جدول جو
جدول جو

معنی ناسغ - جستجوی لغت در جدول جو

ناسغ
(سِ)
اسم فاعل است از نسغ. رجوع به نسغ شود، رجل ناسغ، نیک ماهر در نیزه زدن. ج، نسّغ. (المنجد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناسک
تصویر ناسک
عابد، زاهد، پارسا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناس
تصویر ناس
صد و چهاردهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۶ آیه، قل اعوذ
مردم، آدمیان
برگ خشک از نوع تنباکو که آن را نرم می کوبند و با اندکی آهک مخلوط می کنند و در جلو دهان میان لب و دندان می ریزند، نسوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناسخ
تصویر ناسخ
نسخ کننده، باطل کننده، کسی که از روی کتاب یا نوشته ای نسخه بردارد
ناسخ و منسوخ: ویژگی آیاتی که یکی دیگری را نسخ می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناسی
تصویر ناسی
فراموش کننده، فراموش کار
فرهنگ فارسی عمید
(سِ)
اسم فاعل است از نسم. (اقرب الموارد). رجوع به نسم شود، مریض مشرف به مرگ. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). بیمار نزدیک به مرگ رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج). بیمار مشرف بمرگ. (ناظم الاطباء). المریض الذی اشفی علی الموت. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
مسرع. (المنجد). شتابان. به شتاب رونده. ج، نسّل، پشم و یا پر افتاده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
عبادت کننده. (آنندراج) (انجمن آرا) (غیاث اللغات). شخص عابد زاهد. (فرهنگ نظام). عابد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (المنجد). عابد. متزهد. (اقرب الموارد). متعبد. (معجم متن اللغه). پرهیزکار. (دهار). ج، نسّاک، در راه خدا قربانی کننده. (آنندراج) (انجمن آرا) (منتخب اللغات) (کشف اللغات) (غیاث اللغات) ، عشب ناسک، شدیدالخضره. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (المنجد). گیاه سخت سرسبز
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نام یکی از صاحب شریعتان کفرۀ هند است و اعتقاد اتباع او آن است که آدمیان همچو گیاه می رویند و خشک می شوند و از هم می ریزند و بحشر و نشر قائل نیستند، نه روحانی و نه جسمانی. (برهان قاطع). یکی از صاحب شریعتان هند بوده و مذهب طبیعیه داشته. (آنندراج). نام بانی مذهب هندوان. (ناظم الاطباء) ، جماعتی را گویند از اهل مغرب که در دین راسخ نیستند. (برهان قاطع). نام کسانی که در دین راسخ نیستند. (ناظم الاطباء) :
به مغرب گروهی است صحراخرام
مناسک رها کرده ناسک به نام.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سِ)
گردن دراز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). العنق الطویل. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). العنق الطویل کانه طول و جدل جدلا. (المنجد) ، زن ختنه ناکرده. رجوع به ناسعه شود، بلند و برآمده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ناتی. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). و گویند با شین (ناشع) است. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). رجوع به ناشع شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
انتظام و ترتیب کننده. (آنندراج) (غیاث اللغات). اسم فاعل از نسق. رجوع به نسق شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است به جرجان. از آن ده است حسن بن احمد محدث و محمد بن محمد فقیه حنفی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
آنکه حرف بحرف از روی چیزی می نویسد. (از معجم متن اللغه). آنکه هنر وی نوشتن کتابهاست. (از المنجد). آنکه کارش نسخه نویسی از روی کتاب و نامه است. (از اقرب الموارد). نویسندۀ کتابی از روی کتاب دیگر. آنکه می نویسد و نسخه برمی دارد. (ناظم الاطباء). استنساخ کننده. (فرهنگ نظام). نسخه کننده. (مهذب الاسماء). کسی را گویند که کتابها را استنساخ می نماید به اجرت. وراق. (از سمعانی). آنکه نسخه ای از روی اصلی نویسد. آنکه نسخه بردارد. که نسخه کند. رونویس کننده. ج، نساخ، باطل کننده حکم سابق. (فرهنگ نظام). ردکننده. نیست کننده. (آنندراج) (غیاث اللغات). باطل کننده و نسخ کننده و زایل کننده چیزی و آورندۀ چیز دیگر در جای آن. محوکننده. تغییردهنده. (ناظم الاطباء). ماحی. مزیل. عافی:
پاسخ او به ناسخی بازدهی که در ظفر
ناصر رایت حقی ناسخ آیت شری.
خاقانی.
اختر گردون ظلم را ناسخ است
اختر حق در صفاتش راسخ است.
مولوی.
