جدول جو
جدول جو

معنی ناردان - جستجوی لغت در جدول جو

ناردان
دانۀ انار
آتشدان، منقل
تصویری از ناردان
تصویر ناردان
فرهنگ فارسی عمید
ناردان
دانۀ انار ترش، (برهان قاطع)، از: نار (انار) + دان (دانه)، (حاشیۀ دکتر معین بر برهان قاطع)، دانۀ انار، (آنندراج) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا)، حب الرمان، (مهذب الاسماء)، اناردان، اناردانه، ناردانه، ناردانک:
رخانش چو گلنار و لب ناردان
ز سیمین برش رسته دو ناروان،
فردوسی،
همان ارزن و پسته و ناردان
بیارد یکی موبد کاردان،
فردوسی،
صد و شصت یاقوت چون ناردان
پسندیدۀ مردم کاردان،
فردوسی،
بخندید و تابنده شد سی ستاره
از آن خنده در نیمۀ ناردانی،
فرخی،
صد خروار برنج و صد خروار خرما و صد خروار عسل و ناردان و چندین هزار مرغ مسمن و ... بر اشتران بار کرد، (اسکندرنامۀ خطی)،
گرچه دارد ناردانه رنگ لعل نابسود
نیست لعل نابسوده دربها چون ناردان،
ازرقی،
یا فاخته که لب بلب بچه آورد
از حلق ناردان مصفا برافکند،
خاقانی،
همه شب سرخ روی چون شفقم
کز سرشک آب ناردان برخاست،
خاقانی،
گو درد دل قوی شوو گو تاب تب فزای
زین گلشکر مجوی و از آن ناردان مخواه،
خاقانی،
چون آب ناردان بود اندر قدح اگر
آمیخته به مشک بود آب ناردان،
جوهری زرگر،
هستش دلی شکافته چون نار در عنا
روئی چو مغز نار و سرشکی چو ناردان،
وطواط،
شگفت نیست دلم چون انار اگر بکفید
که قطره قطرۀ اشکم به ناردان ماند،
سعدی،
یا خود از گرد سماق و ناردان سر تا قدم
جمله در لعل تر و یاقوت احمر گیرمش،
بسحاق،
، دانه های خشک کردۀ نارهای جنگلی که در آش کنند، رجوع به ناردانگ شود، آتشدان، مجمر، منقل، (ناظم الاطباء)، منقل آتش و آتشدان را نیز گویند، (برهان قاطع)، مرکب است از عربی و فارسی یعنی آتشدان، (آنندراج) (انجمن آرا) :
دانۀ نارش با من چو درآمد به سخن
ناردان کرد دلم را ز غم آن دانۀ نار،
ازرقی (از آنندراج)،
، لب سرخ خوبان چنانکه به یاقوت تشبیه کنند به دانۀ نار نیز نسبت دهند، چنانکه گفته اند:
رخانش چو گلنار و لب ناردان
ز سیمین برش رسته دو ناروان،
حکیم ازرقی گفته:
نارون کردار قد است آن بلب چون ناردان
ناردان بارد سرشکم در فراق نارون،
(آنندراج) (انجمن آرای ناصری)،
، کنایه از اشک گلگون است، سرشک خونین:
از این گلشن که خندان گشت چون نار
که چشم از غم نگشتش ناردان بار،
وحشی،
رجوع به ناردان افشاندن شود، آب انار، رب انار، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ناردان
دانه انار
تصویری از ناردان
تصویر ناردان
فرهنگ لغت هوشیار
ناردان
آتشدان، مجمر، منقل
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناردانه
تصویر ناردانه
(دخترانه)
دانه انار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ناردانا
تصویر ناردانا
(دخترانه)
دانه انار، ناردانه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از واردان
تصویر واردان
(پسرانه)
نام دادوری در زمان اردشیر بابکان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ناردین
تصویر ناردین
گیاهی بیابانی با برگ های دراز خوش بو، گل های ریز، ساقۀ سخت و ریشه سخت شبیه مامیران که در طب به کار می رود و خواص آن شبیه سنبل الطیب است، نردین، سنبل رومی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاردان
تصویر کاردان
باتجربه، کارآزموده، دارای مدرک فوق دیپلم، خدمتگزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناندان
تصویر ناندان
جای نان، ظرف نان، کنایه از محل رزق وروزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نارسان
تصویر نارسان
نارس، خام، کنایه از ناتمام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باردان
تصویر باردان
جای بار، هر چه در آن کالا یا باری می گذارند، خورجین، جوال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناردانگ
تصویر ناردانگ
ناردان، دانۀ انار، آب انار، شربت انار، برای مثال آنچه شیرین است او شد ناردانگ / وان که پوسیده ست نبود غیر بانگ (مولوی - ۶۳)
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ)
دانۀانار. (ناظم الاطباء). ناردان. حب الرمان:
داغ ها چون شاخهای بسد یاقوت رنگ
هریکی چون ناردانه گشته اندر زیر نار.
فرخی.
اشک من ناردانه شد نه عجب
گر دل من کفیده نار شود.
مسعودسعد.
گرچه دارد ناردانه رنگ لعل نابسود
نیست لعل نابسوده در بها چون ناردان.
