جدول جو
جدول جو

معنی نازبالش - جستجوی لغت در جدول جو

نازبالش
بالشی که زیر سر می گذارند، بالش نرم
تصویری از نازبالش
تصویر نازبالش
فرهنگ فارسی عمید
نازبالش
(لِ)
قسمی از متکای کوچک است. (فرهنگ نظام). بالش سر. (شمس اللغات). نازبالین. نوعی از تکیه. (آنندراج). بالش نرم. متکای پهن و نرم. بالش کوچکی که در زیر گوش گذارند. (ناظم الاطباء). مرفقه. مخده. مصدغه. وساده. (از منتهی الارب). بالش خرد. زیرگوشی. نهال. نهالی. بالشتک. بالشتو. بالشچه:
گه چوب آستان توام نازبالش است
گه خاک بارگاه توام نازبستر است.
اثیرالدین اخسیکتی.
در خاک و خون کشیده مرا ترک زاده ای
مژگان بنازبالش دل تکیه داده ای.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نازبالش
قسمی متکای کوچک
تصویری از نازبالش
تصویر نازبالش
فرهنگ لغت هوشیار
نازبالش
((لِ))
بالش، بالش نرم
تصویری از نازبالش
تصویر نازبالش
فرهنگ فارسی معین
نازبالش
بالش، پشتی، کوسن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نازبانو
تصویر نازبانو
(دخترانه)
بانوی ناز دار، بانوی زیبا و عشوه گر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چاربالش
تصویر چاربالش
دنیا، برای مثال چو در چاربالش ندیدم درنگ / نشستم در این چار دیوار تنگ (نظامی5 - ۷۶۱)، عناصر اربعه، برای مثال سر آنگاه بر چاربالش نهیم / کز این لنگر «چاربالش» رهیم (نظامی۶ - ۱۰۲۷)، چهار بالشی که هنگام نشستن در پشت سر و طرف راست و چپ و زیر پای خود بگذارند و بر آن تکیه بدهند، تخت، مسند
فرهنگ فارسی عمید
پسر یا دختری که به بلوغ شرعی نرسیده. سن بلوغ شرعی برای پسر پانزده سالگی و برای دختر نه سالگی است
فرهنگ فارسی عمید
(لِ)
کودک. آن که هنوز به سن تمیز نرسیده باشد. (آنندراج). نارسیده. کودکی که به سن بلوغ و رشد نرسیده باشد. (ناظم الاطباء). صغیر. خواب نادیده. به حد مردان نرسیده. به حد زنان نرسیده:
شنیدم که نابالغی روزه داشت
به صد محنت آورد روزی به چاشت.
سعدی.
یکی تشنه میگفت و جان می سپرد
خنک نیکبختی که در آب مرد
بدو گفت نابالغی کای عجب
چو مردی چه سیراب و چه تشنه لب.
سعدی (بوستان).
، نادان. ساده لوح. که قوه تشخیص ندارد. که صاحب تمیز نیست:
همه گفتند کاین خیال بد است
قول نابالغان بی خرد است.
نظامی.
چو با او ساختی نابالغی جنگ
ببالغتر کسی برداشتی سنگ.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَمْ لُ)
درخت تاک. (ناظم الاطباء). رجوع به انبالس شود
لغت نامه دهخدا
بالشی است که زیر رخسار نهند، (شمس اللغات)، نازبالش، متکای پهن و نرم، رجوع به نازبالش شود:
اگر نازبالین او اخگر است
ولی مسند او بخاکستر است،
ملاطغرا (از آنندراج)،
رجوع به نازبالش شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
نازیبائی. زشتی، بی زینتی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
مسند و وساده ای که پادشاهان و صدور و اکابر بر آن نشینند و بر آن تکیه کنند. (ناظم الاطباء). مسندی را گویند که پادشاهان و صدور و اکابر برآن نشینند. (برهان). مسند ملوک و اکابر از این جهت که ظاهراً سابق تکیۀ کلانی که حالا بر پشت میدارند مرسوم نبود بلکه رسم آن بود که دو تکیه بر یمین و یسار. میگذاشتند یا آنکه یکی بر پشت و یکی پیش سینه و دو بر یمین و یسار. پس حقیقت چاربالش همان چارتکیه باشد که به مجاز معنی مسند مذکور شهرت گرفته. (آنندراج) :
از گوشۀ چاربالش تو
اقبال بسالیان نجنبد.
