جدول جو
جدول جو

معنی نارانده - جستجوی لغت در جدول جو

نارانده
(دَ / دِ)
مقبول. غیرمردود. که رانده و مطرود و مردود نیست، نرانده. مقابل رانده. رجوع به رانده و راندن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناردانه
تصویر ناردانه
(دخترانه)
دانه انار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ناخوانده
تصویر ناخوانده
کسی که بی دعوت به مهمانی برود، خوانده نشده، طفیلی، کسی که درس نخوانده باشد، بی سواد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باراندن
تصویر باراندن
سبب باریدن شدن، چیزی را مانند باران فروریختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تارانده
تصویر تارانده
پراکنده، رانده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاراندن
تصویر تاراندن
راندن، دور کردن، بیرون کردن، پراکنده کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاراننده
تصویر خاراننده
آنکه تن خود یا دیگری را می خاراند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاراننده
تصویر تاراننده
پراکنده کننده، دور کننده
فرهنگ فارسی عمید
(رِو)
دهی است از دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین، در 60هزارگزی شمال ضیأآباد و 12هزارگزی راه عمومی واقع است. ناحیه ای کوهستانی و سردسیر است و 330 تن سکنه دارد و فارسی را به لهجه های ترکی و کردی تکلم می کنند. آبش از چشمه سار و محصولش غلات و عدس و باقلاست. مردمش زارع و مکاری و گله دارند، صنعت دستی آنان جاجیم بافی و جوال بافی و ریسمان تابی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1 ص 221)
لغت نامه دهخدا
نمانده. باقی نمانده، غیرخسته. مقابل مانده، به معنی خسته. رجوع به مانده شود
لغت نامه دهخدا
(گِ رَ دَ / دِ)
نرهانده. نارهانیده. رهانده نشده. خلاص نیافته. مقابل رهانده. رجوع به رهانده شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مقابل چرانده. رجوع به چرانده شود، ناچرانده. ناچرانیده. مرتعی بکر و دست نخورده که اغنام در آن نچریده باشند
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نراندن. مقابل راندن. رجوع به راندن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
که چرانده نشده باشد. مزرعه و علفزاری که مواشی و اغنام در آن هنوز به چرا نرفته باشند
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
نعت مفعولی از تاراندن. پراکنده شده. ازهم پاشیده. فراری شده. رجوع بتاراندن شود
لغت نامه دهخدا
نخوانده قرائت نکرده: سربه پیش افکنده بینم قاصدر نجانده را ظاهراآورده واپس نامه ناخوانده را. (محمداشرف لغ)، بی سواددرس نخوانده، دعوت نشده: چو اندرباغ تو بلبل بدیدار هزار آید ترامهمان ناخوانده بر وزی صد هزارآید. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
دانه انار ناردان: داغها چون شاخهای بسد یاقوت رنگ هر یکی چون ناردانه گشته اندر زیر نار. (فرخی)، (استعاره) اشک خونین: شد از بادام عنابش روانه بهش نارنج گشت از ناردانه. (وحشی لغ) یا ناردانه دشتی. دانه انار صحرایی را گویند که حب القلقل نیز نامیده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسازنده
تصویر ناسازنده
بدسلوک، بدرفتار، جاهل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناپاینده
تصویر ناپاینده
ناپایدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارسیده
تصویر نارسیده
واصل نشده، نیامده، نرسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارمیده
تصویر نارمیده
استراحت نکرده، نیاسوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازاینده
تصویر نازاینده
ماده ای که بچه نیاورد عقیم سترون مقابل زاینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابسنده
تصویر نابسنده
ناکافی غیرمکفی
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه ندهد، آنکه در ادای حق دنگی خود سستی ورزد، لئیم بخیل ممسک مقابل دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاراندن
تصویر تاراندن
زجر کردن، ترساندن، پراکنده و طرد نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناداننده
تصویر ناداننده
آنکه نمی داند جاهل مقابل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شورانده
تصویر شورانده
متلاطم، بر انگیخته، دیوانه کردن، آمیخته، آلوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارانده
تصویر تارانده
پراکنده شده، از هم پاشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاراننده
تصویر تاراننده
پراکنده کننده متفرق سازنده، دور کننده، زجر کننده ترساننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارانیده
تصویر تارانیده
تارانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازانده
تصویر تازانده
دوانیده دوانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاراندن
تصویر خاراندن
با ناخن روی پوست بدن کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باراندن
تصویر باراندن
بارانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابرازنده
تصویر نابرازنده
آنکه برازنده ولایق نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارانده
تصویر تارانده
پراکنده، متفرق، دور کرده، ترسانیده
فرهنگ فارسی معین