جدول جو
جدول جو

معنی نارخو - جستجوی لغت در جدول جو

نارخو
گل انار، گلنار
تصویری از نارخو
تصویر نارخو
فرهنگ فارسی عمید
نارخو
گل انار، گلنار، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (جهانگیری) (فرهنگ نظام) (شمس اللغات)، جلنار، (السامی فی الاسامی)، گلنار که آن را به عربی جلنار گویند، (از شعوری)،
مرد تند و تیز و آتش مزاج، (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، از نار (عربی به معنی آتش) + خو (خوی)، (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
نارخو
گل انار گلنار
تصویری از نارخو
تصویر نارخو
فرهنگ لغت هوشیار
نارخو
گل انار
تصویری از نارخو
تصویر نارخو
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نارو
تصویر نارو
(دخترانه)
پرنده ای خوش آواز مانند بلبل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نارو
تصویر نارو
مکر، حیله، فریب، کید، شکیل، قلّاشی، ریو، گربه شانی، نیرنگ، چاره، احتیال، حقّه، دویل، غدر، اشکیل، خدعه، ستاوه، دلام، شید، تزویر، تنبل، روغان، کلک، گول، دغلی، ترفند، ترب، خاتوله، دستان
حیله گر، مکار، ناکرد
نارو زدن: کنایه از حیله کردن، نیرنگ زدن، خیانت کردن به کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نارو
تصویر نارو
چکاوک، پرنده ای کوچک و خوش آواز شبیه گنجشک با تاج کوچکی بر روی سر
چکاو، چکوک، چاوک، ژوله، جل، جلک، هوژه، خجو، خاک خسپه، قبّره، قنبره
فرهنگ فارسی عمید
(رَ / رُو)
فریب دادن و مکر کردن. با لفظ زدن نارو زدن گفته می شود. مرکب از ’نا’ و ’رو’ است. (فرهنگ نظام). و رجوع به نارو زدن شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
نارف. رودی است از شعب رود خانه بوگ در لهستان که 479هزار گز طول دارد. جنگ معروف روس و آلمان در سال 1915 میلادی در کنار این رود روی داد
لغت نامه دهخدا
پرنده ای است خوش آواز مانند بلبل، جل، (برهان قاطع) (از شعوری)، ناروه، (حاشیۀ برهان قاطعدکتر معین) :
نارو بنارون بر ساری بیاسمن بر
قمری بنسترن بر برداشتند آوا،
کسائی (از آنندراج)،
بزند نارو بر سرو سهی سرو سهی
بزند بلبل بر تارک گل قالوسی،
منوچهری،
پردۀ راست زند نارو بر شاخ چنار
پردۀ باده زند قمری بر نارونا،
منوچهری،
صلصل خواند همی شعر لبید و زهیر
نارو راند همی مدح جریر و خثم،
منوچهری،
نالیدن نارو و نواهای سریچه
ناطق کند آن مردۀ بی نطق و بیان را،
سنائی (از آنندراج)،
، رشته ای را گویند که از اعضای مردم برمی آید و آن را به عربی عرق مدنی خوانند، (برهان)، و آن را به عربی عرق مدنی خوانند، (آنندراج)، رشته ای که از اعضای مردم برآید و به هندی نیز به همین نام معروف است، (رشیدی) (فرهنگ نظام)، بیماری است که آن را رشته هم می گویند و اکثراً در ناحیۀ قوزک پا پیدا می شود و آن کرمی است به شکل رشتۀ نازک نخ که به تدریج از بدن بیرون می آید و آن راچون نخ می پیچند تا بتمامی از بدن خارج شود اگر پاره شود بیمار می میرد، (از شعوری)، پیوک، (ناظم الاطباء) :
تا رگ شرم بدرّیدم و نیرو کردم
زده نیروی من از پای به بیرون نارو،
سوزنی
اسم سنبل الطیب است، (فرهنگ نظام از محیط اعظم)
لغت نامه دهخدا
نام جزیره ای است در بحر کاهل که در تحت حکومت نیوزیلند است، (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(عِ تَ / تِ)
خواهندۀ دینار. طالب زر:
گذشت آنشب و بامداد پگاه
بیامد مقاتوره دینارخواه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
نام قدیمش ’سمندر’، قصبه ایست در 150هزارگزی شمال غربی داغستان، و آن قرارگاه یکی از خانان قالمون بود، سکنۀ آن تاتار و مسلمانند، (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1610)
لغت نامه دهخدا
نام گیاهی است، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تریاک و افیون را گویند، (برهان قاطع) (آنندراج)، تریاک، افیون، کوکنار، (ناظم الاطباء)، افیون، (رشیدی)، کلمه نارکتین و مشتقات آن از این کلمه فارسی مأخوذ است، (یادداشت مؤلف)، مؤلف فرهنگ نظام آرد: ’سراج گوید:نارخوک و نارکوک، تریاک و افیون و در جهانگیری به معنی گلنار’، نیز مؤلف گوید: نارکوک در اصل به اضافت است به معنی انار سرفه، چنانکه کوکنار گذشت، پس کوکنار قلب این باشد و اطلاق آن بر افیون مجاز بود اگر به ثبوت رسد و نارخوک به خاء بدل آن است، در نسخۀ جهانگیری که نزد من است نارخو بدون کاف آخر نوشته و سروری هم بدون کاف ضبط کرده، (از فرهنگ نظام)، خشخاش، غوزۀ خشخاش، کوکنار، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نارخو، رجوع به نارخو شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نارو
تصویر نارو
مکر کردن، فریب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارخوک
تصویر نارخوک
خشخاش کوکنار، افیون تریاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارو
تصویر نارو
((رُ))
پرنده ای خوش آواز مانند بلبل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نارو
تصویر نارو
نیرنگ، حیله، مرکوبی که خوب راه نرود و چموشی کند
فرهنگ فارسی معین
تریاک، کوکنار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
متقلب، مکار، نادرست، ناروزن، حقه، حیله، فریب، مکر، ناجوانمردی، نیرنگ، ناراهوار
متضاد: درستکار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بوی ترشی که از کره استشمام شود
فرهنگ گویش مازندرانی
پاروی چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی