صد و چهاردهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۶ آیه، قل اعوذ مردم، آدمیان برگ خشک از نوع تنباکو که آن را نرم می کوبند و با اندکی آهک مخلوط می کنند و در جلو دهان میان لب و دندان می ریزند، نسوار
صد و چهاردهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۶ آیه، قُل اعوذُ مردم، آدمیان برگ خشک از نوع تنباکو که آن را نرم می کوبند و با اندکی آهک مخلوط می کنند و در جلو دهان میان لب و دندان می ریزند، نِسوار
اسمی است که برای جمع وضع شده مثل قوم و رهط، واحدش انسان است، و بر انس و جن اطلاق می شود و اغلب بر انس، و گفته اند که اصلش اناس است که جمع انس باشد و این جمعی است نادر که با آوردن الف و لام بر سر آن فاء آن حذف شده است، (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد)، مردمان از آدمی و پری، جمع انس است و اصل آن اناس است به ضم اول و جمعی نادر است، پس تخفیف یافته و ’ال’ بر آن داخل شده است، (از منتهی الارب) (آنندراج)، مردمان، (ترجمان علامۀ جرجانی)، مردمان، لفظ اسم جنس است، در واحد و جمع هر دو استعمال می شود، (فرهنگ نظام)، به معنی یک آدم و به معنی آدمیان، مفرد و جمع آمده است، (آنندراج از غیاث اللغات)، مردمان، مردم، (ناظم الاطباء)، انس، اناس، آدمیان، مقابل جنه: خیر ناس ان ینفع الناس ای پدر گر نه سنگی چه حریفی با مدر؟ مولوی، ، آنچه به آسمان خانه آویزان باشد، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، آنچه معلق و آویزان باشد از سقف خانه چون دوده وغیر آن، (معجم متن اللغه)، قسمی از بوزینه، (ناظم الاطباء)، ترس، بیم، (از اوبهی)، مرغ تشنه، (ناظم الاطباء)، آنکه بانگ می زند مر شتران را، (ناظم الاطباء)، برگ و نان خشک، (شمس اللغات از شرح نصاب) (مهذب الاسماء)، خبز ناس، یابس، (المنجد)
اسمی است که برای جمع وضع شده مثل قوم و رهط، واحدش انسان است، و بر انس و جن اطلاق می شود و اغلب بر انس، و گفته اند که اصلش اناس است که جمع انس باشد و این جمعی است نادر که با آوردن الف و لام بر سر آن فاء آن حذف شده است، (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد)، مردمان از آدمی و پری، جمع انس است و اصل آن اناس است به ضم اول و جمعی نادر است، پس تخفیف یافته و ’ال’ بر آن داخل شده است، (از منتهی الارب) (آنندراج)، مردمان، (ترجمان علامۀ جرجانی)، مردمان، لفظ اسم جنس است، در واحد و جمع هر دو استعمال می شود، (فرهنگ نظام)، به معنی یک آدم و به معنی آدمیان، مفرد و جمع آمده است، (آنندراج از غیاث اللغات)، مردمان، مردم، (ناظم الاطباء)، انس، اناس، آدمیان، مقابل جِنه: خیر ناس ان ینفع الناس ای پدر گر نه سنگی چه حریفی با مدر؟ مولوی، ، آنچه به آسمان خانه آویزان باشد، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، آنچه معلق و آویزان باشد از سقف خانه چون دوده وغیر آن، (معجم متن اللغه)، قسمی از بوزینه، (ناظم الاطباء)، ترس، بیم، (از اوبهی)، مرغ تشنه، (ناظم الاطباء)، آنکه بانگ می زند مر شتران را، (ناظم الاطباء)، برگ و نان خشک، (شمس اللغات از شرح نصاب) (مهذب الاسماء)، خبز ناس، یابس، (المنجد)
رودخانه ای است در کلمبیای بریتانیا که از سلسله جبال غربی روشوز سرچشمه می گیرد، طول آن 350هزارگز است و به خلیجی در اقیانوس آرام می ریزد نام قریه ای بزرگ از نواحی خراسان، (تاج العروس)، قریۀ بزرگی است بنواحی ابیورد، (از سمعانی)
