانساب ص 153). و نیز رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 69 شود
الملک الناصر، ایوب بن طغتکین از امرای ایوبی یمن است وی از سال 598 تا 611 بر یمن امارت داشت. (از معجم الانساب ص 152). و نیز رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 69 و 87 شود
ابن حسین، مکنی به ابوالقاسم و ملقب به قوام الدین. وی به سال 518 هجری قمری به وزارت محمود بن محمد بن ملکشاه رسید. رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 415 شود
الخلیفه الناصر، عبدالرحمن بن محمد. هشتمین خلفای اموی اندلس است وی از 300 تا 350 هجری قمری در قرطبه حکمرانی کرد. رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 16 شود
الناصر، عبدالله. دویمین مدعیان رقیب رسولیان یمن است وی در سال 846 هجری قمری به امارت رسید. رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 89 شود
امیر ناصر، شمس الملک. ممدوح یوسف بن محمد دربندی و امیر حمیدالدین احمد کشائی است. رجوع به لباب الالباب ج 1 ص 108 شود
الناصر، محمد، هشتمین ائمۀ صنعای یمن است. وی از 1126 تا 1128 ه. ق. حکومت کرد. رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 95 شود
حسن بن علی الاطروش. سومین علویان طبرستان است. رجوع به ابومحمد اطروش و رجوع به حسن علوی بن علی بن حسن شود
لغت نامه دهخدا
ناصر
(صِ)
نامی از نامهای خدای تعالی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
ناصر
(صِ)
یاریگر. رهاننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یاری دهنده. (السامی) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات). یاری کننده. (فرهنگ نظام). نصرت کننده. مددکار. فریادرس. معین. فیروزی دهنده. رفیق. همراه. (ناظم الاطباء). یار. یاور. ج، نصار. نصر. انصار:
جاودان شاد باد و در همه وقت
ناصرش ذوالجلال و الاکرام.
فرخی.
به طوع و طبع کند ناصر ترا یاری
به جان و تن ندهد حاسد ترا زنهار.
مسعودسعد.
ناصر ملت طراز، قاهر بدعت گداز
شاه خلیفه پناه، خسرو سلطان نشان.
خاقانی.
حافظ اعلام شرع ناصر دین رسول
کز مدد علم اوست نصرت حزب خدا.
خاقانی.
چون به سخن راستی آری به جای
ناصر گفتار تو باشد خدای.
نظامی.
نسل ایشان نیز هم بسیار شد
نور احمد ناصر آمدیار شد.
مولوی.
اگر از چشم همه خلق بیفتم سهل است
تو مپندار که مخذول ترا ناصر نیست.
سعدی.
قائم مقام ملک سلیمان و ناصر اهل ایمان. (گلستان) ، آب که از دور آید و مدد کند سیل ها را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ج، نصّار. نصر. انصار، راه گذر آب به سوی وادی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مجرای آب به سوی وادی ها. (از اقرب الموارد). مجرای آب به وادی. (فرهنگ نظام). مجری الماء الی الاودیه. (المنجد) (معجم متن اللغه). ج، نواصر. رجوع به نواصر شود، پشتۀ بزرگ به درازی یک کروه و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج). پشتۀ بزرگ به درازای یک میل و مانند آن. (ناظم الاطباء). اعظم من التلعه یکون میلا او نحوه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ناصر
رهاننده، یاری دهنده، مددکار
تصویری از ناصر
تصویر ناصر
فرهنگ لغت هوشیار
ناصر
((ص))
یاری گر، یاری کننده، جمع نصار. انصار
تصویری از ناصر
تصویر ناصر
فرهنگ فارسی معین
ناصر
غالب، فاتح، مددکار، یار، یاریگر، یاور
متضاد: مغلوب، مقهور
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناضر
تصویر ناضر
(پسرانه)
شاد، مسرور، شاداب، بسیار سرسبز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نادر
تصویر نادر
(پسرانه)
کمیاب، بی همتا، آنچه به ندرت یافت شود، نام مؤسس سلسله افشاریه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عناصر
تصویر عناصر
عنصرها، اجسام بسیط، کنایه از افراد، آدم ها، عامل ها، کنایه از اصل ها، گوهرها، جمع واژۀ عنصر
عناصر اربعه: عناصر چهارگانه، آب، خاک، باد، آتش، آخشیجان، چهار آخشیج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تناصر
تصویر تناصر
یکدیگر را یاری دادن، به هم یاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناصری
تصویر ناصری
از عناوین حضرت عیسی (ع)
مربوط به دورۀ ناصرالدین شاه
فرهنگ فارسی عمید
(صِ)
ناصر (میرزا...) ابن میرزا صادق شیرازی، از شاعران متأخر است. فرصت الدوله در آثار عجم این ابیات را از او آورده است:
آرزو می کند دلم چندی
با سر زلف دوست پیوندی
چه شود کم ز حسنت ار برسد
به وصال تو آرزومندی
یا چه گردد که تلخ کامی را
عیش خوش سازی از شکرخندی.
