برش دادن، تراش دادن، بریدن و کم کردن زیادتی و ناهمواری چیزی برای خوش نما گردانیدن آن، مثل بریدن شاخه های زائد درخت یا زدن موی سر، برای مثال روی گل سرخ بیاراستند / زلفک شمشاد بپیراستند (منوچهری - ۱۶۱)، سرو شادابی و گمان بردی / که تو را تیغ غم نپیراید (خاقانی - ۸۶۳) دباغت کردن پوست حیوانات
برش دادن، تراش دادن، بریدن و کم کردن زیادتی و ناهمواری چیزی برای خوش نما گردانیدن آن، مثل بریدن شاخه های زائد درخت یا زدن موی سر، برای مِثال روی گل سرخ بیاراستند / زلفک شمشاد بپیراستند (منوچهری - ۱۶۱)، سرو شادابی و گمان بردی / که تو را تیغ غم نپیراید (خاقانی - ۸۶۳) دباغت کردن پوست حیوانات
چیزی که راست نباشد، (ناظم الاطباء)، کژ، کج، کج و معوج، غیرمستقیم، مقابل راست به معنی مستقیم: سطح بر دوگونه است یکی راست و یکی ناراست تا جسم چگونه باشد اگر جسم راست بودسطح راست بود اگر جسم کژ بود سطح کژ باشد، (التفهیم)، ناهموار، ناصاف، که صاف و هموار و راست نیست، ناحق، باطل، دروغ، خطا، غلط، (ناظم الاطباء)، دروغ، (آنندراج)، ناصواب، کذب، مقابل راست به معنی صدق و صواب و صحیح و حق: نگردد خاطر از ناراست خرسند وگر خود گوئی آن را راست مانند، جامی، ، دغل، خائن، دغا، دغلباز، که صادق و صمیمی نیست، نادرست: همی گفت ای دل نادان ناراست نگه کن تا نهیبت از کجا خواست، (ویس و رامین)، به نیک مردان کز چشم بد بپرهیزش براستان که ز ناراستان نگهدارش، سعدی، ، مغشوش، دارای غش و تقلب، (ناظم الاطباء)، ناپسند، (آنندراج)
چیزی که راست نباشد، (ناظم الاطباء)، کژ، کج، کج و معوج، غیرمستقیم، مقابل راست به معنی مستقیم: سطح بر دوگونه است یکی راست و یکی ناراست تا جسم چگونه باشد اگر جسم راست بودسطح راست بود اگر جسم کژ بود سطح کژ باشد، (التفهیم)، ناهموار، ناصاف، که صاف و هموار و راست نیست، ناحق، باطل، دروغ، خطا، غلط، (ناظم الاطباء)، دروغ، (آنندراج)، ناصواب، کذب، مقابل راست به معنی صدق و صواب و صحیح و حق: نگردد خاطر از ناراست خرسند وگر خود گوئی آن را راست مانند، جامی، ، دغل، خائن، دغا، دغلباز، که صادق و صمیمی نیست، نادرست: همی گفت ای دل نادان ناراست نگه کن تا نهیبت از کجا خواست، (ویس و رامین)، به نیک مردان کز چشم بد بپرهیزش براستان که ز ناراستان نگهدارش، سعدی، ، مغشوش، دارای غش و تقلب، (ناظم الاطباء)، ناپسند، (آنندراج)
مکر، حیله، عدم صداقت و راستی، (ناظم الاطباء)، نابکاری، خیانت، نادرستی، دغلی، کژی، تقلب، دغا، دروغ و دروغگوئی: بکژی و ناراستی کم گرای جهان از پی راستی شد بپای، ابوشکور، دو کار است بیداد و ناراستی که در کار مرد آورد کاستی، دقیقی، ز نادانی و هم ز ناراستی ز کژی و کمی و از کاستی، فردوسی، اگر نه از آن بودی که اول عهد بکردم باشما که شما را حرمت دارم والا شما را بدین ناراستی از من رنج رسیدی، (اسکندرنامه نسخۀ خطی)، کزین بیش بر دلفریبی مباش به ناراستی یک رکیبی مباش، نظامی، زنی را که جهل است و ناراستی بلا بر سر خود نه زن خواستی، سعدی، وگر نامور شد به ناراستی دگر راست باور ندارند از او، سعدی، بناراستی در چه بینی بهی که بر غیبتش مرتبت مینهی، سعدی، ، کجی، راست نبودن، اعوجاج، مستقیم نبودن، ناصافی، ناهمواری، تباهی، نابسامانی، بسامان و مرتب نبودن، روبراه نبودن: عجرفه، شکستگی و ناراستی کار، (منتهی الارب)
مکر، حیله، عدم صداقت و راستی، (ناظم الاطباء)، نابکاری، خیانت، نادرستی، دغلی، کژی، تقلب، دغا، دروغ و دروغگوئی: بکژی و ناراستی کم گرای جهان از پی راستی شد بپای، ابوشکور، دو کار است بیداد و ناراستی که در کار مرد آورد کاستی، دقیقی، ز نادانی و هم ز ناراستی ز کژی و کمی و از کاستی، فردوسی، اگر نه از آن بودی که اول عهد بکردم باشما که شما را حرمت دارم والا شما را بدین ناراستی از من رنج رسیدی، (اسکندرنامه نسخۀ خطی)، کزین بیش بر دلفریبی مباش به ناراستی یک رکیبی مباش، نظامی، زنی را که جهل است و ناراستی بلا بر سر خود نه زن خواستی، سعدی، وگر نامور شد به ناراستی دگر راست باور ندارند از او، سعدی، بناراستی در چه بینی بهی که بر غیبتش مرتبت مینهی، سعدی، ، کجی، راست نبودن، اعوجاج، مستقیم نبودن، ناصافی، ناهمواری، تباهی، نابسامانی، بسامان و مرتب نبودن، روبراه نبودن: عجرفه، شکستگی و ناراستی کار، (منتهی الارب)
فرانسوی پی سستی (ضعف اعصاب) ضعف مفرط قوای عصبی معمولا نور استینی در دنبال بی خوابیهای مداوم و طولانی و اختلال دستگاه گوارش ضعف قوای دماغی یا کارهای خسته کننده طولانی و بدون استراحت عارض میشود
فرانسوی پی سستی (ضعف اعصاب) ضعف مفرط قوای عصبی معمولا نور استینی در دنبال بی خوابیهای مداوم و طولانی و اختلال دستگاه گوارش ضعف قوای دماغی یا کارهای خسته کننده طولانی و بدون استراحت عارض میشود
ناخرسند اخنسند در پهلوی راحت نبودن آرامش و آسایش نداشتن، اضطراب تشویش مقابل راحت. یا با ناراحتی با اضطراب و تشویش با عصبانیت: (با ناراحتی جمله اش را قطع کردم وگفتم. . {یا به ناراحتی. با ناراحتی: (آهو با تشنج دست روی قلب خود فشرد و بناراحتی آب دهان خود را قورت داد، {عصبانیت. یا با ناراحتی. با عصبانیت
ناخرسند اخنسند در پهلوی راحت نبودن آرامش و آسایش نداشتن، اضطراب تشویش مقابل راحت. یا با ناراحتی با اضطراب و تشویش با عصبانیت: (با ناراحتی جمله اش را قطع کردم وگفتم. . {یا به ناراحتی. با ناراحتی: (آهو با تشنج دست روی قلب خود فشرد و بناراحتی آب دهان خود را قورت داد، {عصبانیت. یا با ناراحتی. با عصبانیت