از: ناز + کش. به معنی کشندۀ ناز. آنکه ناز می کشد. که تحمل ناز می کند. تیمارخوار: ای به زمین بر چو فلک نازنین نازکشت هم فلک و هم زمین. نظامی. دل نهم بر شما و خوش باشم هرچه خواهید نازکش باشم. نظامی. نیست یکی ذره جهان نازکش پای ز انبازی او بازکش. نظامی. - امثال: نازکش داری نازکن، نداری پایت را دراز کن
از: ناز + کش. به معنی کشندۀ ناز. آنکه ناز می کشد. که تحمل ناز می کند. تیمارخوار: ای به زمین بر چو فلک نازنین نازکشت هم فلک و هم زمین. نظامی. دل نهم بر شما و خوش باشم هرچه خواهید نازکش باشم. نظامی. نیست یکی ذره جهان نازکش پای ز انبازی او بازکش. نظامی. - امثال: نازکش داری نازکن، نداری پایت را دراز کن
نرمی. ملایمت. (ناظم الاطباء) : تا بر تو برگ گل نزند دست روزگار بختت بپروراند در ناز و نازکی. سوزنی. ، باریکی، دقت. (ناظم الاطباء). ظرافت: در آن خدمت بغایت چابکی داشت که کار نازنینان نازکی داشت. نظامی. با کمال نازکی افکار ما بی مغز نیست هر حبابی کشتی نوح است در جیحون ما. صائب. ، دقیق و مهم بودن. خطیر و دشوار بودن: چون با او (باکالیجار) به خلوت رسید (قاضی عبداﷲ) گفت ترا معلوم است که کار ملک نازکی دارد و این ابونصر بن عمران مستولی گشت. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 119)، کم قطری. نازک بودن. مقابل کلفتی و ضخامت و قطوری: نانی به نازکی کاغذ. (یادداشت مؤلف)، تنکی. رقت. (ناظم الاطباء). کم رنگی. نازکی رنگ: و سرخی و سفیدی و نازکی رنگ روی نشان درستی و قوت اوست و زردی روی نشان گرمی اوست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، لطافت. حساسیت. زودرنجی: آن ساعدی که خون بچکد زو ز نازکی گر بر زنی بر او بر یک تار پرنیان. خسروی. و این علت کودکان را بیشتر افتد بسبب... ضعیفی و نازکی چشم ایشان. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). من چه گویم که ترا نازکی طبع لطیف تابه حدیست که آهسته دعا نتوان کرد. حافظ. حافظ اندیشه کن از نازکی خاطر یار برو از درگهش این ناله و فریاد ببر. حافظ
نرمی. ملایمت. (ناظم الاطباء) : تا بر تو برگ گل نزند دست روزگار بختت بپروراند در ناز و نازکی. سوزنی. ، باریکی، دقت. (ناظم الاطباء). ظرافت: در آن خدمت بغایت چابکی داشت که کار نازنینان نازکی داشت. نظامی. با کمال نازکی افکار ما بی مغز نیست هر حبابی کشتی نوح است در جیحون ما. صائب. ، دقیق و مهم بودن. خطیر و دشوار بودن: چون با او (باکالیجار) به خلوت رسید (قاضی عبداﷲ) گفت ترا معلوم است که کار ملک نازکی دارد و این ابونصر بن عمران مستولی گشت. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 119)، کم قطری. نازک بودن. مقابل کلفتی و ضخامت و قطوری: نانی به نازکی کاغذ. (یادداشت مؤلف)، تنکی. رقت. (ناظم الاطباء). کم رنگی. نازکی رنگ: و سرخی و سفیدی و نازکی رنگ روی نشان درستی و قوت اوست و زردی روی نشان گرمی اوست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، لطافت. حساسیت. زودرنجی: آن ساعدی که خون بچکد زو ز نازکی گر بر زنی بر او بر یک تار پرنیان. خسروی. و این علت کودکان را بیشتر افتد بسبب... ضعیفی و نازکی چشم ایشان. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). من چه گویم که ترا نازکی طبع لطیف تابه حدیست که آهسته دعا نتوان کرد. حافظ. حافظ اندیشه کن از نازکی خاطر یار برو از درگهش این ناله و فریاد ببر. حافظ
باریکی، نا ستبری، لطافت ظرافت، بناز پروردگی نازنینی، نغزی دلکشی، قابلیت اهمیت خطیر بودن: (و بی مراجعت و استقصا کاری نگزارد تا نازکی این حادثه بر هیچ دانا و نادان پوشیده نماندی، {شکنندگی زودشکنی، تردی، نرمی، حساسیت زودرنجی، خوش طبعی نزاکت، کم رنگی رقت: (و سرخی و سفیدی و نازکی رنگ روی نشان درستی وقوت اوست وزردی روی نشان گرمی اوست. {مقابل سیری
باریکی، نا ستبری، لطافت ظرافت، بناز پروردگی نازنینی، نغزی دلکشی، قابلیت اهمیت خطیر بودن: (و بی مراجعت و استقصا کاری نگزارد تا نازکی این حادثه بر هیچ دانا و نادان پوشیده نماندی، {شکنندگی زودشکنی، تردی، نرمی، حساسیت زودرنجی، خوش طبعی نزاکت، کم رنگی رقت: (و سرخی و سفیدی و نازکی رنگ روی نشان درستی وقوت اوست وزردی روی نشان گرمی اوست. {مقابل سیری