خاقانی.
به تیر ناوکی از شست آه یاوگیان
که چاربالش سلطان درد بیک پرتاب.
خاقانی.
چار دیوار عزلتی که تراست
بهتر از چاربالش جم دان.
خاقانی.
نهم چاربالش در ایوان عزلت
زنم چند نوبت چو میر مطاعی.
خاقانی.
بهر آگین چاربالش اوست
هر پری کاین کبوتر افشانده ست.
خاقانی.
چاربالش نهاده چون جمشید
پنج نوبت رسانده بر خورشید.
نظامی (هفت پیکر).
گفت از اول که پنج نوبت شاه
باد بالای چاربالش ماه.
نظامی (هفت پیکر).
سر آنگاه بر چاربالش نهیم
کزین گنبد چاربالش رهیم.
نظامی (شرفنامه).
گر نیازت را پذیرد شمس تبریزی به لطف
بعد از این بر عرش نه تو چاربالش بر نیاز.
مولوی.
چشم و چراغ جمع رسل هادی سبل
سلطان چاربالش ایوان اصفیا.
(منسوب به حافظ).
عصمت به چاربالش غفلت چه خفته ای
آهنگ راه کن که رفیقان روان شدند.
عصمت بخاری.
، کنایه از دنیا باشد. (برهان). کنایه از دنیاست به اعتبار چهار گنبد. (آنندراج) :
چو در چاربالش ندیدم درنگ
نشستم در این چاردیوار تنگ.
نظامی.
، کنایه از عناصر اربعه. (برهان). و رجوع به چاربالشت و چهاربالش شود
لغت نامه دهخدا
مردی بوده است در عهد داود پیغمبر، درقاموس کتاب مقدس آمده است: نابال (به معنی احمق) مردی توانگر بوده که مواشی وی سه هزار گوسفند و هزار بزدر کرمل بود و هنگامی که وی مشغول چراندن گوسفندان خود بود داود بنزد وی فرستاده از احوالات سلامتی وی باز پرسید در ضمن با نهایت لطف و نرمی درخواستی نمود لکن چون نابال مردی حسدپیشه و بخالت اندیشه بود فرستادگان داود را بدرشتی جواب داد و دست تهی گسیل داشت، بنابراین داود چهارصد نفر از بندگان خود را امر فرمودکه سلاح بر خود استوار کرده از برای هلاک نابال بروندو اموال وی را بغارت برند اما چون ابی جایل زوجه جمیله و عفیفه و عاقلۀ نابال بود هدیه ای بسزا تدارک نموده باستقبال داود شتافت و وی را ملاقات نمود و عطایا را گذارنیده معذرت طلبید، داود از سر خطایای او درگذشت و چون از ملاقات داود مراجعت نمود زوج خود را مست یافت علیهذا او را بحال خود گذاشت، سحرگاهان چون باز بهوش آمده بود وی را از ماجرا مطلع ساخته آن مردخسیس حسدپیشه نبضش ساقط شده پس از ده روز دیگر زندگانی را وداع گفت و داود از استماع این خبر خداوند رامتبارک خوانده شکر نمود که وی را از انتقام بازداشته خود از دشمن وی انتقام کشید، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناز بالش
تصویر ناز بالش
بالش که در زیر سر نهند ناز بالین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابالغ
تصویر نابالغ
کودکی که هنوز به سن بلوغ و رشد نرسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابالغ
تصویر نابالغ
((لِ))
آن که به سن بلوغ نرسیده، آن که قوه تشخیص و تمیز ندارد، ساده لوح
فرهنگ فارسی معین
بچه، خردسال، صغیر، نوباوه
متضاد: بالغ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
غاز چران، گاهی برای توهین و تحقیر به کار رود
فرهنگ گویش مازندرانی
متکای کوچک داخل گهواره
فرهنگ گویش مازندرانی