از قرای مرو است. (معجم البلدان). سمعانی آرد: ابوالعباس المعدانی آرد که نارناباذ از قرای مرو است اما من (سمعانی) چنین قریه ای را نشناختم و از جمعی از اهل علم و خبر هم تحقیق کردم آنان نیز اظهار بی خبری کردند، شاید چنین قریه ای در مرو بوده و خراب و فراموش گشته است. (از الانساب سمعانی)
از قرای مرو است. (معجم البلدان). سمعانی آرد: ابوالعباس المعدانی آرد که نارناباذ از قرای مرو است اما من (سمعانی) چنین قریه ای را نشناختم و از جمعی از اهل علم و خبر هم تحقیق کردم آنان نیز اظهار بی خبری کردند، شاید چنین قریه ای در مرو بوده و خراب و فراموش گشته است. (از الانساب سمعانی)
لقب ابوعثمان سعید بن حرب العبدی از راویان حدیث است. وی معاصر عبدالله زبیربوده و از او روایت کرده است. (از الانساب سمعانی). روات در علم حدیث به عنوان افراد با دانش و تجربه در جمع آوری احادیث شناخته می شوند. آنان با سفر به مناطق مختلف برای شنیدن احادیث، دقت در تحلیل اسناد و ملاقات با راویان مختلف، تلاش می کردند که احادیث صحیح و معتبر را از دیگر روایت ها تفکیک کنند. بدون تلاش های این روات، بسیاری از آموزه های اسلامی به درستی به مسلمانان نمی رسید. قاسم بن مجاشعبن تمیم بن حبیب بن عبید بن عامر المرامی مکنی به ابوسهل، یکی از نقیبان دوازده گانه است. (از الانساب سمعانی)
لقب ابوعثمان سعید بن حرب العبدی از راویان حدیث است. وی معاصر عبدالله زبیربوده و از او روایت کرده است. (از الانساب سمعانی). روات در علم حدیث به عنوان افراد با دانش و تجربه در جمع آوری احادیث شناخته می شوند. آنان با سفر به مناطق مختلف برای شنیدن احادیث، دقت در تحلیل اسناد و ملاقات با راویان مختلف، تلاش می کردند که احادیث صحیح و معتبر را از دیگر روایت ها تفکیک کنند. بدون تلاش های این روات، بسیاری از آموزه های اسلامی به درستی به مسلمانان نمی رسید. قاسم بن مجاشعبن تمیم بن حبیب بن عبید بن عامر المرامی مکنی به ابوسهل، یکی از نقیبان دوازده گانه است. (از الانساب سمعانی)
همان بارناباد باشد. رجوع به بارناباد و معجم البلدان ج 2 شود، و در ترکیب با یک، بصورت یکباره و یکبارگی بمعانی: ناگهان، یکدفعه، غفلهً، یکجا و نیز بمعنی کلاً، طرّاً باشد: کنون عمر نزدیک هشتاد شد امیدم بیک باره بر باد شد. فردوسی. چون خواجۀ بزرگ احمد دررسیدمقررتر گردانید تا باد حاسدان یکبارگی نشسته آید. (تاریخ بیهقی). نصر احمد احنف قیس دیگر شد... اخلاق ناستوده بیکبارگی از وی دور شده بود. (تاریخ بیهقی). از آن منشور نسختها نبشته آمد و ظاهر بیکبارگی سپر بیفکند. (تاریخ بیهقی). پریرخ ز درمان آن چیره دست از آن تاب و آن تب بیکباره رست. نظامی. یکباره بترک ما بگفتی زنهار نگویی این نه نیکوست. سعدی (خواتیم). نه یکباره تن در زبونی نهد. سعدی (گلستان). ، و در ترکیب با کلمه دگر یا دیگر بمعنی دفعۀ دوم، بار دوم، کرت دوم آید: برآمد دگرباره بانگ سرود دگرگونه تر ساخت (باربد) آوای رود همی سبز در سبز خوانی کنون بدینگونه سازند مردان فسون. فردوسی. دگرباره زی خدمت شاه شد از او شاه را عمر کوتاه شد. فردوسی. دگرباره بر شهریار جهان (کاوس) همی جادوی ساخت (سودابه) اندر نهان بدان تا شود با سیاوخش بد بدانسان که از گوهر بد سزد. فردوسی
همان بارناباد باشد. رجوع به بارناباد و معجم البلدان ج 2 شود، و در ترکیب با یک، بصورت یکباره و یکبارگی بمعانی: ناگهان، یکدفعه، غفلهً، یکجا و نیز بمعنی کلاً، طرّاً باشد: کنون عمر نزدیک هشتاد شد امیدم بیک باره بر باد شد. فردوسی. چون خواجۀ بزرگ احمد دررسیدمقررتر گردانید تا باد حاسدان یکبارگی نشسته آید. (تاریخ بیهقی). نصر احمد احنف قیس دیگر شد... اخلاق ناستوده بیکبارگی از وی دور شده بود. (تاریخ بیهقی). از آن منشور نسختها نبشته آمد و ظاهر بیکبارگی سپر بیفکند. (تاریخ بیهقی). پریرخ ز درمان آن چیره دست از آن تاب و آن تب بیکباره رست. نظامی. یکباره بترک ما بگفتی زنهار نگویی این نه نیکوست. سعدی (خواتیم). نه یکباره تن در زبونی نهد. سعدی (گلستان). ، و در ترکیب با کلمه دگر یا دیگر بمعنی دفعۀ دوم، بار دوم، کرت دوم آید: برآمد دگرباره بانگ سرود دگرگونه تر ساخت (باربد) آوای رود همی سبز در سبز خوانی کنون بدینگونه سازند مردان فسون. فردوسی. دگرباره زی خدمت شاه شد از او شاه را عمر کوتاه شد. فردوسی. دگرباره بر شهریار جهان (کاوس) همی جادوی ساخت (سودابه) اندر نهان بدان تا شود با سیاوخش بد بدانسان که از گوهر بد سزد. فردوسی
ابوالهیثم و بقولی ابوالقاسم بزیعبن هیثم بارناباذی امام محلۀ خود و مولای ضحاک بن مزاحم بود، وی از عکرمه و عمرو بن دینار روایت دارد، (از معجم البلدان)، ظاهراً در اشعار زیر بجای وار یا واره بکار رفته است، اژدهاباره: فریدون بدان اژدهاباره مرد هم از قوت اژدهایی چه کرد، نظامی، درآمد چنان اژدهاباره ای فرشته کشی آدمی خواره ای، نظامی، و در بیت زیر: چوسر در قصر شیرین کرد شاپور عقوبت باره ای دید از جهان دور، نظامی، مرحوم وحید آرد: عقوبت باره یعنی باره و حصاری از عقوبت آگنده، (حاشیۀخسرو و شیرین چ وحید دستگردی ص 105)، زن و بچه، (ناظم الاطباء)، گله و رمه و گاو و گوسفند و اسب و امثال آن، (برهان) (جهانگیری) (دمزن)، بمعنی گله و رمۀ گاو و گوسفندان است وآن گله گوباره نیز گویند، (انجمن آرا) (آنندراج)، رمۀ دواب و ظاهراً صحیح ’پاده’ است (ببای فارسی و دال)، (رشیدی) (از جهانگیری)، رمۀ گاو و گوسفند، (شعوری ج 1 ورق 191)، گله و رمه، (ناظم الاطباء)، گوباره، رمۀ گاو و خر باشد، (معیار جمالی چ دانشگاه طهران ص 427)، گاوباره، (ملوک رستمدار و طبرستان) (حبیب السیر چ قدیم طهران جزو 4 از ج 2 ص 145)
ابوالهیثم و بقولی ابوالقاسم بزیعبن هیثم بارناباذی امام محلۀ خود و مولای ضحاک بن مزاحم بود، وی از عکرمه و عمرو بن دینار روایت دارد، (از معجم البلدان)، ظاهراً در اشعار زیر بجای وار یا واره بکار رفته است، اژدهاباره: فریدون بدان اژدهاباره مرد هم از قوت اژدهایی چه کرد، نظامی، درآمد چنان اژدهاباره ای فرشته کشی آدمی خواره ای، نظامی، و در بیت زیر: چوسر در قصر شیرین کرد شاپور عقوبت باره ای دید از جهان دور، نظامی، مرحوم وحید آرد: عقوبت باره یعنی باره و حصاری از عقوبت آگنده، (حاشیۀخسرو و شیرین چ وحید دستگردی ص 105)، زن و بچه، (ناظم الاطباء)، گله و رمه و گاو و گوسفند و اسب و امثال آن، (برهان) (جهانگیری) (دِمزن)، بمعنی گله و رمۀ گاو و گوسفندان است وآن گله گوباره نیز گویند، (انجمن آرا) (آنندراج)، رمۀ دواب و ظاهراً صحیح ’پاده’ است (ببای فارسی و دال)، (رشیدی) (از جهانگیری)، رمۀ گاو و گوسفند، (شعوری ج 1 ورق 191)، گله و رمه، (ناظم الاطباء)، گوباره، رمۀ گاو و خر باشد، (معیار جمالی چ دانشگاه طهران ص 427)، گاوباره، (ملوک رستمدار و طبرستان) (حبیب السیر چ قدیم طهران جزو 4 از ج 2 ص 145)
محله ای است در مرو نزدیک دروازۀ شورستان (شارستان). (مرآت البلدان ج 1 ص 160) (معجم البلدان) (دمزن). رجوع به بارناباذ شود، دیوار درون حصار. فصیل، دیوار کوچک درون حصار یا درون بارۀ بلد. (منتهی الارب) ، قلعه. (غیاث). دز. دژ. (شعوری ج 1 ورق 191) : قصر شیرین، دهی است بزرگ و باره ای دارد از سنگ. (حدود العالم). و آنرا (شهر مارده را به اندلس حصاری و باره ای و خندقی است محکم. (حدود العالم). و حدود بخارادوازده فرسنگ است اندر دوازده فرسنگ و دیواری بگرد این همه درکشیده بیک باره. (حدود العالم). یکی نیز دز بر سر کوه بود که از برتری دور از انبوه بود ...بمردی من آن باره را بستدم بتان را همه بر زمین برزدم. فردوسی. چنان شد دژ نامور هفتواد که گردش نیارست جنبید باد حصاری شد آن پر ز گنج وسپاه نبردی بر آن باره بر باد راه. فردوسی. هزارباره گرفته ست به ز بارۀ ارگ هزار شهر گشاده ست به ز شهر زرنگ. فرخی. به روی باره اگر برزند ببازی تیر ز سوی دیگر تیرش برون شود ز حصار. فرخی. شاه در آن باره چنان گرم گشت کز نفسش نعل فرس نرم گشت. نظامی. هفت گنبد درون آن باره کرده بر طبع هفت سیاره. نظامی. ، برج. برج و دیوار. (فرهنگ شاهنامۀ شفق) : از قلۀ قاف سنگش آرند باره ز ستاره درگذارند صدباره برآورند بهتر صد باره ز بارۀ سکندر. خاقانی (از انجمن آرا). سنگ بر بارۀ حصار مزن که بود کز حصار سنگ آید. سعدی (گلستان)
محله ای است در مرو نزدیک دروازۀ شورستان (شارستان). (مرآت البلدان ج 1 ص 160) (معجم البلدان) (دِمزن). رجوع به بارناباذ شود، دیوار درون حصار. فصیل، دیوار کوچک درون حصار یا درون بارۀ بلد. (منتهی الارب) ، قلعه. (غیاث). دز. دژ. (شعوری ج 1 ورق 191) : قصر شیرین، دهی است بزرگ و باره ای دارد از سنگ. (حدود العالم). و آنرا (شهر مارده را به اندلس حصاری و باره ای و خندقی است محکم. (حدود العالم). و حدود بخارادوازده فرسنگ است اندر دوازده فرسنگ و دیواری بگرد این همه درکشیده بیک باره. (حدود العالم). یکی نیز دز بر سر کوه بود که از برتری دور از انبوه بود ...بمردی من آن باره را بستدم بتان را همه بر زمین برزدم. فردوسی. چنان شد دژ نامور هفتواد که گردش نیارست جنبید باد حصاری شد آن پر ز گنج وسپاه نبردی بر آن باره بر باد راه. فردوسی. هزارباره گرفته ست به ز بارۀ ارگ هزار شهر گشاده ست به ز شهر زرنگ. فرخی. به روی باره اگر برزند ببازی تیر ز سوی دیگر تیرش برون شود ز حصار. فرخی. شاه در آن باره چنان گرم گشت کز نفسش نعل فرس نرم گشت. نظامی. هفت گنبد درون آن باره کرده بر طبع هفت سیاره. نظامی. ، برج. برج و دیوار. (فرهنگ شاهنامۀ شفق) : از قلۀ قاف سنگش آرند باره ز ستاره درگذارند صدباره برآورند بهتر صد باره ز بارۀ سکندر. خاقانی (از انجمن آرا). سنگ بر بارۀ حصار مزن که بود کز حصار سنگ آید. سعدی (گلستان)
نام یکی از سرداران بزرگ ایران در زمان اردشیر دوم هخامنشی است که در نبرد ایران برای تسخیر مصر در زمان پادشاه مذکور فرماندهی کل سپاه را داشته است. رجوع به ایران باستان پیرنیا ص 1132 به بعد شود یکی از بزرگان ایران است که ظاهراً معاصر اردشیر اول هخامنشی معروف به اردشیر درازدست و پسرش به نام فرناس از نزدیکان این پادشاه بوده است. رجوع به ایران باستان پیرنیا ص 943 شود
نام یکی از سرداران بزرگ ایران در زمان اردشیر دوم هخامنشی است که در نبرد ایران برای تسخیر مصر در زمان پادشاه مذکور فرماندهی کل سپاه را داشته است. رجوع به ایران باستان پیرنیا ص 1132 به بعد شود یکی از بزرگان ایران است که ظاهراً معاصر اردشیر اول هخامنشی معروف به اردشیر درازدست و پسرش به نام فرناس از نزدیکان این پادشاه بوده است. رجوع به ایران باستان پیرنیا ص 943 شود