جدول جو
جدول جو

معنی نارسئین - جستجوی لغت در جدول جو

نارسئین
(سِ)
از آلکالوئیدهای تریاک و خواب آور و آرام کننده درد است، استعمال آن یبوست نمی آورد لیکن باعث فلج الیاف عضلانی مثانه گردیده حبس البول تولید می کند... سمیت آن کم است و ده تا پانزده سانتیگرم آن به خوبی تحمل می شود. (درمانشناسی دکتر غربی ج 1 ص 100)
لغت نامه دهخدا
نارسئین
فرانسوی تلخیناب یکی از آلکالوئیدهای تریاک است این جسم بصورت سوزنهای طویلی متبلور میشود نارسئین در آب و الکل قابل حل است و بدون بو میباشد. مزه اش تلخ است. در حرارتهای بالاتر از 140 درجه و همچنین اسیدهای قوی تجزیه میگردد و بعلاوه در ترکیب با برخی اسیدها تولید ملح مینماید
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نارسیس
تصویر نارسیس
(دخترانه)
نرگس، نام جوانی زیباروی در اساطیر یونآنکه وقتی صورت خود را در آب دید عاشق خودشد و در آب پرید و غرق گشت و تبدیل به گل نرگس گردید، لاتین از یونانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بارسین
تصویر بارسین
(پسرانه)
زاده خدای ماه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نارسایی
تصویر نارسایی
کوتاهی، ناشایستگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نارستان
تصویر نارستان
انارستان، باغ انار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نارسید
تصویر نارسید
نارس، نابالغ، برای مثال کس اندر جهان کودک نارسید / بدان شیرمردی و گردی ندید (فردوسی - ۱/۲۷۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناردین
تصویر ناردین
گیاهی بیابانی با برگ های دراز خوش بو، گل های ریز، ساقۀ سخت و ریشه سخت شبیه مامیران که در طب به کار می رود و خواص آن شبیه سنبل الطیب است، نردین، سنبل رومی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نارسان
تصویر نارسان
نارس، خام، کنایه از ناتمام
فرهنگ فارسی عمید
(کَ عَ رَ)
نرستن. نروئیدن. مقابل رستن، به معنی سبز شدن و روئیدن. رجوع به رستن شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
نرستن. مقابل رستن، به معنی رهیدن و نجات یافتن. رجوع به رستن شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
نیارستن. نتوانستن. جرات نکردن
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تماس لرد. سیاستمدار انگلیسی، متولد در ادمبورگ. وی یکی از خطبای بزرگ عصر خویش بود. (1750-1823م.)
ابنزر. حکیم الهی از مردم اکس ّ و یکی از مؤسسین کنیسۀ مخالف عقاید رسمی اکس. (1680-1754م.)
ویلیام. او راست: تاریخ هندوستان در عصربابر و همایون که در سال 1854 میلادی تألیف شده است
لغت نامه دهخدا
کدوی تلخ، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از زنان ایرانی است که پس از شکست دارا در دمشق به چنگ اسکندر افتاد، وی زوجه بهمن از سرداران ایران و دختر آردباز بود، اسکندر او را به عقد ازدواج درآورد و پسری بنام هرکول از وی متولد گشت و بعد از وفات اسکندر قساندر وی رابا پسرش بقتل رسانید، (از قاموس الاعلام ترکی ج 2)
لغت نامه دهخدا
از رستاق المر است که آن را اعلم نیز گویند و آن از نواحی همدان باشد. و آن را فارسین و فارسجین نیز خوانند و بارسین در لهجۀ خود اهالی متداول است. (از انساب سمعانی) (معجم البلدان ذیل فارسجین). و رجوع به فارسجین و فارسین و اعلم و همدان شود، هر چه بدرخشد. (از اقرب الموارد). روشن و تابان. (غیاث). درخشان. یغشاه بارق من نوره. (حکمت اشراق چ 1331 انجمن ایران و فرانسه ص 348) ، شمشیر درخشان. (دمزن) ، ابربابرق. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (دمزن) (آنندراج) (تاج العروس). ابر برق دارنده. (فرهنگ نظام).
- سحاب بارق، ابری که از او برق جهد. ابر بابرق و درخش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
نرسیدن. مقابل رسیدن. رجوع به رسیدن شود:
بر نارسیدن از چه وچند و چون
عارست نورسیدۀ برنا را.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(کُ)
یکی از آلکالوئیدهای تریاک است. تریاک در حدود 6 درصد نارکتین دارداین آلکالوئید در آب نامحلول است و در الکل حل می شود. سمیت آن از تمام آلکالوئیدهای تریاک کمتر است و اثر آرام کننده درد و خواب آور ندارد ولی در انواع نزف الدم رحمی - جز در مواردی که نزف الدم مقدمۀ سقط باشد - آثار نیکوئی دارد. بعلاوه این دارو در مواردی که خون قاعدگی بیش از اندازۀ طبیعی باشد آثار جالب توجهی می دهد. (از درمان شناسی دکتر غربی ج 1 ص 97 و 98)
لغت نامه دهخدا
(سِسْ)
دهی است از دهستان خزین بخش رزن شهرستان همدان که در دوهزارگزی رزن، کنار راه فرعی رزن به نوبران واقع است. جلگه ای سردسیر، مالاریایی و دارای 1760 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول عمده اش غلات، انگور، حبوبات صیفی، شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان قالی بافی است. 5 باب دکان و یک دبستان دارد. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
ناراین، قلعه ای در هندوستان که به دست سلطان محمود غزنوی گشوده شد، رجوع به ناراین شود:
دو بدره زر بگرفتم به فتح نارایین
به فتح رومیه صد بدره گیرم و خرطال،
عنصری
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بی عقلی. (ناظم الاطباء).
- نارسائی عقل، کم عقلی. عدم کفایت و بلوغ عقلی.
، بی قابلیتی. ناشایستگی. عدم لیاقت. عدم اهلیت. (ناظم الاطباء) ، رسا نبودن. کوتاهی. نارسا بودن.
- نارسائی فکر، کوته فکری.
، بدخلقی. بی ادبی. گستاخی. (ناظم الاطباء). مقابل رسائی. رجوع به رسائی و نارسا شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
دهی است از دهستان گیسکان بخش برازجان شهرستان بوشهر و در 24هزارگزی جنوب شرقی برازجان و در دامنۀ کوه گیسکان واقع است، هوائی معتدل ومالاریائی دارد و 106 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و محصولش غلات و بادام و انگور و خرما و مرکبات و سیب است. مردمش به زراعت و بافتن گلیم و قالی مشغولند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7 ص 232)
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ)
که رستنی نیست. که رها شدن نتواند. که نجات یافتن نتواند. مقابل رستنی
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
مقابل روئیدن. رجوع به روئیدن شود
لغت نامه دهخدا
قصبۀ دهستان دودانگه از بخش ضیأآباد شهرستان قزوین که در 3 هزارگزی راه شوسۀ زنجان واقع است و در جلگه ای معتدل قرار دارد، سکنۀ آن 3443 تن است، آب آن از رود خانه ابهرچای و قنات تأمین میشود، محصول عمده اش غلات، انگور، هندوانه، بادام، مختصر گردو، قیسی، سیب زمینی و یونجه، شغل اهالی زراعت و باغبانی است، درسالهایی که آفت باغ باشد برای تأمین معاش به تهران میروند، صنایع دستی آنها مختصر جاجیم و رویۀ گیوه بافی است، در حدود 30 تا 40 باب دکان و یک دبستان دارد، از آثار قدیم امامزاده ای بنام عبداﷲ و فضل اﷲ در آنجاست، راه مالرو دارد و از طریق زنجان و ضیأآباد ماشین میتوان برد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(رُ تَ)
نروئیدنی. ناروئیدنی. که روئیدنی نیست. که نتواند روئید. مقابل رستنی. رجوع به رستنی شود
لغت نامه دهخدا
آنکه رها نتواند شد نجات نیافتنی مقابل رستنی. آنچه نتواند رویید نروییدنی مقابل رستنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارسائی
تصویر نارسائی
بی عقلی، عدم کفایت و بلوغ عقلی
فرهنگ لغت هوشیار
عدم بلوغ، کوتاهی قیصری، ناقصی نقصان، عدم تناسب نالایقی، بی ادبی گستاخی، بی عقلی کم عقلی، بی لیاقتی
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه نمی رساند، آنکه نمی رسد نرسیده نامتصل: چو نیکی فزایی بروی خسان بود مزد آن سوی تو نارسان. (شا. لغ)، ناتمام ناقص، نااستوار نارسا: گفت: من گفتم که عهد آن خسان خام باشد خام و زشت و نارسان. (مثنوی. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته ناردین سنبل رومی از گیاهان سنبل الطیب، سنبل رومی. یا ناردین اقلیطی. سنبل رومی
فرهنگ لغت هوشیار
نرسیده (میوه) نارس، نابالغ (کودک) اندک سال: کس اندر جهان کودکی نارسید بدین شیر مردی و گردی ندید. (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارسین
تصویر دارسین
پارسی تازی گشته دارچین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارستان
تصویر نارستان
((ر))
انارستان، باغ انار
فرهنگ فارسی معین
عیب، کوتاهی، نقص
متضاد: کمال
فرهنگ واژه مترادف متضاد