جمال خان بدایونی از شعرای فارسی زبان هند است وی مقرب میرمحمدخان غزنوی از رجال اکبرشاه بود. این بیت از اوست: بشنو این نکتۀ سنجیده ز پروردۀ عشق که به از زندۀ بی عشق بود مردۀ عشق. (از قاموس الاعلام ج 6 ص 4545). و نیز رجوع به تذکرۀ صبح گلشن ص 493 و منتخب التواریخ ج 3 ص 360 شود قاضی ابومحمد ازدانشمندان و فقهای قرن پنجم و معاصر با طغرل سلجوقی است. در تاریخ گزیده ص 432 و 804 نام او آمده است
جمال خان بدایونی از شعرای فارسی زبان هند است وی مقرب میرمحمدخان غزنوی از رجال اکبرشاه بود. این بیت از اوست: بشنو این نکتۀ سنجیده ز پروردۀ عشق که به از زندۀ بی عشق بود مردۀ عشق. (از قاموس الاعلام ج 6 ص 4545). و نیز رجوع به تذکرۀ صبح گلشن ص 493 و منتخب التواریخ ج 3 ص 360 شود قاضی ابومحمد ازدانشمندان و فقهای قرن پنجم و معاصر با طغرل سلجوقی است. در تاریخ گزیده ص 432 و 804 نام او آمده است
الناصحی، محمد بن محمد بن جعفر بن علی بن ناصح، مکنی به ابوالحسن، مشهور به ناصحی. از مردم نیشابور است فقه را نزد امام ابومحمد آموخت. وی از ابوعبدالرحمن السلمی و ابوالقاسم السراج و ابوبکر الجبری نقل حدیث کرده است. تولدش به سال 403 و وفاتش به سال 479 هجری قمری است. برادر وی ابوسعید بن ابوجعفر محمد بن محمد بن جعفر بن علی بن محمد بن ناصح نیز در فضل و ورع و دیانت عدیم النظیر بوده وی نیز فقه را از علی بن محمد الجوینی فراگرفت و از ابوطاهر الزیادی و ابوذکریا المزکی و دیگران روایت کرده است. به سال 400 متولد گشت و در سنۀ 455 درگذشت. (از الانساب سمعانی ص 551) اسماعیل بن ابوسعد الناصحی از ابوالحسن علی بن ابوبکر الطرازی روایت حدیث کرده است. (از الانساب سمعانی)
الَناصحی، محمد بن محمد بن جعفر بن علی بن ناصح، مکنی به ابوالحسن، مشهور به ناصحی. از مردم نیشابور است فقه را نزد امام ابومحمد آموخت. وی از ابوعبدالرحمن السلمی و ابوالقاسم السراج و ابوبکر الجبری نقل حدیث کرده است. تولدش به سال 403 و وفاتش به سال 479 هجری قمری است. برادر وی ابوسعید بن ابوجعفر محمد بن محمد بن جعفر بن علی بن محمد بن ناصح نیز در فضل و ورع و دیانت عدیم النظیر بوده وی نیز فقه را از علی بن محمد الجوینی فراگرفت و از ابوطاهر الزیادی و ابوذکریا المزکی و دیگران روایت کرده است. به سال 400 متولد گشت و در سنۀ 455 درگذشت. (از الانساب سمعانی ص 551) اسماعیل بن ابوسعد الناصحی از ابوالحسن علی بن ابوبکر الطرازی روایت حدیث کرده است. (از الانساب سمعانی)
ناصر (میرزا...) ابن میرزا صادق شیرازی، از شاعران متأخر است. فرصت الدوله در آثار عجم این ابیات را از او آورده است: آرزو می کند دلم چندی با سر زلف دوست پیوندی چه شود کم ز حسنت ار برسد به وصال تو آرزومندی یا چه گردد که تلخ کامی را عیش خوش سازی از شکرخندی. رجوع به آثار عجم ص 570 و نیز دانشمندان و سخن سرایان فارس ج 4 ص 620
ناصر (میرزا...) ابن میرزا صادق شیرازی، از شاعران متأخر است. فرصت الدوله در آثار عجم این ابیات را از او آورده است: آرزو می کند دلم چندی با سر زلف دوست پیوندی چه شود کم ز حسنت ار برسد به وصال تو آرزومندی یا چه گردد که تلخ کامی را عیش خوش سازی از شکرخندی. رجوع به آثار عجم ص 570 و نیز دانشمندان و سخن سرایان فارس ج 4 ص 620
حنفی. وی مصنف کتاب مسعودی در مذهب حنفی و معاصر سلطان محمود غزنوی است. کتاب مزبور را به نام سلطان محمود تألیف کرده است. (حبیب السیر چ قدیم جزء چهارم از ج 2 ص 143)
حنفی. وی مصنف کتاب مسعودی در مذهب حنفی و معاصر سلطان محمود غزنوی است. کتاب مزبور را به نام سلطان محمود تألیف کرده است. (حبیب السیر چ قدیم جزء چهارم از ج 2 ص 143)
ابن ظفر بن سعد الجرفادقانی مکنی به ابوالشرف، از شاعران و نویسندگان قرن ششم و هفتم هجری است. رجوع به جرفادقانی، ناصح بن ظفر در این لغت نامه و نیز رجوع به مجلۀ یادگار سال اول شماره 4 ص 58 شود
ابن ظفر بن سعد الجرفادقانی مکنی به ابوالشرف، از شاعران و نویسندگان قرن ششم و هفتم هجری است. رجوع به جرفادقانی، ناصح بن ظفر در این لغت نامه و نیز رجوع به مجلۀ یادگار سال اول شماره 4 ص 58 شود
نصیحت کننده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) (آنندراج). پنددهنده. (ناظم الاطباء). اندرزگوینده. اندرزگو. واعظ. مذکر. ج، نصّاح. نصّح. نصحاء: اگر مرد از قوت عزم خویش مساعدتی تمام نیابد تنی چند بگزیند هرچه ناصح تر و فاضل تر که وی را بازمی نمایند عیب های وی. (تاریخ بیهقی). ناصحان وی بازنمودند که غور و غایت این حدیث بزرگست. (تاریخ بیهقی). هرکه سخن ناصحان نشنود بدو آن رسد که به سنگ پشت رسید. (کلیله و دمنه). یکی از سکرات ملک آن است که همیشه خائنان را آراسته دارد و ناصحان به وبال سخط مأخوذ. (کلیله و دمنه). هرکه سخن ناصحان استماع ننماید عواقب کارهای او از ندامت خالی نماند. (کلیله و دمنه). ناصحی کان ترابد آموزد نیست ناصح که از عدو بتر است. ظهیر. ناصحان گفتند از حد مگذران مرکب استیزه راچندین مران. مولوی. دانند عاقلان که مجانین عشق را پروای پند ناصح و قول ادیب نیست. سعدی. پدر گفت ای پسر به مجرد این خیال باطل نشاید روی از تربیت ناصحان بگردانیدن. (گلستان). ملک را پند وزیر ناصح موافق طبع نیامد. (گلستان). ، مشفق. دلسوز. خیرخواه. یکدل. دوست مخلص. مقابل حاسد: دو چیز دار برای دو تن نهاده مقیم ز بهر ناصح تخت وز بهر حاسد دار. فرخی. کاتبت را گو نویس و خازنت را گو بسنج ناصحت را گو گزار و حاسدت را گو گداز. منوچهری. چنان نمودی که وی امروز ناصح تر و مشفق تر بندگانست. (تاریخ بیهقی). ناصح ناصح تو برجیس است حاسد حاسد تو کیوانست. مسعودسعد. با حاسد تو دولت چون آب و روغن است با ناصح تو ساخته چون زیر با بم است. سوزنی. هستند ناصحانت ز ناز و نعم غنی چونانکه حاسدانت ز بار نقم غمی. سوزنی. چو باد ناصح قدرش برآمده به فلک چو آب حاسد جاهش فروشده به زمین. عوفی. پدیدار است عدل و ظلم پنهان مخالف اندک و ناصح فراوان. قمری (از ترجمان البلاغه). ، خالص از عسل و هر چیز دیگر. (معجم متن اللغه). الخالص من العسل و غیره. (اقرب الموارد). انگبین بی آمیغ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). خالص. بی غش، پاکیزه. نقی. صافی. مصفا. غیرمغشوش: رجل ناصح الجیب، مرد صاف دل. (منتهی الارب). هو ناصح القلب نقی القلب و ناصح الجیب، نقی الصدر لاغش فیه. (معجم متن اللغه) ، خیاط. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). درزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
نصیحت کننده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) (آنندراج). پنددهنده. (ناظم الاطباء). اندرزگوینده. اندرزگو. واعظ. مذکر. ج، نُصّاح. نُصَّح. نصحاء: اگر مرد از قوت عزم خویش مساعدتی تمام نیابد تنی چند بگزیند هرچه ناصح تر و فاضل تر که وی را بازمی نمایند عیب های وی. (تاریخ بیهقی). ناصحان وی بازنمودند که غور و غایت این حدیث بزرگست. (تاریخ بیهقی). هرکه سخن ناصحان نشنود بدو آن رسد که به سنگ پشت رسید. (کلیله و دمنه). یکی از سکرات ملک آن است که همیشه خائنان را آراسته دارد و ناصحان به وبال سخط مأخوذ. (کلیله و دمنه). هرکه سخن ناصحان استماع ننماید عواقب کارهای او از ندامت خالی نماند. (کلیله و دمنه). ناصحی کان ترابد آموزد نیست ناصح که از عدو بتر است. ظهیر. ناصحان گفتند از حد مگذران مرکب استیزه راچندین مران. مولوی. دانند عاقلان که مجانین عشق را پروای پند ناصح و قول ادیب نیست. سعدی. پدر گفت ای پسر به مجرد این خیال باطل نشاید روی از تربیت ناصحان بگردانیدن. (گلستان). ملک را پند وزیر ناصح موافق طبع نیامد. (گلستان). ، مشفق. دلسوز. خیرخواه. یکدل. دوست مخلص. مقابل حاسد: دو چیز دار برای دو تن نهاده مقیم ز بهر ناصح تخت وز بهر حاسد دار. فرخی. کاتبت را گو نویس و خازنت را گو بسنج ناصحت را گو گزار و حاسدت را گو گداز. منوچهری. چنان نمودی که وی امروز ناصح تر و مشفق تر بندگانست. (تاریخ بیهقی). ناصح ناصح تو برجیس است حاسد حاسد تو کیوانست. مسعودسعد. با حاسد تو دولت چون آب و روغن است با ناصح تو ساخته چون زیر با بم است. سوزنی. هستند ناصحانت ز ناز و نعم غنی چونانکه حاسدانت ز بار نقم غمی. سوزنی. چو باد ناصح قدرش برآمده به فلک چو آب حاسد جاهش فروشده به زمین. عوفی. پدیدار است عدل و ظلم پنهان مخالف اندک و ناصح فراوان. قمری (از ترجمان البلاغه). ، خالص از عسل و هر چیز دیگر. (معجم متن اللغه). الخالص من العسل و غیره. (اقرب الموارد). انگبین بی آمیغ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). خالص. بی غش، پاکیزه. نقی. صافی. مصفا. غیرمغشوش: رجل ناصح الجیب، مرد صاف دل. (منتهی الارب). هو ناصح القلب نقی القلب و ناصح الجیب، نقی الصدر لاغش فیه. (معجم متن اللغه) ، خیاط. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). درزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
کسی که دشمن می دارد علی بن ابی طالب علیه السلام را. (ناظم الاطباء). ج، ناصبیه. نواصب: ای حجت بنشسته به یمگان و سخنهات در جان و دل ناصبیان گشته چو پیکان. ناصرخسرو. نیست سر پرفساد ناصبی شوم ازدر این شعر بل سزای فسار است. ناصرخسرو. خازن علم قران فرزند شیر ایزد است ناصبی گر خر نباشد زاوش چون باید رمید. ناصرخسرو. رجوع به نواصب شود
کسی که دشمن می دارد علی بن ابی طالب علیه السلام را. (ناظم الاطباء). ج، ناصبیه. نواصب: ای حجت بنشسته به یمگان و سخنهات در جان و دل ناصبیان گشته چو پیکان. ناصرخسرو. نیست سر پرفساد ناصبی شوم ازدر این شعر بل سزای فسار است. ناصرخسرو. خازن علم قران فرزند شیر ایزد است ناصبی گر خر نباشد زاوش چون باید رمید. ناصرخسرو. رجوع به نواصب شود
نام نوعی مسکوک بوده است: الدرهم او الدینار الناصری و جمعه الدراهم والدنانیر الناصریه. رجوع به رسالۀنقود و اوزان صص 70-71 و نیز رجوع به ناصریه شود نام قسمی کاغذ منسوب به ابوالحسین ناصر کاغذی معروف به دهقان. (یادداشت مؤلف) نصرانی. نامی که یهود به مسیحیان اوایل می دادند
نام نوعی مسکوک بوده است: الدرهم او الدینار الناصری و جمعه الدراهم والدنانیر الناصریه. رجوع به رسالۀنقود و اوزان صص 70-71 و نیز رجوع به ناصریه شود نام قسمی کاغذ منسوب به ابوالحسین ناصر کاغذی معروف به دهقان. (یادداشت مؤلف) نصرانی. نامی که یهود به مسیحیان اوایل می دادند