نساج. (معجم متن اللغه). بافندۀ جامه. (ناظم الاطباء). بافنده. (آنندراج) ، آرایندۀ سخن. (ناظم الاطباء). - ناسج الحیل، آنکه تدبیر می کند بند و بست و اتفاق را و یا تدبیر حیله و غدر و نفاق می نماید. (ناظم الاطباء)
نساج. (معجم متن اللغه). بافندۀ جامه. (ناظم الاطباء). بافنده. (آنندراج) ، آرایندۀ سخن. (ناظم الاطباء). - ناسج الحیل، آنکه تدبیر می کند بند و بست و اتفاق را و یا تدبیر حیله و غدر و نفاق می نماید. (ناظم الاطباء)
کاسجوک. خارپشت کلان تیراندازرا گویند. (برهان). رکاشه و ریکاشه. (جهانگیری) (انجمن آرا). تشی. نوعی از قنفذ کبیر جبلی: بروی صف شده از زخم یاسج همه اعضاش همچون پشت کاسج. نزاری قهستانی (ازجهانگیری). و رجوع به کاسجوک و تشی شود
کاسجوک. خارپشت کلان تیراندازرا گویند. (برهان). رکاشه و ریکاشه. (جهانگیری) (انجمن آرا). تشی. نوعی از قنفذ کبیر جبلی: بروی صف شده از زخم یاسج همه اعضاش همچون پشت کاسج. نزاری قهستانی (ازجهانگیری). و رجوع به کاسجوک و تشی شود
گوشت پخته و میوۀ رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه که رسیده و پخته است و خوردنش مطبوع باشد. (از اقرب الموارد). نضیج. (المنجد). رسیده، مقابل کال به معنی ناپخته و نارس
گوشت پخته و میوۀ رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه که رسیده و پخته است و خوردنش مطبوع باشد. (از اقرب الموارد). نضیج. (المنجد). رسیده، مقابل کال به معنی ناپخته و نارس
جولاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بافنده. چولاه. (از ناظم الاطباء). بافندۀجامه. (غیاث اللغات). جولاهه. (مهذب الاسماء). جامه باف. جولا. حائک. گوفشانه. پای باف. بافکار: عنکبوت آمد آنگاه چو نساجی سر هر تاجی پوشید به دیباجی. منوچهری. گوهر مدح تو را دست هنر نظّام است حلۀ شکر تورا طبع خرد نساج است. مسعودسعد. نساج نسبتم که صناعات فکر من الا ز تار و پود خرد جامه تن نیند. خاقانی. ، در اصل لغت بافنده است و بر شوی مال برخلاف موضوع له اطلاق کنند. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی) ، زره گر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زراد، دروغگوی سخن ساز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چاپچی
جولاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بافنده. چولاه. (از ناظم الاطباء). بافندۀجامه. (غیاث اللغات). جولاهه. (مهذب الاسماء). جامه باف. جولا. حائک. گوفشانه. پای باف. بافکار: عنکبوت آمد آنگاه چو نساجی سر هر تاجی پوشید به دیباجی. منوچهری. گوهر مدح تو را دست هنر نَظّام است حلۀ شکر تورا طبع خِرَد نساج است. مسعودسعد. نساج نسبتم که صناعات فکر من الا ز تار و پود خِرَد جامه تن نیند. خاقانی. ، در اصل لغت بافنده است و بر شوی مال برخلاف موضوع له اطلاق کنند. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی) ، زره گر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زراد، دروغگوی سخن ساز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چاپچی
زاری و تضرع کردن به درگاه خدا: نأج نأجاً الی اﷲ، صاح و تضرع. (معجم متن اللغه) ، بانگ کردن گاو. نؤاج: ناءج الثور نأجاً و نؤاجاً، خار. (المنجد) ، به تأخیر افکندن کار را. (از معجم متن اللغه). رجوع به نؤوج شود، به ضعف و سستی و آرامی خوردن. (ناظم الاطباء) : نأج نأجاً، أکل أکلاً ضعیفاً. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد)
زاری و تضرع کردن به درگاه خدا: نأج نأجاً الی اﷲ، صاح و تضرع. (معجم متن اللغه) ، بانگ کردن گاو. نُؤاج: ناءَج َ الثورُ نأجاً و نُؤاجاً، خارَ. (المنجد) ، به تأخیر افکندن کار را. (از معجم متن اللغه). رجوع به نؤوج شود، به ضعف و سستی و آرامی خوردن. (ناظم الاطباء) : نأج نأجاً، أکل أکلاً ضعیفاً. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد)
بیماری که روی بهی ندارد. (آنندراج). دردی که از آن خلاص نتوان یافت. (شمس اللغات). نجیس. (منتهی الارب). نجس. (المنجد). آن درد که از آن به نشود. (مهذب الاسماء). بیماریی که بیمار از آن به نشود. (بحر الجواهر). - داء ناجس، لایبراء منه. (المنجد) (اقرب الموارد). دردی که روی بهی ندارد. (ناظم الاطباء). مرض بی درمان و علاج ناپذیر
بیماری که روی بهی ندارد. (آنندراج). دردی که از آن خلاص نتوان یافت. (شمس اللغات). نجیس. (منتهی الارب). نجس. (المنجد). آن درد که از آن به نشود. (مهذب الاسماء). بیماریی که بیمار از آن به نشود. (بحر الجواهر). - داء ناجس، لایبراء منه. (المنجد) (اقرب الموارد). دردی که روی بهی ندارد. (ناظم الاطباء). مرض بی درمان و علاج ناپذیر