جدول جو
جدول جو

معنی ناسخ

ناسخ
(سِ)
آنکه حرف بحرف از روی چیزی می نویسد. (از معجم متن اللغه). آنکه هنر وی نوشتن کتابهاست. (از المنجد). آنکه کارش نسخه نویسی از روی کتاب و نامه است. (از اقرب الموارد). نویسندۀ کتابی از روی کتاب دیگر. آنکه می نویسد و نسخه برمی دارد. (ناظم الاطباء). استنساخ کننده. (فرهنگ نظام). نسخه کننده. (مهذب الاسماء). کسی را گویند که کتابها را استنساخ می نماید به اجرت. وراق. (از سمعانی). آنکه نسخه ای از روی اصلی نویسد. آنکه نسخه بردارد. که نسخه کند. رونویس کننده. ج، نساخ، باطل کننده حکم سابق. (فرهنگ نظام). ردکننده. نیست کننده. (آنندراج) (غیاث اللغات). باطل کننده و نسخ کننده و زایل کننده چیزی و آورندۀ چیز دیگر در جای آن. محوکننده. تغییردهنده. (ناظم الاطباء). ماحی. مزیل. عافی:
پاسخ او به ناسخی بازدهی که در ظفر
ناصر رایت حقی ناسخ آیت شری.
خاقانی.
اختر گردون ظلم را ناسخ است
اختر حق در صفاتش راسخ است.
مولوی.
، (اصطلاح اصول و فقه) عبارت است از انتهاء حکم شرعی بطریق شرعی که متراخی باشند. (نفائس الفنون قسم اول ص 142) ، (اصطلاح حدیث) عبارت است از حدیثی که حکم شرعی را که بر او سابق بوده باشد رفع کند. (نفائس الفنون). در اصطلاح درایه: حدیثی است نبوی که مدلول آن رفع و ازالۀ حکم شرعی سابق بر آن باشد و آن حکم رفعشده را منسوخ گویند: بر معرفت تفسیر و تأویل و قیاس و دلیل و ناسخ و منسوخ و صحیح و مطعون اخبار و آثار واقف. (ترجمه تاریخ یمینی ص 398)
لغت نامه دهخدا