ازرقی.
لب ساقی چو نوش نوش کند
نقل از آن ناردانه بستانیم.
خاقانی.
سرخ سیبی دل از میان کنده
به دلش ناردانه آکنده.
نظامی.
ساقی ز می شرابخانه
پیش آر می چو ناردانه.
نظامی.
نار کز ناردانه گردد پر
پخته لعل و نپخته باشد در.
نظامی.
آن کوزه بر کفم نه کاب حیات دارد
هم طعم ناردان و هم رنگ ناردانه.
سعدی.
، کنایه از اشک خونین و سرشک گلگون است:
شد از بادام عنابش روانه
بهش نارنج گشت از ناردانه.
وحشی
لغت نامه دهخدا
دانه های نار جنگلی که نیم خشک در خیکی کرده به شهرها برند و از آن در آشها کنند چاشنی آش را، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی از دهستان هکان است که در بخش کوهک شهرستان جهرم واقع است و 400 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). رجوع به فارسنامۀ ناصری شود
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
ناردانک: اناردانک سرخ ده خروار ماهی شور ده خروار. (تاریخ طبرستان). سماق و غوره و اناردانک و از میوه ها سیب و آبی و انار دهند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). طعام از غوره و سماق و زرشک و اناردانک باید داد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ / نِ)
دانۀانار. ناردانه. حب الرمان. و رجوع به ناردانه شود
لغت نامه دهخدا
جایی که درآن ناو (ممرسفالین آب) گذارند (رشیدی)، ممر آب (اطلاق محل به حال)، ممرخروج آب پشت بام که ازسفال یاآهن سفید سازند: نقل است که یک روز جماعتی آمدندکه یاشیخ باران نمی آید. شیخ سرفروبردگفت: هین ناودانها راست کنیدکه باران آمد، جوی نهر، مجرایی که گندم ازدول بگلوی آسیارود، چوب درازمیان خالی که آب ازآن بچرخ آسیامیریزد و آنرا بگردش درمیاورد
فرهنگ لغت هوشیار
جایی که درآن ناو (ممرسفالین آب) گذارند (رشیدی)، ممر آب (اطلاق محل به حال)، ممرخروج آب پشت بام که ازسفال یاآهن سفید سازند: نقل است که یک روز جماعتی آمدندکه یاشیخ باران نمی آید. شیخ سرفروبردگفت: هین ناودانها راست کنیدکه باران آمد، جوی نهر، مجرایی که گندم ازدول بگلوی آسیارود، چوب درازمیان خالی که آب ازآن بچرخ آسیامیریزد و آنرا بگردش درمیاورد
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته ناردین سنبل رومی از گیاهان سنبل الطیب، سنبل رومی. یا ناردین اقلیطی. سنبل رومی
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه نمی رساند، آنکه نمی رسد نرسیده نامتصل: چو نیکی فزایی بروی خسان بود مزد آن سوی تو نارسان. (شا. لغ)، ناتمام ناقص، نااستوار نارسا: گفت: من گفتم که عهد آن خسان خام باشد خام و زشت و نارسان. (مثنوی. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناروان
تصویر ناروان
غیر جاری، غیر متحرک، ساکن، راکد
فرهنگ لغت هوشیار
ترکیبی است از پیرامیدن و نوالژین که اثر ضد درد و ضد تب قوی دارد و در درمان زکام سرما خوردگی سیایتک روماتیسم لومبا گوومیگرن استعمال میشود این دارو را در تجارت بصورت قرصهای 50 سانتیگرمی میفروشند و مقدار معمولی استعمال آن 2- 1 گرم است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاردان
تصویر کاردان
شناسنده، داننده کار، هوشمند، عاقل، دانا، زیرک، قابل، هنرمند
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی کمه دو سر آن باریک و میانش ضخیم است و خمیر نان را بوسیله آن تنک سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باردان
تصویر باردان
خورجین، جای بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاردان
تصویر تاردان
ظرفی که در آن تارهای ساز نگاهدارند
فرهنگ لغت هوشیار
زمینی که شاخه های درخت را در آن فرو برند تا سبز شود و از آنجا به جای دیگر نقل کنند تخمدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاردان
تصویر پاردان
جوال، تنگ ظرف شراب، شراب
فرهنگ لغت هوشیار
دانه انار: کشتن و مردن که بر نقش تن است چون انار و سیب را بشکستن است. آنچ شیرین است آن شد نار دانگ وآنک پوسیده ست نبود غیر بانگ. (مثنوی)، دانه های انارجنگلی که درآش کنند
فرهنگ لغت هوشیار
دانه انار ناردان: داغها چون شاخهای بسد یاقوت رنگ هر یکی چون ناردانه گشته اندر زیر نار. (فرخی)، (استعاره) اشک خونین: شد از بادام عنابش روانه بهش نارنج گشت از ناردانه. (وحشی لغ) یا ناردانه دشتی. دانه انار صحرایی را گویند که حب القلقل نیز نامیده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باردان
تصویر باردان
ظرف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاردان
تصویر پاردان
جوال، تنگ، ظرف شراب، شراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاردان
تصویر کاردان
صاحب نظر، صاحبنظر
فرهنگ واژه فارسی سره