جدول جو
جدول جو

معنی نازبستر - جستجوی لغت در جدول جو

نازبستر
(بِ تَ)
بستر راحت. بستر لطیف و نرم:
گه چوب آستان توام نازبالش است
گه خاک بارگاه توام نازبستر است.
اثیرالدین اخسیکتی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ تَ / تِ)
مربوط. وابسته. مرتبط. پیوسته:
بشمشیر او بازبسته است گیتی
عرض بازبسته است لابد بجوهر.
ازرقی.
هر اولی به آخری بازبسته است. (از تاریخ بیهق).
چون نی بخیال بازبسته
مویی ز دهان مرگ رسته.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دوباره بستن. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نزیستن. زندگی نکردن. مردن. نماندن. زنده نماندن:
چه خوش گفت لقمان که نازیستن
به از سالها بر خطا زیستن.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(غُرْ ری دَ / دِ)
نبسته، زخمی که آن را نبسته و مرهم بر وی نگذاشته باشند. (ناظم الاطباء) :
تن پیلتن را چنان خسته دید
همه خستگیهاش نابسته دید.
فردوسی.
، آزاد. نامقید. آنکه گرفتار نشده است. مقابل بسته به معنی اسیر و گرفتار:
وزان زاری و نالۀ خستگان
ببند اندرآیند نابستگان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مست متکبر. (ناظم الاطباء). به قلب اضافت، از عالم شیرمست. (آنندراج). مست ناز:
بندۀ آن نازمستانم که از یاقوتشان
خنده نازک می تراود نکته موزون می چکد.
طالب آملی (از آنندراج).
، آدم ظریف و زیبا و لطیفه گو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بستر لطیف و نرم و راحت: گه چوب آستان تو ام ناز بالش است گه خاک بارگاه توام ناز بستر است (اثیراخسیکتی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
مست متکبر: بنده آن نازمستانم که ازیاقوتشان خنده نازک میتراود نکته موزون میچکد. (طالب آملی)، شخص ظریف و لطیفه گو
فرهنگ لغت هوشیار
هموند سازمان نازی عضو حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان هیتلری، آنکه به نازیسم معتقد است
فرهنگ لغت هوشیار
نبسته، بسته نشده، زخمی که بسته نشده و مرهم برآن ننهاده اند، تن پیلتن راچنان خسته دید همه خستگیهاش نابسته دید. (شا)، آزاد، نامقید، مقابل گرفتار، اسیر، جمع نابستگان، وزان زاری و ناله خستگان ببند اندر آیند نابستگان. (شا) مقابل بسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابدتر
تصویر نابدتر
مقعد (درموقع توهین استعمال شود و غالبا (هرچه) برسرآن درآورند) : (هرچه نابدتر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابدتر
تصویر نابدتر
((بَ تَ))
کنایه از مقعد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نازشست
تصویر نازشست
((زِ شَ))
انعامی که به کسی به پاداش هنرنمایی وی دهند، جایزه، پیشکشی که نزدیکان شاه و امیر به وی تقدیم کنند هنگامی که وی هدف یا شکاری را با تیر زند یا درنده ای را به دست خود بکشد، برخلاف حق چیزی را از کسی گرفتن، باج سبیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نابسته
تصویر نابسته
نامربوط
فرهنگ واژه فارسی سره