جدول جو
جدول جو

معنی نارجیله - جستجوی لغت در جدول جو

نارجیله
(رَ لَ)
وسیلۀ تدخین تنباکو است. این کلمه از نارجیل گرفته شده است و عامه به آن ارکیله میگویند. ج، نارجیلات. (از اقرب الموارد). قلیان. قلیانی که از پوست نارگیل ساخته باشند
واحد نارجیل. (اقرب الموارد). (از منتهی الارب). واحد نارجیل، یعنی یک دانۀ نارجیل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نارجیله
در فارسی پارسی تازی گشته نارگیله گونه ای غلیان غلیانی (قلیانی) که از پوست نارگیل سازند، غلیان (قلیان)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نارینه
تصویر نارینه
(دخترانه)
ظریف
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ناریه
تصویر ناریه
(دخترانه)
آتشی، آتشین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خارجیه
تصویر خارجیه
مونث خارجی
فرهنگ فارسی عمید
میوه ای کروی شکل و بزرگ با پوسته ای قهوه ای و سخت و گوشتی سفید که درون آن شیرۀ سفید خوراکی قرار دارد، درخت این میوه که شبیه درخت خرما است و برگ های بزرگ به درازی دو متر دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نارجیل
تصویر نارجیل
نارگیل، میوه ای کروی شکل و بزرگ با پوسته ای قهوه ای و سخت و گوشتی سفید که درون آن شیرۀ سفید خوراکی قرار دارد، درخت این میوه که شبیه درخت خرما است و برگ های بزرگ به درازی دو متر دارد
فرهنگ فارسی عمید
(اَ جِ لَ)
جمع واژۀ رجل. لشکر پیادگان. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گِ یِ تَ / تِ)
از: نا (نفی، سلب) + رسیده (اسم مفعول از رسیدن). (حاشیۀ برهان قاطعدکتر معین). آنکه هنوز نرسیده و وارد نشده باشد. (ناظم الاطباء). نرسیده. واصل نشده. نیامده:
به رستم چنین گفت گیرم که اوی
جوانست و بد نارسیده به روی.
فردوسی (شاهنامه ج 2 ص 509).
چو بشنید بهرام اندیشه کرد
ز دانش غم نارسیده نخورد.
فردوسی.
هیچ آسیب دشمن به ملک او نارسیده و هیچ چشم زخم در محل رفیع او اثر نانموده. (تاریخ بیهق ص 288).
روز گذشته را و شب نارسیده را
درهم زنی به پویۀ اسبان بادپای.
سوزنی.
هنوز مدت یک هجر نارسیده بپای
هنوز وعده یک وصل نارسیده بسر.
انوری.
با سید عامری در این باب
گفت آفت نارسیده دریاب.
نظامی.
کآن مرغ به کام نارسیده
از نوفلیان چو شد بریده.
نظامی.
تا کی غم نارسیده خوردن
دانستن و ناشنیده کردن.
نظامی.
به آب روی جوانان نارسیده بوصلت
که نفس ناطقه لال است در فضایل ایشان.
طغرائی فریومدی.
هلالی از پی آن شهسوار تند مرو
که نارسیده بگردش غبار خواهی شد.
هلالی.
شب وصال و دل خسته نارسیده بکام
خدا جزای مؤذن دهد که رفته ببام.
جلال الدین قاجار.
، در میوه ها، نارس. خام. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). میوه های ناپخته. (از شعوری). نرسیده. کال. ناپخته. نارسیده:
اگر تندبادی برآید ز کنج
بخاک افکند نارسیده ترنج.
فردوسی.
سرش چو ناری است کفته وز پی کفتن
دانگکی چند نارسیده در آن نار.
سوزنی.
چو در میوۀ نارسیده رسی
بجنبانیش نارسیده کسی.
نظامی (شرفنامه ص 48).
گلشن آتش بزنید وز سر گلبن و شاخ
نارسیده گل و ناپخته ثمر بگشائید.
خاقانی.
پیرمردی را دیدند که کشت می دروید بعضی رسیده و بعضی نارسیده. (قصص الانبیاء ص 171). گفت آن مرد را دیدید که کشت رسیده و نارسیده می دروید آن صورت ملک الموت است. (قصص الانبیاء ص 171) ، نورسته. تازه سال:
همه موبدان شاد گشتند سخت
که سبز آمد این نارسیده درخت.
فردوسی.
، نابالغ. (برهان قاطع) (آنندراج). آنکه هنوز بحد تکلیف و بلوغ نرسیده باشد. (ناظم الاطباء). پسر و دختر نابالغ: هاجن، دختر نارسیده که او را شوی دهند. (منتهی الارب) : دو دختر بود امیر یوسف را یکی بزرگ شده و دیگری خردتر و نارسیده و این نارسیده را به نام امیر مسعود کرد. (تاریخ بیهقی ص 249). رعیت به اطفال نارسیده ماند و پادشاه به مادر مهربان. (مرزبان نامه).
