جدول جو
جدول جو

معنی ناصاف - جستجوی لغت در جدول جو

ناصاف
ناهموار، کدر، چرکین
تصویری از ناصاف
تصویر ناصاف
فرهنگ فارسی عمید
ناصاف
آنچه صاف نباشد، (از آنندراج)، کدر، (ناظم الاطباء)، غیرزلال، تصفیه ناشده، آلوده،
- آب ناصاف، آب آلوده، آب تصفیه نشده، آب غیرزلال،
، ناهموار، (ناظم الاطباء)، ناراست، غیرمستقیم، که صاف و یکنواخت نیست، آنچه پاک نباشد، (از آنندراج)، چرکین، (ناظم الاطباء)، ناپاک
لغت نامه دهخدا
ناصاف
کدر، آلوده، ناصافی، ناهموار
تصویری از ناصاف
تصویر ناصاف
فرهنگ لغت هوشیار
ناصاف
کدر، تصفیه نشده، ناهموار، چرکین، ناپاک
تصویری از ناصاف
تصویر ناصاف
فرهنگ فارسی معین
ناصاف
زبر، غیرشفاف، کج، ناراست، نامسطح، ناهموار
متضاد: مسطح، هموار
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انصاف
تصویر انصاف
خدمتگزاران، آنکه در اداره یا بنگاهی خدمت می کند، مستخدم، خدمت کننده، خادم مثلاً دولت خدمتگزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انصاف
تصویر انصاف
داد دادن، عدل و داد کردن، راستی کردن، به نیمه رسیدن، میانه روی، انصافاً، حقیقتاً
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
خدمت کردن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی). نصاف. نصف. نصافه. نصافه. (متن اللغه) (المنجد) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به نصف شود
نصف. نصاف. نصافه. نصافه. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به نصف و نصاف شود
لغت نامه دهخدا
(نُصْ صا)
جمع واژۀ ناصف. است. رجوع به ناصف شود
لغت نامه دهخدا
(صِ)
اسم فاعل است از نصف. (از اقرب الموارد). نصف کننده. به دو نیمه کننده. رجوع به نصف شود، چاکر. (منتهی الارب) (آنندراج). خدمتکار. (مهذب الاسماء). چاکر و خدمتکار. (ناظم الاطباء). خادم. (اقرب الموارد) (از المنجد). ج، نصف [ن ص ] ، نصفه [ن ص ف ] ، نصاف [ن ص صا]
لغت نامه دهخدا
موی پیشانی به لغت مردم طی، (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از معجم متن اللغه)، رجوع به ناصیه شود
لغت نامه دهخدا
ابن عبداﷲ بن ناصیف بن جنبلاط، مشهور به الیازجی (1214-1287 هجری قمری)، از شعرا و نویسندگان و ادبای بزرگ عرب است، اصلش از حمص سوریه و مولدش لبنان و مدفنش در بیروت است، رجوع به الاعلام زرکلی ص 1093 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ مَ)
داد دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (مؤید الفضلاء). عدل کردن. (از اقرب الموارد). داد کردن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ نصف و نصف و نصف.
لغت نامه دهخدا
صافی نشده، ناصاف، رجوع به ناصاف شود
لغت نامه دهخدا
ناصاف بودن، مصفا نبودن، زلال نبودن، پاک و تمیز نبودن، چرکینی، آلودگی، صاف و مستقیم نبودن، کج و معوج بودن، ناهمواری
لغت نامه دهخدا
تصویری از انصاف
تصویر انصاف
میانه روی، عدل و داد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاده ناصاف
تصویر جاده ناصاف
تریوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناصف
تصویر ناصف
پیشیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناصافی
تصویر ناصافی
کدری مصفانبودن، چرکینی ناپاکی، ناهمواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصاف
تصویر نصاف
پیشیاری (خدمت کردن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انصاف
تصویر انصاف
((اِ))
داد دادن، عدل کردن، راستی نمودن، عدل، داد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انصاف
تصویر انصاف
((اِ))
به نیمه رسیدن. نیمه چیزی را گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انصاف
تصویر انصاف
((اَ))
جمع نصف، نیم ها، نیمه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انصاف
تصویر انصاف
دادمندی
فرهنگ واژه فارسی سره
داد، رحم، عدالت، عدل، مروت، نصفت
متضاد: بیداد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از با ناصافی
تصویر با ناصافی
Jaggedly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
عدالت
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از با ناصافی
تصویر با ناصافی
зазубренно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از با ناصافی
تصویر با ناصافی
zackig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از با ناصافی
تصویر با ناصافی
зубчасто
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از با ناصافی
تصویر با ناصافی
postrzępiony
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از با ناصافی
تصویر با ناصافی
锯齿状地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از با ناصافی
تصویر با ناصافی
de forma irregular
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از با ناصافی
تصویر با ناصافی
dentellato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی