جدول جو
جدول جو

معنی نارفته - جستجوی لغت در جدول جو

نارفته
(گَ دَ / دِ)
آنکه نرفته باشد. آرمیده. آنکه هنوز عبور نکرده و نگذشته باشد. (ناظم الاطباء) :
کشتیم نارفته در ساحل فتاد
ناقه تا شد ز اشک من در گل فتاد.
صهبای سیرجانی.
، نرسیده:
از زمین نارفته پایش بر سر کرسی هنوز
سر بود از شوق رقصان بر فراز چوب دار.
وحشی.
، انجام نداده. از پیش نبرده: امیر بازگشت از آنجا کاری نارفته. (تاریخ بیهقی ص 578) ، نرفته:
بر این کهسار تاب ای ماهتابم
فرو نارفته از کوه آفتابم.
وصال.
، مستقبل. آینده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نارفته
(گَ / گِ دَ / دِ)
نروفته. نروبیده. جاروب نکرده. ناتمیز:
این مثل خانه راست خود گفته
بدو کدبانو است نارفته.
سنائی
لغت نامه دهخدا
نارفته
آنکه هنوز عبور نکرده و نگذشته باشد
تصویری از نارفته
تصویر نارفته
فرهنگ لغت هوشیار
نارفته
((رُ تَ یا ت))
جاروب نکرده، نروبیده
تصویری از نارفته
تصویر نارفته
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناسفته
تصویر ناسفته
ناسوده، نابسود، دست نخورده، سوراخ نشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارفته
تصویر وارفته
سست و بی حال، جدا شده و متلاشی، تنبل، شل
فرهنگ فارسی عمید
(طَ لَ)
نروبیده. نارفته. ناروفته. روفته ناشده. مقابل رفته. رجوع به رفته شود
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ / دِ)
نیاشفته. ناآشفته. که آشفته و پریشان نیست. مقابل آشفته. رجوع به آشفته شود
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ)
نروفته. نروبیده. جاروب نشده. که تمیز و جاروب کرده نیست. رجوع به روفته شود
لغت نامه دهخدا
(کَ هََ لَ)
نرفتن. مقابل رفتن. رجوع به رفتن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ / گِ دَ / دِ)
نرشته. ناریسیده. مقابل رشته به معنی ریسیده و تاب داده. رجوع به رشته شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
نروئیده. نبالیده. نموناکرده. (ناظم الاطباء) :
بگذر ز شر اگر نبود خیری
نارسته به ز خار بود رسته.
ناصرخسرو.
مرغ پرنارسته چون پران شود
لقمۀ هر گربۀ دران شود.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ / تِ)
نرسته. نرهیده. مقابل رسته، به معنی رهیده و خلاص یافته. رجوع به رسته شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
ناشکفته، نترکیده. ناشکافته
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
سوراخ ناکرده. سوراخ ناشده. درست و بی رخنه. (ناظم الاطباء). سفته ناشده. نسفته:
چو ناسفته گوهر سه دخترش بود
نبودش پسر دختر افسرش بود.
فردوسی.
کمر بسته و تیغ برداشته
یکی گوش ناسفته نگذاشته.
نظامی.
، دوشیزۀ بی عیب که رسوا نباشد. (ناظم الاطباء). دوشیزه. باکره. کنایه از زن باکره:
من آن سفته گوشم که خاقان چین
ز ناسفتگان کرده بودم گزین.
نظامی (از آنندراج).
- درّ ناسفته، گوهر ناسفته، مروارید سوراخ نشده:
زبرجد یکی جام بودش بگنج
همان در ناسفته هفتاد و پنج.
فردوسی.
در ناسفته را گر سفت باید
سخن در گوش دریا گفت باید.
نظامی.
- ، دوشیزه. باکره:
بسی در بر آن در ناسفته سفت
بسی گفتنی های ناگفته گفت.
نظامی.
بود از صدف دگر قبیله
ناسفته دریش هم طویله.
نظامی.
ناسفته دری و در همی سفت
چون خود همه بیت بکر می گفت.
نظامی.
- ، سخن بکر. مضمون بدیع:
ز گنج سخن مهر برداشتم
در او در ناسفته نگذاشتم.
نظامی.
در ناسفته ای به مرجان سفت.
نظامی.
، نازک. چیزی که کلفت نباشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ / تِ)
نخوابیده. نخفته. نخسپیده. خواب ناکرده. بیدار مانده. شب زنده دار. ج، ناخفتگان:
شبی برسرش لشکر آورد خواب
که چند آورد مرد ناخفته تاب.
سعدی.
درازی شب از ناخفتگان پرس
که خواب آلوده را کوته نماید.
سعدی.
، بیداردل. هوشیار. ج، ناخفتگان:
همان چون سر آری به سوی نشیب
ز ناخفتگان بر تو آید نهیب.
فردوسی.
، بسته و فسرده ناشده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
گفته نشده. بیان نشده. (از ناظم الاطباء). بر زبان نیامده. اظهارناشده:
بس که بر گفته پشیمان بوده ام
بس که بر ناگفته شادان بوده ام.
رودکی.
به ناگفته بر چون کسی غم خورد
از آن به که بر گفته کیفر برد.
اسدی.
آن به که نگوئی چو ندانی سخن ایراک
ناگفته بسی به بود از گفتۀ رسوا.
ناصرخسرو.
و سخن که از او بوی دروغ آید و بوی هنر نیاید ناگفته بهتر. (منتخب فارسنامه ص 29). ناگفته را عیب کمتر است. (مجمل التواریخ).
این چه زبان و چه زبان رانی است
گفته و ناگفته پشیمانی است.
نظامی.
سخن کآن برآرد به ابرو گره
اگر آفرین است نا گفته به.
نظامی.
همان به کاین سخن ناگفته باشد
شوم من مرده و او خفته باشد.
نظامی.
گفتی که چگونه می گذاری بی من
ناگفته به است قصه، هان میگذرد.
کمال اسماعیل.
ما نبودیم و تقاضامان نبود
لطف تو ناگفتۀ ما می شنود.
مولوی.
بر احوال نابوده علمش بصیر
بر اسرار ناگفته لطفش خبیر.
سعدی.
ندارد کسی باتو ناگفته کار
ولیکن چو گفتی دلیلش بیار.
سعدی.
- ناگفته ماندن، بیان نشدن. اظهار نشدن. به زبان نیامدن:
برفت او و این نامه نا گفته ماند
چنان بخت بیدار او خفته ماند.
فردوسی.
رازهای گفتنی ناگفته ماند
خواستم ظاهر شود بنهفته ماند.
صهبای سیرجانی.
، ناگفتنی. که نباید گفت. که نتوان گفت:
در آن نامه کان گوهر سفته راند
بسی گفتنی های ناگفته ماند.
نظامی.
بسی در بر آن در ناسفته گفت
بسی گفتنی های ناگفته گفت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هَِ / هََ تَ / تِ)
گرفته ناشده. آزاد. غیرمقید:
بخندید و گفت ای خداوند رخش
به دشت آهوی ناگرفته مبخش.
فردوسی.
چو من ناگرفته درآیم ز در
نبرّد مراهیچ بدخواه سر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ کُ)
مضمحل، متلاشی شده. (ناظم الاطباء) ، در تداول زنان سست و بی نیروی کار و بی فکرو جز آن: خاله وارفته. (از یادداشتهای مؤلف). شل وول. بی دست و پا. بی سر و زبان. بی جربزه. و رجوع به وارفتن شود، گداخته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غُ / غُرْ را)
مقابل رفته. رجوع به رفته شود
لغت نامه دهخدا
مقابل گرفته، دستگیرناشده. به چنگ نیفتاده. به دام نیفتاده. آزاد. رها
لغت نامه دهخدا
(فَ خَ دَ / دِ)
که تفته نیست. مقابل تفته. رجوع به تفته شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نارسته
تصویر نارسته
نجات نیافته رها نشده مقابل رسته. نروییده نمو ناکرده مقابل رسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارشته
تصویر نارشته
نرشته نریسیده مقابل رشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسفته
تصویر ناسفته
درست و بی رخنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناتفته
تصویر ناتفته
آنچه که تفته نیست مقابل تفته
فرهنگ لغت هوشیار
نخوابیده بیدار مانده، بیداردل هوشیار، جمع ناخفتگان: همان چون سر آری بسوی نشیب ز نا خفتگان بر تو آید نهیب. (شا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناگفته
تصویر ناگفته
گفته نشده اظهارنشده: (چنین گفتندکه سخن ناگفته بدان مخدره ناسفته ماند... {مقابل گفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناگرفته
تصویر ناگرفته
گرفته ناشده، آزاد، غیر مقید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نگرفته
تصویر نگرفته
بچنگ نیفتاده، بدام نیفتاده، آزاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارفته
تصویر وارفته
((رَ ت ِ))
از هم پاشیده، تنبل، بی حال، متحیر، گیج، تعجب کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناسفته
تصویر ناسفته
((سُ تِ))
سوراخ نشده، دست نخورده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناگفته
تصویر ناگفته
((گُ تِ))
گفته نشده، اظهار نشده، مقابل گفته
فرهنگ فارسی معین
باکره، بتول، بکر، عذرا
متضاد: سفته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی حال، سست، شل، حیرتزده، متعجب، هاج وواج، له، متلاشی
فرهنگ واژه مترادف متضاد