- نازمهر (دخترانه)
- مهرناز، زیبا چون خورشید
معنی نازمهر - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
عدالت دوست، داده خورشید، نام استاندار پارسی طبرستان، نام یکی از پادشاهان طبرستآنکه هم زمان با بنی امیه بوده است
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
بخشنده خورشید، مرکب از راد (بخشنده) + مهر (خورشید)، نام یکی از سرداران داریوش سوم پادشاه هخامنشی
(دخترانه و پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
مهربان، با محبت، مرکب از شاد (خوشحال) + مهر (محبت یا خورشید)، نام شهر یا مکانی در نیشابور
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
مرکب از برز (نیرومند، باشکوه) + مهر (خورشید)، از شخصیتهای شاهنامه، نام پدر قارن از سرداران بهرام گور پادشاه ساسانی
مهربان، با محبت
بی شمار، ناشمرده، شمرده نشده
مست متکبر: بنده آن نازمستانم که ازیاقوتشان خنده نازک میتراود نکته موزون میچکد. (طالب آملی)، شخص ظریف و لطیفه گو
ناافزار بی افزار
نامعدود، نا شمرده
آنکه پایه ورتبه اش بادیگری همسان نیست ناهمتا: چودرگیتی تراهمسرندانم به ناهمسرت دادن کی توانم ک (یوسف وزلیخامنسوب بفردوسی لغ) مقابل همسر
((مِ))
فرهنگ فارسی معین
وسیله ای معمولاً به شکل پیچ گوشتی دارای لامپی کوچک که به وسیله آن می توان وجود جریان برق را در پریز و... نشان داد. فازسنج، فازنما
نوعی پیچ گوشتی با لامپ کوچکی در بالای دستۀ آنکه با روشن شدن آن وجود جریان برق متناوب معلوم می شود
پارسی تازی گشته پاد زهر
ماده ای که گلبولهای سفید در برابر کلیه عوامل خارجی و یااجساد میکربهااز خود ترشح میکنند. در ترشح این ماده نسج ملتحمه و پارانشیم بدن هم دخالت دارند، ضد سمی که گلبولهای سفید و پلاکتها در برابر زهرابه و سم میکربها از خود ترشح میکنند ضد سم پادزهر فادزهر، ماده ای که از انجماد مواد صفراوی موجود در کیسه صفرای بز کوهی تهیه و بنام پازهر یا حجر التیس عرضه دارند و آن بعنوان تریاق یا ضد سم استفاده بوده است، بقایای فسیل شده گونه ای از آمونیتها رااز زمینهای دوران دوم ایران در قدیم جستجو میکردند و بعنوان سنگ پازهر و تسکین دهنده دردها بکار میبردند و در تداول عامه آنرا بنام سنگ زهر کش مینامیدند
مونث جازم، حرفی که چون بر فعل درآید حرف آخر آنرا ساکن گرداند. یا حروف جازمه. حروفی که کلمه بعد از خود را جزم دهند (حرکت حرف آخر کلمه را ساقط سازند) و عبارتند از: ل - لا - لم - لما - ان، جمع جوازم
ناشمار، بی شمار، ناشمرده، شمرده نشده
نام آور، نامدار، دارای نام، معروف، مشهور
پادزهر، هر دارویی که برای دفع سم به کار برود، ضدزهر، تریاق
آنچه وجودش برای بودن چیزی یا پدید آمدن وضعیتی مورد نیاز است، لازم
مونث لازم، بر نهاده، خوی گرفته مونث لازم، مقتضی: لازمه این گفته آنست که، مقرون همراه: و از اتفاقات حسنه که لازمه این دولت روز افروزنست بر سر آن قله درختی برآمده بود
آنکه تحمل نازمعشوق یا دیگری کند نازکش
سست، ضعیف، کم قوت
نازله در فارسی پتیار (بلا) سختی زمانه سختی زمانه بلای سخت مصیبت: (بلایی عظیم ونازله ای شگرف این ساعت ببرکت تو از من مدفوع شده است)
ناز کننده ناز کن نازنده: عاشق جور یار شو عاشق مهر یارنه تا که نگار نازگر عاشق زار آیدت. (دیوان کبیر)
تکه ای باریک از هر چیز باریکه تریشه
شادمانی، خشم، تیزی و تندی
دارای نام، نام داده مسمی: (بنزدیک اهل حق اسم ومسمی یکی است نام و نامور)، خداوند نام وآوازه مشهودمعروف: هنر در جهان از من آمد پدید چومن نامور تخت شاهی ندید، ممتاز ارزنده: نامور تیغم با جوهر نور ظلمت ننگ نگیرم پس ازین. (خاقانی)
مونث ناعم فراخزی: زن، مرغزار، نرم تن، مریم گلی از گیاهان مونث ناعم نرم ولین، دختر نیکو زندگانی و نیکو خورش، درختی که برگ آن نرم باشد، نرم تن، جمع نواعم