جدول جو
جدول جو

معنی ناس - جستجوی لغت در جدول جو

ناس
صد و چهاردهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۶ آیه، قل اعوذ
مردم، آدمیان
برگ خشک از نوع تنباکو که آن را نرم می کوبند و با اندکی آهک مخلوط می کنند و در جلو دهان میان لب و دندان می ریزند، نسوار
تصویری از ناس
تصویر ناس
فرهنگ فارسی عمید
ناس
الناس، سورۀ صدوچهاردهمین از قرآن، و آن شش آیت است، پس از سورۀ فلق و آخرین سوره است از قرآن و به این آیت شروع می شود: قل اعوذ برب الناس
لغت نامه دهخدا
ناس
(سِنْ)
رجوع به ناسی شود
لغت نامه دهخدا
ناس
اسمی است که برای جمع وضع شده مثل قوم و رهط، واحدش انسان است، و بر انس و جن اطلاق می شود و اغلب بر انس، و گفته اند که اصلش اناس است که جمع انس باشد و این جمعی است نادر که با آوردن الف و لام بر سر آن فاء آن حذف شده است، (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد)، مردمان از آدمی و پری، جمع انس است و اصل آن اناس است به ضم اول و جمعی نادر است، پس تخفیف یافته و ’ال’ بر آن داخل شده است، (از منتهی الارب) (آنندراج)، مردمان، (ترجمان علامۀ جرجانی)، مردمان، لفظ اسم جنس است، در واحد و جمع هر دو استعمال می شود، (فرهنگ نظام)، به معنی یک آدم و به معنی آدمیان، مفرد و جمع آمده است، (آنندراج از غیاث اللغات)، مردمان، مردم، (ناظم الاطباء)، انس، اناس، آدمیان، مقابل جنه:
خیر ناس ان ینفع الناس ای پدر
گر نه سنگی چه حریفی با مدر؟
مولوی،
، آنچه به آسمان خانه آویزان باشد، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، آنچه معلق و آویزان باشد از سقف خانه چون دوده وغیر آن، (معجم متن اللغه)، قسمی از بوزینه، (ناظم الاطباء)، ترس، بیم، (از اوبهی)، مرغ تشنه، (ناظم الاطباء)،
آنکه بانگ می زند مر شتران را، (ناظم الاطباء)، برگ و نان خشک، (شمس اللغات از شرح نصاب) (مهذب الاسماء)، خبز ناس، یابس، (المنجد)
لغت نامه دهخدا
ناس
رودخانه ای است در کلمبیای بریتانیا که از سلسله جبال غربی روشوز سرچشمه می گیرد، طول آن 350هزارگز است و به خلیجی در اقیانوس آرام می ریزد
نام قریه ای بزرگ از نواحی خراسان، (تاج العروس)، قریۀ بزرگی است بنواحی ابیورد، (از سمعانی)
لغت نامه دهخدا
ناس
مردمان، نام یکی از سیمناد های نپی (سوره های قرآنی) نان خشک مردمان ظدمیان: ناس مردم باشد و کو مردمی ک تو سر مردم ندیدستی دمی. (مثنوی. نیک. 323: 4) توضیح ناس اسمی است که برای جمع وضع شده مثل قوم و رهط. واحدش انسان است و بر انس و جن اطلاق میشود و اغلب بر انس. و گفته اند که اصلش} اناس {است که جمع انس باشد و این جمعی است نادر که با آوردن الف و لام بر سر آن فاء (الفعل) حذف شده
فرهنگ لغت هوشیار
ناس
ناس، برگ خشک از نوع تنباکو که آن را نرم می کوبند و با اندکی آهک مخلوط کرده در جلو دهان میان لب و دندان می ریزند، نسوار
تصویری از ناس
تصویر ناس
فرهنگ فارسی معین
ناس
مردم، مردمان
تصویری از ناس
تصویر ناس
فرهنگ فارسی معین
ناس
آدم، انسان، انس، بشر، مردم، انفیه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ناس
مخدری که از ترکیب تنباکو آهک وبرخی مواد دیگر به دست آید
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناسخ
تصویر ناسخ
نسخ کننده، باطل کننده، کسی که از روی کتاب یا نوشته ای نسخه بردارد
ناسخ و منسوخ: ویژگی آیاتی که یکی دیگری را نسخ می کند
فرهنگ فارسی عمید
(سِ)
نساج. (معجم متن اللغه). بافندۀ جامه. (ناظم الاطباء). بافنده. (آنندراج) ، آرایندۀ سخن. (ناظم الاطباء).
- ناسج الحیل، آنکه تدبیر می کند بند و بست و اتفاق را و یا تدبیر حیله و غدر و نفاق می نماید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
پارچۀ ابریشمین که با رشته های طلا و یا نقره بافته شده باشد. (ناظم الاطباء). نسیج. (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
عباس. از شاعران قرن دهم هجری است. نصرآبادی آرد: ’مولانا عباس ناسخ تخلص از طبقۀ اتراک است اما خود را از نسبت ایشان خلاص کرده در سلک علوم دینی منسلک است و نهایت صلاح و سداددارد’. از اشعار اوست:
فیضی نبردی از اثر اشک و آه، حیف !
عبرت نیافت چشم دلت از نگاه حیف
مردان حق ز افسر شاهی گذشته اند
از سر گذشته ای تو ز بهر کلاه، حیف.