، (اصطلاح اصول و فقه) عبارت است از انتهاء حکم شرعی بطریق شرعی که متراخی باشند. (نفائس الفنون قسم اول ص 142) ، (اصطلاح حدیث) عبارت است از حدیثی که حکم شرعی را که بر او سابق بوده باشد رفع کند. (نفائس الفنون). در اصطلاح درایه: حدیثی است نبوی که مدلول آن رفع و ازالۀ حکم شرعی سابق بر آن باشد و آن حکم رفعشده را منسوخ گویند: بر معرفت تفسیر و تأویل و قیاس و دلیل و ناسخ و منسوخ و صحیح و مطعون اخبار و آثار واقف. (ترجمه تاریخ یمینی ص 398)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
عباس. از شاعران قرن دهم هجری است. نصرآبادی آرد: ’مولانا عباس ناسخ تخلص از طبقۀ اتراک است اما خود را از نسبت ایشان خلاص کرده در سلک علوم دینی منسلک است و نهایت صلاح و سداددارد’. از اشعار اوست:
فیضی نبردی از اثر اشک و آه، حیف !
عبرت نیافت چشم دلت از نگاه حیف
مردان حق ز افسر شاهی گذشته اند
از سر گذشته ای تو ز بهر کلاه، حیف.
و نیز:
متصل دوستی اهل هوس داشته ای
روی دل در همه جا با همه کس داشته ای
عاقبت گشته غبار دلت از دم سردی
هرکه را آینه سان پاس نفس داشته ای.
رجوع به تذکرۀ نصرآبادی ص 191 و ص 541 و نگارستان سخن 115 و روز روشن ص 670 شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
پارچۀ ابریشمین که با رشته های طلا و یا نقره بافته شده باشد. (ناظم الاطباء). نسیج. (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نساج. (معجم متن اللغه). بافندۀ جامه. (ناظم الاطباء). بافنده. (آنندراج) ، آرایندۀ سخن. (ناظم الاطباء).
- ناسج الحیل، آنکه تدبیر می کند بند و بست و اتفاق را و یا تدبیر حیله و غدر و نفاق می نماید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
شاهزادۀ اورانژ که از سال 1533 تا1584 میلادی فرمانروائی کرد. او کوشش کرد که هلند را ازتسلط اسپانیا نجات دهد و در نتیجۀ ترور کشته شد
امپراطورغرب (1292- 1298 میلادی). است که در جنگ با آلبرت اطریش شکست خورد و کشته شد
لغت نامه دهخدا
(سُ)
یکی از شهرهای قدیم آلمان (پروس) در کنار رود خانه لاهن از شعب رود راین
لغت نامه دهخدا
(شِ)
پایتخت جزایر باهاما که 13000 تن جمعیت دارد و در جزیره نیو پرویدانس قرار دارد
لغت نامه دهخدا
فراموش کننده، (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث اللغات)، فراموشکار، که فراموش می کند، که نسیان دارد، آنکه در قوم شمارش نکنند و بسیار فراموش کند، نسی، (از منتهی الارب)، آنکه درنگی می کنند و اهمال می کند در حج خانه خدا، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
اسم فاعل است از نشغ. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به نشغ شود، کسی که به سبب شوق یا افسوس نعره می زند و گریه در سینه می گرداند چندانکه بیهوش می شود. (ناظم الاطباء). رجوع به تنشغ شود. ج، نشّغ، الذی یجی ٔ بعد الجهد. (معجم متن اللغه) (ذیل اقرب الموارد از تاج العروس) ، شاهق. (معجم متن اللغه). بلند. مرتفع
لغت نامه دهخدا
(سِ)
لقب رجالی هشام بن محمد است. (ریحانه الادب ج 4 ص 141)
لغت نامه دهخدا
لقب قلمس است چون ماهها را فراموش می کرد، (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناسق
تصویر ناسق
سامان دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
مردمان، نام یکی از سیمناد های نپی (سوره های قرآنی) نان خشک مردمان ظدمیان: ناس مردم باشد و کو مردمی ک تو سر مردم ندیدستی دمی. (مثنوی. نیک. 323: 4) توضیح ناس اسمی است که برای جمع وضع شده مثل قوم و رهط. واحدش انسان است و بر انس و جن اطلاق میشود و اغلب بر انس. و گفته اند که اصلش} اناس {است که جمع انس باشد و این جمعی است نادر که با آوردن الف و لام بر سر آن فاء (الفعل) حذف شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسی
تصویر ناسی
فراموش کننده، فراموشکار
فرهنگ لغت هوشیار
عبادت کننده، شخص زاهد و عابد نیایشگر، کرپان کننده عبادت کننده عابدزاهد
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه حرف بحرف از روی چیزی می نویسد، آنکه نسخه از روی اصلی نویسد، رونویس کننده، در اصطلاح فقهی آیه ای که آیه دیگر را نسخ کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسع
تصویر ناسع
گردن دراز، برآمده، خروسه نابریده: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسج
تصویر ناسج
بافنده، سخن آرا بافنده جامه نساج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسک
تصویر ناسک
((س))
پرهیزکار، پارسا، جمع نساک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناسخ
تصویر ناسخ
((س))
کسی که از روی کتاب یا نوشته ای نسخه برداری می کند، باطل کننده، نسخ کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناس
تصویر ناس
مردم، مردمان
فرهنگ فارسی معین
پارسا، زاهد، عابد، متقی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سیری ناپذیر
فرهنگ گویش مازندرانی