- نارسیده بجای، نابالغ:
همی کودکی نارسیده بجای
بر او برگزینی نه ای نیک رای.
فردوسی.
چنین کودک نارسیده بجای
یکی زن گزین کرد و شد کدخدای.
فردوسی.
یکی دخترنارسیده بجای
کنم چون پرستار پیشش بپای.
فردوسی.
، کامل نشده. (ناظم الاطباء) ، نورسیده. نوزاد:
خاک پنداری بماه و مشتری آبستن است
مرغ پنداری که هست اندر گلستان شیرخوار
این یکی گویا چرا شد نارسیده چون مسیح
و آن دگر بی شوی چون مریم چرا برداشت بار؟
منوچهری.
، بی تجربه. نابالغ. ناآزموده. ناپخته:
چو در میوۀ نارسیده رسی
بجنبانیش نارسیده کسی.
نظامی.
، بی بهره. (برهان قاطع) (آنندراج) (شمس اللغات). فرومانده. بی نصیب. بی طالع. (ناظم الاطباء).
- نارسیده به کام، به کام نرسیده. ناکام. کام نادیده:
یکی خرد فرزند شاپور نام
بدی شاه را نارسیده به کام.
فردوسی.
به کامت بگیتی برافروخت نام
شدی کشته و نارسیده بکام.
فردوسی.
فرود سیاوخش بی کام و نام
چو شد زین جهان نارسیده بکام.
فردوسی.
، باکره. (برهان قاطع) (آنندراج) :
همه نارسیده بتان طراز
که بسرشتشان ایزد از شرم و ناز.
فردوسی.
کنیزی چند با او نارسیده
خیانتکاری شهوت ندیده.
نظامی.
، یتیم. (فرهنگ دهار) (ترجمان القرآن) ، تمام نبسته: المظلوم، ماست نارسیده. (ربنجنی) ، ترش و شیرین ناشده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جایی از رستاق وزواه از رساتیق قم بوده است. (از تاریخ قم 139) ، آماسیدن پوست، انحدر جلده. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تورم و غلیظ شدن پوست. (از اقرب الموارد). برآماهیده شدن. (تاج المصادر بیهقی)، هضم شدن. گذشتن. (یادداشت مؤلف) : و خبزه (خبزالسلت) اذابرد... یبطی ٔ انهضامه و انحداره. (ابن البیطار).
- بطی ٔ الانحدار، دیرگذر. دیرگذار. (یادداشت مؤلف).
،
{{اسم}} فرودآمدگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تُ لَ)
شهری به اندلس از اعمال مارده، بین آن و قرطبه شش روز راه است، و بین آن و سمّوره نیز از بلاد فرنگ شش روز است. (معجم البلدان).
شهری به اسپانیا، و نسبت بدان ترجیلی باشد. رجوع به ترجاله و اسپانی و حلل السندسیه ص 53 و 100 و مراصد الاطلاع شود
لغت نامه دهخدا
نارجیل، گوز هندی، جوز هندی، بارنج، رانج، گردکان هندی، بارنگ، حشرج، جوزالهند، گوز هندو، جوز هندو، نرجیل، آقای دکتر معین در حاشیۀبرهان قاطع آرد: پهلوی ’انارگیل’، معرب آن نارجیل و نارجیله، در نامۀ پهلوی خسرو کواتان بند 50 آمده: انارگیل که با شکر خورند، به (زبان) هندو ’انارگیل’ خوانند و به (زبان) پارسیک ’گوچ هندوک’ (گوز هندی) خوانند، در سانسکریت ناریکلا، ناریکرا و نظایر آن، نارگیل درختی است از انواع نخلها که گلهای نر و مادۀ آن بر روی یک درخت است و میوۀ درشت آن پوشیده از قسمتی سخت و چوبی و آلبومن آن دارای طبقه ای سفیدرنگ است که 65 درصد آن روغنی دارد که در حدود 26 درجه مایع می شود، این درخت بیشتر در جزایر مرجانی اقیانوس هند می روید، ’گل گلاب ص 291’ (برهان قاطع چ معین حاشیۀ ص 2095)، جوز هندی را گویند و مغزی دارد مانند مغز گردکان و بادام و آن را با شیرینی خورند و مقوی است و بعضی از آنها را بر زیریا بالا سوراخ کرده مغز او را بیرون آرند و پوست آن را خالی کرده ظرف غلیان سازند و نوعی از آن بزرگتر است به مقدار هندوانه و صفحه از روی او برداشته آن راخالی کرده ظرف نان و آب کنند و درویشان با خود دارند و آن را کشکول خوانند، (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، بار درختی هندی که به زبان سانسکریت نارگیلا گویند و این درخت مانند خرمابن دراز باشد و پس از هفت سال بار می دهد و در یک خوشۀ آن تا سی و چهل بار دیده شده و گاهی بی بار نباشد و بار این درخت که نارگیل و جوز هندی نیز گویند، دارای مایعی است شیرین و لذیذ مانند شیر، (ناظم الاطباء)، نوعی از غلیان را گویند که به شکل نارگیل ساخته و یا از خود نارگیل ساخته اند، (ناظم الاطباء)، رجوع به نارگیله شود