و نیز:
متصل دوستی اهل هوس داشته ای
روی دل در همه جا با همه کس داشته ای
عاقبت گشته غبار دلت از دم سردی
هرکه را آینه سان پاس نفس داشته ای.
رجوع به تذکرۀ نصرآبادی ص 191 و ص 541 و نگارستان سخن 115 و روز روشن ص 670 شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
آنکه حرف بحرف از روی چیزی می نویسد. (از معجم متن اللغه). آنکه هنر وی نوشتن کتابهاست. (از المنجد). آنکه کارش نسخه نویسی از روی کتاب و نامه است. (از اقرب الموارد). نویسندۀ کتابی از روی کتاب دیگر. آنکه می نویسد و نسخه برمی دارد. (ناظم الاطباء). استنساخ کننده. (فرهنگ نظام). نسخه کننده. (مهذب الاسماء). کسی را گویند که کتابها را استنساخ می نماید به اجرت. وراق. (از سمعانی). آنکه نسخه ای از روی اصلی نویسد. آنکه نسخه بردارد. که نسخه کند. رونویس کننده. ج، نساخ، باطل کننده حکم سابق. (فرهنگ نظام). ردکننده. نیست کننده. (آنندراج) (غیاث اللغات). باطل کننده و نسخ کننده و زایل کننده چیزی و آورندۀ چیز دیگر در جای آن. محوکننده. تغییردهنده. (ناظم الاطباء). ماحی. مزیل. عافی:
پاسخ او به ناسخی بازدهی که در ظفر
ناصر رایت حقی ناسخ آیت شری.
خاقانی.
اختر گردون ظلم را ناسخ است
اختر حق در صفاتش راسخ است.
مولوی.
، (اصطلاح اصول و فقه) عبارت است از انتهاء حکم شرعی بطریق شرعی که متراخی باشند. (نفائس الفنون قسم اول ص 142) ، (اصطلاح حدیث) عبارت است از حدیثی که حکم شرعی را که بر او سابق بوده باشد رفع کند. (نفائس الفنون). در اصطلاح درایه: حدیثی است نبوی که مدلول آن رفع و ازالۀ حکم شرعی سابق بر آن باشد و آن حکم رفعشده را منسوخ گویند: بر معرفت تفسیر و تأویل و قیاس و دلیل و ناسخ و منسوخ و صحیح و مطعون اخبار و آثار واقف. (ترجمه تاریخ یمینی ص 398)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است به جرجان. از آن ده است حسن بن احمد محدث و محمد بن محمد فقیه حنفی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
گردن دراز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). العنق الطویل. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). العنق الطویل کانه طول و جدل جدلا. (المنجد) ، زن ختنه ناکرده. رجوع به ناسعه شود، بلند و برآمده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ناتی. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). و گویند با شین (ناشع) است. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). رجوع به ناشع شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
اسم فاعل است از نسغ. رجوع به نسغ شود، رجل ناسغ، نیک ماهر در نیزه زدن. ج، نسّغ. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
انتظام و ترتیب کننده. (آنندراج) (غیاث اللغات). اسم فاعل از نسق. رجوع به نسق شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
مسرع. (المنجد). شتابان. به شتاب رونده. ج، نسّل، پشم و یا پر افتاده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
اسم فاعل است از نسم. (اقرب الموارد). رجوع به نسم شود، مریض مشرف به مرگ. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). بیمار نزدیک به مرگ رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج). بیمار مشرف بمرگ. (ناظم الاطباء). المریض الذی اشفی علی الموت. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
شاهزادۀ اورانژ که از سال 1533 تا1584 میلادی فرمانروائی کرد. او کوشش کرد که هلند را ازتسلط اسپانیا نجات دهد و در نتیجۀ ترور کشته شد
امپراطورغرب (1292- 1298 میلادی). است که در جنگ با آلبرت اطریش شکست خورد و کشته شد
لغت نامه دهخدا
(سُ)
یکی از شهرهای قدیم آلمان (پروس) در کنار رود خانه لاهن از شعب رود راین
لغت نامه دهخدا
(سِ)
لقب رجالی هشام بن محمد است. (ریحانه الادب ج 4 ص 141)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
پایتخت جزایر باهاما که 13000 تن جمعیت دارد و در جزیره نیو پرویدانس قرار دارد
لغت نامه دهخدا
تصویری از خناس
تصویر خناس
شیطان، دیو که وسوسه کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اناس
تصویر اناس
مردمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جناس
تصویر جناس
همجنس بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شناس
تصویر شناس
شناسنده و دریابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسع
تصویر ناسع
گردن دراز، برآمده، خروسه نابریده: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسق
تصویر ناسق
سامان دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه حرف بحرف از روی چیزی می نویسد، آنکه نسخه از روی اصلی نویسد، رونویس کننده، در اصطلاح فقهی آیه ای که آیه دیگر را نسخ کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسج
تصویر ناسج
بافنده، سخن آرا بافنده جامه نساج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسخ
تصویر ناسخ
((س))
کسی که از روی کتاب یا نوشته ای نسخه برداری می کند، باطل کننده، نسخ کننده
فرهنگ فارسی معین
سیری ناپذیر
فرهنگ گویش مازندرانی