جدول جو
جدول جو

معنی ناسج - جستجوی لغت در جدول جو

ناسج
(سِ)
نساج. (معجم متن اللغه). بافندۀ جامه. (ناظم الاطباء). بافنده. (آنندراج) ، آرایندۀ سخن. (ناظم الاطباء).
- ناسج الحیل، آنکه تدبیر می کند بند و بست و اتفاق را و یا تدبیر حیله و غدر و نفاق می نماید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ناسج
بافنده، سخن آرا بافنده جامه نساج
تصویری از ناسج
تصویر ناسج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناضج
تصویر ناضج
پخته، رسیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناسک
تصویر ناسک
عابد، زاهد، پارسا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناسی
تصویر ناسی
فراموش کننده، فراموش کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاسج
تصویر کاسج
خارپشت بزرگ تیرانداز، سیخول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یاسج
تصویر یاسج
تیر، تیر پیکان دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نساج
تصویر نساج
بافنده، کسی چیزی را می بافد، بافت کار، جولاه، پای باف، حائک، تننده، باف کار، جولاهه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناسخ
تصویر ناسخ
نسخ کننده، باطل کننده، کسی که از روی کتاب یا نوشته ای نسخه بردارد
ناسخ و منسوخ: ویژگی آیاتی که یکی دیگری را نسخ می کند
فرهنگ فارسی عمید
(سُ)
کاسجوک. خارپشت کلان تیراندازرا گویند. (برهان). رکاشه و ریکاشه. (جهانگیری) (انجمن آرا). تشی. نوعی از قنفذ کبیر جبلی:
بروی صف شده از زخم یاسج
همه اعضاش همچون پشت کاسج.
نزاری قهستانی (ازجهانگیری).
و رجوع به کاسجوک و تشی شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
ماده شتر جوان تیزرو. (اقرب الموارد). فاثج. رجوع به فاثج شود، ناقه ای که گشن پیش از ایام گشنی بر وی برجهد. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
گوشت پخته و میوۀ رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه که رسیده و پخته است و خوردنش مطبوع باشد. (از اقرب الموارد). نضیج. (المنجد). رسیده، مقابل کال به معنی ناپخته و نارس
لغت نامه دهخدا
(تِ)
آن که نگاهداری میکند ماده شتر را برای نتاج گرفتن. (ناظم الاطباء). الناتج للبهایم، کالقابله للنساء. (المنجد). ج، نواتج
لغت نامه دهخدا
(نِ)
شغل و صنعت بافندگی. (از ناظم الاطباء). رجوع به نساجت شود
لغت نامه دهخدا
(نَسْ سا)
جولاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بافنده. چولاه. (از ناظم الاطباء). بافندۀجامه. (غیاث اللغات). جولاهه. (مهذب الاسماء). جامه باف. جولا. حائک. گوفشانه. پای باف. بافکار:
عنکبوت آمد آنگاه چو نساجی
سر هر تاجی پوشید به دیباجی.
منوچهری.
گوهر مدح تو را دست هنر نظّام است
حلۀ شکر تورا طبع خرد نساج است.
مسعودسعد.
نساج نسبتم که صناعات فکر من
الا ز تار و پود خرد جامه تن نیند.
خاقانی.
، در اصل لغت بافنده است و بر شوی مال برخلاف موضوع له اطلاق کنند. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی) ، زره گر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زراد، دروغگوی سخن ساز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چاپچی
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ رَ)
زاری و تضرع کردن به درگاه خدا: نأج نأجاً الی اﷲ، صاح و تضرع. (معجم متن اللغه) ، بانگ کردن گاو. نؤاج: ناءج الثور نأجاً و نؤاجاً، خار. (المنجد) ، به تأخیر افکندن کار را. (از معجم متن اللغه). رجوع به نؤوج شود، به ضعف و سستی و آرامی خوردن. (ناظم الاطباء) : نأج نأجاً، أکل أکلاً ضعیفاً. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مَ سِ)
جمع واژۀ منسج. (دهار). رجوع به منسج شود
لغت نامه دهخدا
(جِ)
بیماری که روی بهی ندارد. (آنندراج). دردی که از آن خلاص نتوان یافت. (شمس اللغات). نجیس. (منتهی الارب). نجس. (المنجد). آن درد که از آن به نشود. (مهذب الاسماء). بیماریی که بیمار از آن به نشود. (بحر الجواهر).
- داء ناجس، لایبراء منه. (المنجد) (اقرب الموارد). دردی که روی بهی ندارد. (ناظم الاطباء). مرض بی درمان و علاج ناپذیر
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناهج
تصویر ناهج
راه رونده، فراخراه یابنده
فرهنگ لغت هوشیار
عبادت کننده، شخص زاهد و عابد نیایشگر، کرپان کننده عبادت کننده عابدزاهد
فرهنگ لغت هوشیار
بار دار: ماده شتر، بار ناپذیر ماده شتر از واژگان دو پهلو، تیز رو: ماده شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسج
تصویر کاسج
خارپشت کلان تیر انداز را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاسج
تصویر یاسج
تیر پیکان دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نساج
تصویر نساج
بافنده جامه، جامه باف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناضج
تصویر ناضج
گوشت پخته، میوه رسیده آنچه که رسیده وپخته (میوه گوشت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نافج
تصویر نافج
آوای کلفت پارسی تازی گشته نافه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسی
تصویر ناسی
فراموش کننده، فراموشکار
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه حرف بحرف از روی چیزی می نویسد، آنکه نسخه از روی اصلی نویسد، رونویس کننده، در اصطلاح فقهی آیه ای که آیه دیگر را نسخ کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسع
تصویر ناسع
گردن دراز، برآمده، خروسه نابریده: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسق
تصویر ناسق
سامان دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسخ
تصویر ناسخ
((س))
کسی که از روی کتاب یا نوشته ای نسخه برداری می کند، باطل کننده، نسخ کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نساج
تصویر نساج
((نَ سّ))
جولاه، بافنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یاسج
تصویر یاسج
((س))
یاسچ، یاسیج، تیر پیکان دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناضج
تصویر ناضج
((ض))
آن چه که رسیده و پخته (میوه، گوشت)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناسک
تصویر ناسک
((س))
پرهیزکار، پارسا، جمع نساک
فرهنگ فارسی معین