رجوع به آثار عجم ص 570 و نیز دانشمندان و سخن سرایان فارس ج 4 ص 620
لغت نامه دهخدا
(تَ)
یکدیگر را یاری دادن. (زوزنی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، راست گردانیدن بعض خبر مر بعض را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ صِ)
جمع واژۀ عنصر. آخشیجان. رجوع به عنصر شود:
ترتیب عناصر را بشناس که دانی
اندازۀ هر چیز مکین را و مکان را.
ناصرخسرو.
- عناصر اربعه، در نزد قدما عبارت بود از آتش و باد و آب و خاک. (از اقرب الموارد). و عقیده داشتند که آنها چهار عنصر اصلی هستند که مدار وجود کائنات و عالم کون و فساد و بالاخره جهان جسمانی بر آنها میباشد. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی). عناصر چهارگانه. چهار عنصر. ارکان اربعه. چهارارکان. چهار آخشیج. مواد اربعه. اجساد اربعه. امهات اربعه. اسطقسات اربعه. چهار گوهر.
- ، عناصر اربعه را صوفیان به چهار نفس تشبیه کرده اند، بدین ترتیب که آتش را نفس اماره، باد را نفس لوامه، آب را نفس ملهمه و خاک را نفس مطمئنه نام کرده اند و برای هر یک ده خاصیت ذکر کرده اند. مثلاً مراتب نفس اماره: جهل، خشم، بغض، قهر، کبر، حسد، بخل، کفر و نفاق است و بدین ترتیب سایر آنها را باصفات مذمومه و ممدوحه تطبیق کرده اند. (از فرهنگ مصطلحات عرفا).
- عناصر بسیط یا بسیطه،هر یک از عناصر اربعه است در حال محوضت و خلوص و عدم اختلاط با یکدیگر. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی).
- عناصر ثقیل یا ثقیله، دو عنصر خاک و آب، از عناصر اربعه می باشند. (از فرهنگ لغات واصطلاحات فلسفی).
- عناصر خفیف یا خفیفه، دو عنصر هوا و آتش، از عناصر اربعه می باشند. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی).
- عناصر عقود، وجوب، امکان، و امتناع را عناصر عقود نامند. (از فرهنگ علوم عقلی)
لغت نامه دهخدا
(قُ صِ)
درشت و سخت. (منتهی الارب). شدید. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
شهری است در شمال فلسطین با 10000 تن جمعیت. به علت سکونت بیش از 5000 تن مسیحی کلیساهای متعددی در آنجا وجود دارد. بازارها و باغچه های زیبائی دارد. چون حضرت عیسی مدتی در اینجا سکونت داشت لذا ناصره از اماکن مقدس مسیحیان و زیارتگاه آنهاست. مؤلف معجم البلدان آرد: قریه ای است در سیزده میلی طبریه، مولد مسیح عیسی بن مریم (ع) بدانجا بود... و مردم بیت المقدس این گفته را نمی پذیرند و گویند که مسیح در بیت اللحم متولد شد... و مادر او وی را بدین ده آورد. (از معجم البلدان). و به آن نصرانه و نصوریه و نصرونه نیز گفته می شود. (از معجم متن اللغه از قاموس). مؤلف ’قاموس کتاب مقدس’ آرد: شهری است در جلیل که به واسطۀ اینکه زمان طفولیت و کودکی مسیح در آنجا سپری گشت به وطن مسیح مشهور است وبه مسافت 14 میل از دریای جلیل و 6 میل از تابور و 66 میل از اورشلیم دور است. از طرف شمال چمن ابن عمیروادی هلالی شکلی امتداد یافته که عرضش ربع میل می باشدو متدرجا وسعت یافته محل طشت مانندی را تشکیل می دهد که با پانزده تل که ارتفاع هر یک از آنها از 400 الی 5000 قدم می شود، شهر ناصره در این محل بنا شده و ازقلۀ تلهای اطراف آن کوه شیخ و کرمل و طور و جلبوغ و چمن ابن عمیر دیده می شود. مخفی نماند که ناصره به هیچ وجه در کتب عهد قدیم و در کتاب یونانیان و رومانیان قبل از مسیح مذکور نیست ولکن اول مرتبه در انجیل ذکر شده است و در میان یهود خیلی محقر بود و نیز مذکور است که بر کوهی