رودخانه ای است در کلمبیای بریتانیا که از سلسله جبال غربی روشوز سرچشمه می گیرد، طول آن 350هزارگز است و به خلیجی در اقیانوس آرام می ریزد نام قریه ای بزرگ از نواحی خراسان، (تاج العروس)، قریۀ بزرگی است بنواحی ابیورد، (از سمعانی)
مردمان، نام یکی از سیمناد های نپی (سوره های قرآنی) نان خشک مردمان ظدمیان: ناس مردم باشد و کو مردمی ک تو سر مردم ندیدستی دمی. (مثنوی. نیک. 323: 4) توضیح ناس اسمی است که برای جمع وضع شده مثل قوم و رهط. واحدش انسان است و بر انس و جن اطلاق میشود و اغلب بر انس. و گفته اند که اصلش} اناس {است که جمع انس باشد و این جمعی است نادر که با آوردن الف و لام بر سر آن فاء (الفعل) حذف شده
مردمان، نام یکی از سیمناد های نپی (سوره های قرآنی) نان خشک مردمان ظدمیان: ناس مردم باشد و کو مردمی ک تو سر مردم ندیدستی دمی. (مثنوی. نیک. 323: 4) توضیح ناس اسمی است که برای جمع وضع شده مثل قوم و رهط. واحدش انسان است و بر انس و جن اطلاق میشود و اغلب بر انس. و گفته اند که اصلش} اناس {است که جمع انس باشد و این جمعی است نادر که با آوردن الف و لام بر سر آن فاء (الفعل) حذف شده
نساج. (معجم متن اللغه). بافندۀ جامه. (ناظم الاطباء). بافنده. (آنندراج) ، آرایندۀ سخن. (ناظم الاطباء). - ناسج الحیل، آنکه تدبیر می کند بند و بست و اتفاق را و یا تدبیر حیله و غدر و نفاق می نماید. (ناظم الاطباء)
نساج. (معجم متن اللغه). بافندۀ جامه. (ناظم الاطباء). بافنده. (آنندراج) ، آرایندۀ سخن. (ناظم الاطباء). - ناسج الحیل، آنکه تدبیر می کند بند و بست و اتفاق را و یا تدبیر حیله و غدر و نفاق می نماید. (ناظم الاطباء)
عباس. از شاعران قرن دهم هجری است. نصرآبادی آرد: ’مولانا عباس ناسخ تخلص از طبقۀ اتراک است اما خود را از نسبت ایشان خلاص کرده در سلک علوم دینی منسلک است و نهایت صلاح و سداددارد’. از اشعار اوست: فیضی نبردی از اثر اشک و آه، حیف ! عبرت نیافت چشم دلت از نگاه حیف مردان حق ز افسر شاهی گذشته اند از سر گذشته ای تو ز بهر کلاه، حیف. و نیز: متصل دوستی اهل هوس داشته ای روی دل در همه جا با همه کس داشته ای عاقبت گشته غبار دلت از دم سردی هرکه را آینه سان پاس نفس داشته ای. رجوع به تذکرۀ نصرآبادی ص 191 و ص 541 و نگارستان سخن 115 و روز روشن ص 670 شود
عباس. از شاعران قرن دهم هجری است. نصرآبادی آرد: ’مولانا عباس ناسخ تخلص از طبقۀ اتراک است اما خود را از نسبت ایشان خلاص کرده در سلک علوم دینی منسلک است و نهایت صلاح و سداددارد’. از اشعار اوست: فیضی نبردی از اثر اشک و آه، حیف ! عبرت نیافت چشم دلت از نگاه حیف مردان حق ز افسر شاهی گذشته اند از سر گذشته ای تو ز بهر کلاه، حیف. و نیز: متصل دوستی اهل هوس داشته ای روی دل در همه جا با همه کس داشته ای عاقبت گشته غبار دلت از دم سردی هرکه را آینه سان پاس نفس داشته ای. رجوع به تذکرۀ نصرآبادی ص 191 و ص 541 و نگارستان سخن 115 و روز روشن ص 670 شود
آنکه حرف بحرف از روی چیزی می نویسد. (از معجم متن اللغه). آنکه هنر وی نوشتن کتابهاست. (از المنجد). آنکه کارش نسخه نویسی از روی کتاب و نامه است. (از اقرب الموارد). نویسندۀ کتابی از روی کتاب دیگر. آنکه می نویسد و نسخه برمی دارد. (ناظم الاطباء). استنساخ کننده. (فرهنگ نظام). نسخه کننده. (مهذب الاسماء). کسی را گویند که کتابها را استنساخ می نماید به اجرت. وراق. (از سمعانی). آنکه نسخه ای از روی اصلی نویسد. آنکه نسخه بردارد. که نسخه کند. رونویس کننده. ج، نساخ، باطل کننده حکم سابق. (فرهنگ نظام). ردکننده. نیست