جدول جو
جدول جو

معنی ناشتاب - جستجوی لغت در جدول جو

ناشتاب
بی شتاب، آنکه شتاب نکند، شکیبا
تصویری از ناشتاب
تصویر ناشتاب
فرهنگ فارسی عمید
ناشتاب
ناشتا، شخص گرسنه که از بامداد چیزی نخورده باشد، گرسنه، غذانخورده
تصویری از ناشتاب
تصویر ناشتاب
فرهنگ فارسی عمید
ناشتاب
(شِ)
بی شتاب. آهسته. شکیبا. صابر. صبور. (ناظم الاطباء). ناشتابان. آنکه درنگ می کند و شتاب نمی کند
لغت نامه دهخدا
ناشتاب
(شْ / شِ)
به معنی ناشتا و ناهار است که از صبح باز چیزی نخوردن باشد. (برهان قاطع) :
هرگه که عالمی را بینم به هر مراد
جود تو سیر کرده و من ناشتاب تو.
مسعودسعد.
یا بپرسم که چه خوردی ناشتاب
تو بگوئی نه شراب و نه کباب.
مولوی.
، روزه داری. پرهیزگاری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ناشتاب
آهسته، شکیبا، صابر، صبور
تصویری از ناشتاب
تصویر ناشتاب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نازیاب
تصویر نازیاب
(دخترانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از زنان شاعر بهرام گور پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماهتاب
تصویر ماهتاب
(دخترانه)
مهتاب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اشتاب
تصویر اشتاب
شتاب، عجله و تندی در کار و حرکت، چالاکی و سرعت، شتافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناشتار
تصویر ناشتار
درختی از تیرۀ کاج ها، دارای برگ های دراز و نوک تیز که در نواحی جنوبی ایران می روید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناشتا
تصویر ناشتا
شخص گرسنه که از بامداد چیزی نخورده باشد، گرسنه، غذانخورده
ناشتا شکستن: کنایه از غذایی اندک در بامداد خوردن، ناشتایی خوردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ / اُ)
شتاب. (جهانگیری) (برهان). تعجیل. (برهان). عجله:
نشستند بر نرم ریگ کبود
به اشتاب خوردند چیزی که بود.
فردوسی.
که این باره را نیست پایاب اوی
درنگی شود شیر ز اشتاب اوی.
فردوسی.
یکایک رسن خواستند آن زمان
به اشتاب بستندش اندر میان.
فردوسی.
دو استاد سپاهانی به اشتاب
برون بردند جان از دست غرقاب.
عطار.
نقلست که او را دیدند که بنماز میدوید، گفتند: چه اشتاب است ؟ گفت: این لشکر که بر در شهر است منتظر من اند. گفتند: کدام لشکر؟ گفت: مردگان گورستان. (تذکره الاولیاء عطار).
سبح للّه میکند اشتابشان
تنقیۀ تن میکند از بهر جان.
مولوی.
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نشت آب. رجوع به نشت آب شود
لغت نامه دهخدا
(شِ لَ)
گرسنه. روزه دار. که دیری است لب به خوراکی نزده. زنگ دندان. که صبحانه صرف نکرده است:
ای ساقی الغیاث که بس ناشتالبم
زآن می بده که دی به صبوحی چشیده ایم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(شْ /شِ)
ناهار را گویند که از بامداد باز چیزی نخوردن است. (برهان قاطع). به معنی نهار که از دیرگاه چیزی نخورده باشد و آن را ناشتاب نیز گویند. (انجمن آرا). کسی که از صبح چیزی نخورده باشد. (فرهنگ نظام). گرسنه بودن یعنی نهار ماندن که از بامداد چیزی نخورده باشد. (غیاث اللغات). رائق. علی الریق. ناهار. آب دهن. خف: با یک دسته کاسنی هفت روز بخورندناشتا جگر و زهره را بشوید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
دل گرسنه درآمد بر خوان کائنات
چون شبهتی بدید برون رفت ناشتا.
خاقانی.
جان از درون به فاقه و تن از برون به برگ
دیو از خورش به هیضه و جمشید ناشتا.
خاقانی.
سوگند هم به خاک عزیزش که خورده نیست
زین به نواله ای دهن ناشتای خاک.
خاقانی.
محروم آن گرسنه که بر خوان پادشا
عمری نشسته باشد و گویند ناشتاست.
کمال اسماعیل.
کودکان ناشتا پدر مدیون
مخور این نان و آش، خون خور خون.
اوحدی (جام جم ص 223).
مخور ناشتا تا توانی شراب
اگر باید انگشت زد بر تراب.
نزاری قهستانی
لغت نامه دهخدا
(شِ)
شتاب کننده. عجول. باعجله:
کسی را که مغزش بود باشتاب
فراوان سخن باشد و دیریاب.
فردوسی.
گر او جنک سازد نسازیم جنگ
که او باشتابست و ما با درنگ.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(شِ)
شکیبا. که عجول و شتابان نیست. مقابل شتابان. رجوع به شتابان شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
آهستگی. شکیبائی. صبوری. (ناظم الاطباء). شتاب نکردن. عمل ناشتاب. رجوع به ناشتاب شود
لغت نامه دهخدا
نتابیده، تافته نشده، (ناظم الاطباء)، ناتابیده، ناتابداده،
سست، ناتوان، ضعیف، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بازتاب
تصویر بازتاب
انعکاس، درخشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتهاب
تصویر اشتهاب
پیرگشتن، دو مویگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با شتاب
تصویر با شتاب
با عجله، عجول، شتاب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برشتاب
تصویر برشتاب
با عجله، با شتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناتاب
تصویر ناتاب
تابیده نشده نتافته تاب ناداده، سست ناتوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشتا
تصویر ناشتا
بمعنی نهار که از دیرگاه چیزی نخورده باشد و آنرا ناشتاب نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتاب
تصویر اشتاب
شتاب
فرهنگ لغت هوشیار
درختی از تیره مخروطیان (تیره کاجها) که در جنگلهای نواحی شمالی و مرکزی اروپا (خصوصاجنگلهای سوئد) فراوان است و گونه هایی از آن نیز در نواحی جنوبی ایران میروید. ارتفاع این درخت در حدود 50 متر و دارای پوستی ضخیم و صاف برنگ قهوه یی مایل بقرمز است ولی تدریجاپوست درخت براثر مرور زمان و ازدیاد سن ازاین حالت خارج شده وضع ناهموار و رنگ خاکستری پیدا میکند. قطر تنه این درخت تا 1، 1 متروعمرش تا 500 سال میرسد. برگهایش باریک و نوک تیز و سبز رنگ است. گلهای نر آن بشکل مخروطهای کوچک بیضوی و گلی رنگ و گلهای ماده اش استوانه یی و بنفش مایل به قرمز است. باایجاد شکاف در تنه این درخت نوعی سقزبنام سقز بورگنی بدست میاورند. سقز حاصل از این درخت دارای بوی معطر و حالت نیمه مایع است ولی پس از خارج شدن از شکاف درخت بسرعت انجماد یافته بویی مخصوص و قوی پیدا میکند. این سقز در اسیداستیک و استن کاملا حل میشود ولی در الکل بطور ناقص محلول است. از این سقز در پزشکی در تهیه مشمع های دارویی استفاده میکنند و چون بر اثر حرارت پوست بدن مایع شده جریان مییابدباید آنرا با موم مخلوط نماینددرخت نوئل صنوبر صغیرنوئل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشتا
تصویر ناشتا
گرسنه، کسی که از صبح غذا نخورده باشد، صبحانه نخورده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازتاب
تصویر بازتاب
انعکاس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناشناس
تصویر ناشناس
نکره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناشتایی
تصویر ناشتایی
صبحانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نوشتار
تصویر نوشتار
کتاب، مقاله، مکتوب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نورتاب
تصویر نورتاب
آباژور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناشتا
تصویر ناشتا
صبحانه
فرهنگ واژه فارسی سره
صبحانه نخورده، گرسنه، روزه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گرسنه
فرهنگ گویش مازندرانی