بود در جلیل در نزدیکی قانا زیرا که مسیح و شاگردانش در همان ده به عروسی دعوت شدند و کنار دامنۀ کوه در نزدیکی شهر بود که مردم در خیال این بودند که مسیح را از آنجا بیندازند. و در آنجا بود که فرشته به مریم ظاهر گشت و مسکن یوسف و مریم بود و بعد از مراجعت از مصر بدانجا رفت و اهالی آنجا وی را رد کردند و علی هذا در کفرناحوم داخل شده در آنجا سکونت ورزید، لکن عیسی همچنان به عیسی ناصری شهرت می داشت و شاگردانش هم به ناصری معروف به ودند و در ایام قسطنطین سامریان در ناصره سکونت همی داشتند الا اینکه در طبقۀ ششم مسیحیان به زیارت نمودن آنجا شروع نمودند، در 1190 میلادی تنکرد بر جلیل حکمران بود و ناصره محل اسقف گشت و در سال 1160 میلادی جماعتی فراهم شده اسکندر سوم را در روم پاپ قرار دادند و سیاحان همواره ناصریه را زیارت همی نمودند و در سال 1517 میلادی مفتوح دولت عثمانیه گشت. اهالی ناصره برزگر و صنعت کار و تاجرند. کلیسای بشارت و چشمۀ مریم باکره در این شهر واقع است. (از قاموس کتاب مقدس صص 865-867)
لغت نامه دهخدا
(صِ ری یَ)
شهر طهران. (ناظم الاطباء). شهر تهران را به عهد سلطنت ناصرالدین شاه، دارالخلافۀ ناصری می گفتند
لغت نامه دهخدا
(صِ)
بدین نسبت مشهور است عیسی مسیح اﷲ، چون وی در ناصره از مادرش مریم متولد گشت. رجوع به ناصره شود. و نیز رجوع به قاموس کتاب مقدس ص 867 شود
لغت نامه دهخدا
(صِ)
نام نوعی مسکوک بوده است: الدرهم او الدینار الناصری و جمعه الدراهم والدنانیر الناصریه. رجوع به رسالۀنقود و اوزان صص 70-71 و نیز رجوع به ناصریه شود
نام قسمی کاغذ منسوب به ابوالحسین ناصر کاغذی معروف به دهقان. (یادداشت مؤلف)
نصرانی. نامی که یهود به مسیحیان اوایل می دادند
لغت نامه دهخدا
(بَ صِ)
جمع واژۀ بنصر که بمعنی انگشت میانه و انگشت کوچک باشد. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ صِ)
یاری دهنده. اسم فاعل از مناصره. (غیاث) (آنندراج) :
لاجرم هر دو مناصر آمدند
هر دو خوشرو پشت همدیگر شدند.
مولوی.
رجوع به مناصره شود
لغت نامه دهخدا
(مَ صِ)
جاهای یاری دادن. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ صِ)
جمع واژۀ خنصر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خنصر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از باصر
تصویر باصر
چشم دارنده، نگاه تیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناصر
تصویر تناصر
یکدیگر را یاری دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عناصر
تصویر عناصر
جمع عنصر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خناصر
تصویر خناصر
جمع خنصر، کالوج ها انگشتان کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناصری
تصویر ناصری
ناصری در فارسی وابسته به ناصره، وابسته به ناصرالدین شاه غاجار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاصر
تصویر حاصر
محصور کننده، بازدارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عناصر
تصویر عناصر
((عَ ص))
جمع عنصر
عناصر اربعه: چهار عنصر قدما، آب، باد، خاک و آتش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تناصر
تصویر تناصر
((تَ صُ))
همدیگر را یاری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناصری
تصویر ناصری
((ص))
منسوب به «ناصره»، عیسی ناصری، مسیحی، نصرانی، جمع نصاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نادر
تصویر نادر
کمیاب
فرهنگ واژه فارسی سره