لغت نامه دهخدا
(می وَ)
دهی است از دهستان حومه شهرستان ملایر، در سه هزارگزی جنوب ملایر و یک هزارگزی مغرب جادۀ ملایر به اراک. در جلگه ای معتدل با هوای مالاریاخیزی واقع است و 596 تن سکنه دارد. آبش از قنات و رودخانه تأمین میشود. محصولش غلات، انگور و محصولات صیفی است. شغل اهالی زراعت و صنعت دستی ایشان قالی بافی است. راه ماشین رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گَ دی دَ / دِ)
نیارامیده. نیارمیده. استراحت نکرده. نیاسوده مقابل آرمیده. رجوع به آرامیده شود، نرمیده. رم نکرده. مقابل رمیده. رجوع به رمیده شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
صاحب معجم البلدان آرد: عمرانی گوید قریه ای است و چیزی بر آن اضافه نمی کند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
ارغیره (؟). یکی از کوره های اندلس بقول محمد بن احمد الرازی الاندلسی. رجوع به حلل السندسیه ج 1 ص 40 و 76 شود
لغت نامه دهخدا
(گِ تَ / تِ)
نرهیده. خلاص نیافته. گرفتار، مقابل رهیده. رجوع به رهیده شود
لغت نامه دهخدا
(نَءْ رَ)
نارجیل. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به نارجیل شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
معرب نارگیل. (حاشیۀ برهان چ معین). نارگیل. (ناظم الاطباء). میوۀ معروف. (آنندراج). گوز هندو. (السامی). گوز هندی. (مهذب الاسماء). جوز هندی. (فرهنگ نظام) (شمس اللغات) (اقرب الموارد). نارگیل. رانج. بارنج. جوز هندی را نارجیل گویند و عامۀ اهل عراق او را بهمزه گویند و رنگ او سفید بودو طعم او خوش بود و آبی که از او بیرون آید چون شیرباشد نیکوتر بود، درخت او به شبه درخت خرما بود و او را خار نباشد برگ او به اندازۀ چهار ارش بالا تا شش به دست، او را لیفی باشد میوۀ او در آن لیف بود آن لیف را کنبار گویند و میوۀ او بهیچ وقت منقطع نشود و هر ماه یک طلع یا دو طلع بیرون آید و شیرین بود و او را طواق گویند طعم او در غایه لذت بود هرگاه آب او را در ظرفی جمع کنند تا نیمروز طعم او شیرین بودپس از آن تا آخر روز خمر باشد و چون روز تمام بروی بگذرد ترش شود و همچنان ترش بماند و متغیر نشود و یکنوع از ماهی بود که او را خارها باشد که از تن او بیرون آمده او را با طواق الفتی تمام بود بر درخت نارجیل برآید و از این طواق بخورد و چون آدمی بدرخت نارجیل برآید او خود را بیندازد. نارجیل مادامی که تر باشد اگر در زمین بکارند بروید و درخت شود و چون خشک شود از زمین نروید. (از ؟). نام میوه ای است هندی بزرگتر از نارنج و پوستش سخت و چوبی است و بر پوست یک طبقه از لیف پیچیده است که از آن ریسمان می تابند و در اندرون پوست مغز مجوف سفید است. نارجیل یکی از مال التجاره های مهم هندوستان است که به تمام جهان میرود و در خود هند هم بسیار خورده میشود درختش شبیه به درخت خرماست اما بلندتر و کم شاخه تر از آن است. نارجیل و نارگیل هر دو مفرس از ’ناری گل’ سنسکریت است و همان در هندی جدید ’ناریل’ شده و معرب از سنسکریت نارجیل است و لفظ عربی اصلیش جوز هندی است. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
نارجیله. نوعی از قلیان که کوزه اش از پوست نارگیل است. رجوع به نارگیل شود. قسمی قلیان که کوزۀ آن به شکل نارگیل یا خود نارگیل است. این کلمه به معنی مطلق قلیان از فارسی گرفته شده است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ / لِ)
دهی است از بخش بانۀ شهرستان سقز با 112 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، توتون، زغال، کتیراو گزانگبین است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارجیه
تصویر ارجیه
دیرشده پس افتاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارجله
تصویر ارجله
لشگر پیادگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجیله
تصویر رجیله
دم گل پا یک گل
فرهنگ لغت هوشیار
مونث ناجی و ماده شتر تیز رو مونث ناجی. یا امت ناجیه. مسلمانان. یا فرقه ناجیه. مسلمانان. توضیح شیعیان خود را بدین نامها خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است از تیره نخل ها که ارتفاعش تا 40 متر نیز میرسد و دارای ساقه منتهی به برگ های بزرگ بطول 4 تا 5 متر است. این درخت در تمام ایام سال دارای میوه است. میوه اش شفت و گاهی بقطر 30 سانتیمتر و بوزن چند کیلوگرم میرسد. میوه نارگیل که ببازار عرضه میشود پوشیده از الیاف بی شماری است که بجای میان برمیوه هستند و در زیر الیاف پوسته سخت و استخوانی میوه که عبارت از درون میوه است قرار دارد. پس از شکستن این پوسته سخت مغز میوه که همان قسمت خوراکی آن است هویدا میشود. این مغز بصورت یک حفره توخالی است که ضخامت جدارآن بین 5، 1 تا 2 سانتیمتراست و همان آلبومن میوه میباشد که جنین را نیز در بر دارد. در داخل این حفره مغزی مایعی بنام آب نارگیل که بی رنگ است وجود دارد که دارای اثر کمی ملین است و بعنوان مفرح خورده میشود. میوه نارس نارگیل فاقد مغزاست ولی درعوض درون حفره درون بر را مایعی شیری رنگ باطعم کمی شیرین و مطبوع پر کرده است که بنام شیر نارگیل موسوم است ولی پس از رسیدن کامل میوه در جدار داخلی درون بر رسوب مواد ذخیره یی (آلبومن) ایجاد میشود و یک طبقه نرم بضخامت 5، 1 تا 2 سانتیمتربوجود میاورد که همان قسمت خوراکی میوه است و در حقیقت مغز نارگیل است. از مغز نارگیل روغنی بدست میاورند که بنام کره نارگیل موسوم است و سفید رنگ میباشد این روغن را در تهیه صابون و شمع بکار میبرند و در صورت تصفیه شدن بمصرف تغذیه نیز میرسد جوز هندی بادنج نارجیل جوزالهند رانج. یا نارگیل دریایی. درختی است عظیم از تیره نخل ها که ارتفاعش تا 30 متر میرسد و خاص جزیره موریس و هندوستان است. این گیاه در حقیقت نوعی نارگیل است که دارای میوه ای بیضوی شکل و نسبه بزرگ است و تا 12 کیلوگرم ممکنست وزن آن برسد. اختصاصات میوه این درخت آنست که دارای دو قسمت متقارن است که شبیه دو دانه لوبیا است که از طرف ناف بهم چسبیده باشند. درون برو مغز میوه این گیاه پس از خشک شدن سختی بسیار پیدا میکنند و بمناسبت شکل بیضوی خاصی که هر نیمه میوه دارد از آن جهت ساختن کشکول دراویش استفاده میکنند نارجیل بحری نارجیل دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارسیده
تصویر نارسیده
واصل نشده، نیامده، نرسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارمیده
تصویر نارمیده
استراحت نکرده، نیاسوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارجیل
تصویر نارجیل
معرب نارگیل، میوه معروف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارگیله
تصویر نارگیله
جوز هندی نارگیل، نوعی غلیان (قلیان) که کوزه اش ازپوست نارگیل است
فرهنگ لغت هوشیار
مونث خارجی برونمرز بیرونک، بیگانه، شورشی مونث خارجی. یا قضیه خارجیه. قضیه ایست که مصادیق موضوع آن موجود در خارج باشد و یا حکمبر مصداق خارجی شده باشد چنانکه گفته شود جسم جوهریست ملموس و ذو وزن که در خارج این اوصاف برای جسم هست نه در ذهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارگیل
تصویر نارگیل
درخت بلند یک پایه گرمسیری با میوه درشت و بیضی شکل، جوز هندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نارسیده
تصویر نارسیده
((ر دَ))
ناقص، خام
فرهنگ فارسی معین
خام، کال، نارس، نرسیده، بی بهره، بی نصیب، بچه، خردسال، نوباوه
متضاد: رسیده، یانع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام قدیم میانکاله
فرهنگ گویش مازندرانی