کننده. (آنندراج) (غیاث اللغات). باطل کننده و نسخ کننده و زایل کننده چیزی و آورندۀ چیز دیگر در جای آن. محوکننده. تغییردهنده. (ناظم الاطباء). ماحی. مزیل. عافی: پاسخ او به ناسخی بازدهی که در ظفر ناصر رایت حقی ناسخ آیت شری. خاقانی. اختر گردون ظلم را ناسخ است اختر حق در صفاتش راسخ است. مولوی. ، (اصطلاح اصول و فقه) عبارت است از انتهاء حکم شرعی بطریق شرعی که متراخی باشند. (نفائس الفنون قسم اول ص 142) ، (اصطلاح حدیث) عبارت است از حدیثی که حکم شرعی را که بر او سابق بوده باشد رفع کند. (نفائس الفنون). در اصطلاح درایه: حدیثی است نبوی که مدلول آن رفع و ازالۀ حکم شرعی سابق بر آن باشد و آن حکم رفعشده را منسوخ گویند: بر معرفت تفسیر و تأویل و قیاس و دلیل و ناسخ و منسوخ و صحیح و مطعون اخبار و آثار واقف. (ترجمه تاریخ یمینی ص 398)
آنکه حرف بحرف از روی چیزی می نویسد. (از معجم متن اللغه). آنکه هنر وی نوشتن کتابهاست. (از المنجد). آنکه کارش نسخه نویسی از روی کتاب و نامه است. (از اقرب الموارد). نویسندۀ کتابی از روی کتاب دیگر. آنکه می نویسد و نسخه برمی دارد. (ناظم الاطباء). استنساخ کننده. (فرهنگ نظام). نسخه کننده. (مهذب الاسماء). کسی را گویند که کتابها را استنساخ می نماید به اجرت. وراق. (از سمعانی). آنکه نسخه ای از روی اصلی نویسد. آنکه نسخه بردارد. که نسخه کند. رونویس کننده. ج، نساخ، باطل کننده حکم سابق. (فرهنگ نظام). ردکننده. نیست کننده. (آنندراج) (غیاث اللغات). باطل کننده و نسخ کننده و زایل کننده چیزی و آورندۀ چیز دیگر در جای آن. محوکننده. تغییردهنده. (ناظم الاطباء). ماحی. مزیل. عافی: پاسخ او به ناسخی بازدهی که در ظفر ناصر رایت حقی ناسخ آیت شری. خاقانی. اختر گردون ظلم را ناسخ است اختر حق در صفاتش راسخ است. مولوی. ، (اصطلاح اصول و فقه) عبارت است از انتهاء حکم شرعی بطریق شرعی که متراخی باشند. (نفائس الفنون قسم اول ص 142) ، (اصطلاح حدیث) عبارت است از حدیثی که حکم شرعی را که بر او سابق بوده باشد رفع کند. (نفائس الفنون). در اصطلاح درایه: حدیثی است نبوی که مدلول آن رفع و ازالۀ حکم شرعی سابق بر آن باشد و آن حکم رفعشده را منسوخ گویند: بر معرفت تفسیر و تأویل و قیاس و دلیل و ناسخ و منسوخ و صحیح و مطعون اخبار و آثار واقف. (ترجمه تاریخ یمینی ص 398)
اسم فاعل است از نسم. (اقرب الموارد). رجوع به نسم شود، مریض مشرف به مرگ. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). بیمار نزدیک به مرگ رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج). بیمار مشرف بمرگ. (ناظم الاطباء). المریض الذی اشفی علی الموت. (المنجد)
اسم فاعل است از نسم. (اقرب الموارد). رجوع به نسم شود، مریض مشرف به مرگ. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). بیمار نزدیک به مرگ رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج). بیمار مشرف بمرگ. (ناظم الاطباء). المریض الذی اشفی علی الموت. (المنجد)
شاهزادۀ اورانژ که از سال 1533 تا1584 میلادی فرمانروائی کرد. او کوشش کرد که هلند را ازتسلط اسپانیا نجات دهد و در نتیجۀ ترور کشته شد امپراطورغرب (1292- 1298 میلادی). است که در جنگ با آلبرت اطریش شکست خورد و کشته شد
شاهزادۀ اورانژ که از سال 1533 تا1584 میلادی فرمانروائی کرد. او کوشش کرد که هلند را ازتسلط اسپانیا نجات دهد و در نتیجۀ ترور کشته شد امپراطورغرب (1292- 1298 میلادی). است که در جنگ با آلبرت اطریش شکست خورد و کشته شد