جدول جو
جدول جو

معنی ناراستن - جستجوی لغت در جدول جو

ناراستن
(کَ)
نیاراستن، مقابل آراستن. رجوع به آراستن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نارپستان
تصویر نارپستان
دختر یا زنی که پستان های برآمده و گرد مانند انار داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیراستن
تصویر پیراستن
برش دادن، تراش دادن، بریدن و کم کردن زیادتی و ناهمواری چیزی برای خوش نما گردانیدن آن، مثل بریدن شاخه های زائد درخت یا زدن موی سر، برای مثال روی گل سرخ بیاراستند / زلفک شمشاد بپیراستند (منوچهری - ۱۶۱)، سرو شادابی و گمان بردی / که تو را تیغ غم نپیراید (خاقانی - ۸۶۳)
دباغت کردن پوست حیوانات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناراستی
تصویر ناراستی
کجی، دغلی، خیانت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوراستنی
تصویر نوراستنی
وضع غیر عادی اعصاب که سبب خستگی و فرسودگی و بی حالی و تحریک پذیری می شود، بیماری عصبی، ضعف اعصاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نگریستن
تصویر نگریستن
نگاه کردن، دیدن، نگریدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ویراستن
تصویر ویراستن
ویرایش کردن، دباغی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناراحتی
تصویر ناراحتی
ناراحت بودن، عصبانیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناراست
تصویر ناراست
کج، ناهموار، ناحق، دروغ، خائن، دغل
فرهنگ فارسی عمید
(کُ)
نرستن. مقابل رستن، به معنی رهیدن و نجات یافتن. رجوع به رستن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نیاراستنی. که ازدر آراستن نیست. که آراستن را نشاید. که به آراستن احتیاجی ندارد. مقابل آراستنی
لغت نامه دهخدا
(کَ عَ رَ)
نرستن. نروئیدن. مقابل رستن، به معنی سبز شدن و روئیدن. رجوع به رستن شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
نیارستن. نتوانستن. جرات نکردن
لغت نامه دهخدا
(لَش ش)
مقابل آراستن. رجوع به آراستن شود
لغت نامه دهخدا
چیزی که راست نباشد، (ناظم الاطباء)، کژ، کج، کج و معوج، غیرمستقیم، مقابل راست به معنی مستقیم: سطح بر دوگونه است یکی راست و یکی ناراست تا جسم چگونه باشد اگر جسم راست بودسطح راست بود اگر جسم کژ بود سطح کژ باشد، (التفهیم)، ناهموار، ناصاف، که صاف و هموار و راست نیست، ناحق، باطل، دروغ، خطا، غلط، (ناظم الاطباء)، دروغ، (آنندراج)، ناصواب، کذب، مقابل راست به معنی صدق و صواب و صحیح و حق:
نگردد خاطر از ناراست خرسند
وگر خود گوئی آن را راست مانند،
جامی،
، دغل، خائن، دغا، دغلباز، که صادق و صمیمی نیست، نادرست:
همی گفت ای دل نادان ناراست
نگه کن تا نهیبت از کجا خواست،
(ویس و رامین)،
به نیک مردان کز چشم بد بپرهیزش
براستان که ز ناراستان نگهدارش،
سعدی،
، مغشوش، دارای غش و تقلب، (ناظم الاطباء)، ناپسند، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کم نکردن. نکاستن. کاهش ندادن. مقابل کاستن. رجوع به کاستن شود
لغت نامه دهخدا
مکر، حیله، عدم صداقت و راستی، (ناظم الاطباء)، نابکاری، خیانت، نادرستی، دغلی، کژی، تقلب، دغا، دروغ و دروغگوئی:
بکژی و ناراستی کم گرای
جهان از پی راستی شد بپای،
ابوشکور،
دو کار است بیداد و ناراستی
که در کار مرد آورد کاستی،
دقیقی،
ز نادانی و هم ز ناراستی
ز کژی و کمی و از کاستی،
فردوسی،
اگر نه از آن بودی که اول عهد بکردم باشما که شما را حرمت دارم والا شما را بدین ناراستی از من رنج رسیدی، (اسکندرنامه نسخۀ خطی)،
کزین بیش بر دلفریبی مباش
به ناراستی یک رکیبی مباش،
نظامی،
زنی را که جهل است و ناراستی
بلا بر سر خود نه زن خواستی،
سعدی،
وگر نامور شد به ناراستی
دگر راست باور ندارند از او،
سعدی،
بناراستی در چه بینی بهی
که بر غیبتش مرتبت مینهی،
سعدی،
، کجی، راست نبودن، اعوجاج، مستقیم نبودن، ناصافی، ناهمواری، تباهی، نابسامانی، بسامان و مرتب نبودن، روبراه نبودن: عجرفه، شکستگی و ناراستی کار، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناراستگو
تصویر ناراستگو
کاذب، دروغگو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناآراست
تصویر ناآراست
ناصاف: (رس ناهموار و ناراست. {آراسته آراست
فرهنگ لغت هوشیار
زینت داده نشده نامزین، آماده نشده نامهیا، نامنظم غیرمرتب، تباه فاسد مقابل آراسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخاسته
تصویر ناخاسته
آنکه ازجای بلندنشده، ورنیامده (خمیر) : (خمیر این سخن فطیر است ناخاسته و زلف این عروس مشوش است ناپیراسته)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناهراسان
تصویر ناهراسان
ناهراس، بدون ترس بی بیم مقابل هراسان
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی پی سستی (ضعف اعصاب) ضعف مفرط قوای عصبی معمولا نور استینی در دنبال بی خوابیهای مداوم و طولانی و اختلال دستگاه گوارش ضعف قوای دماغی یا کارهای خسته کننده طولانی و بدون استراحت عارض میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نگریستن
تصویر نگریستن
دیدن، نگاه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ناخرسند اخنسند در پهلوی راحت نبودن آرامش و آسایش نداشتن، اضطراب تشویش مقابل راحت. یا با ناراحتی با اضطراب و تشویش با عصبانیت: (با ناراحتی جمله اش را قطع کردم وگفتم. . {یا به ناراحتی. با ناراحتی: (آهو با تشنج دست روی قلب خود فشرد و بناراحتی آب دهان خود را قورت داد، {عصبانیت. یا با ناراحتی. با عصبانیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیراستن
تصویر پیراستن
اصلاح کردن، کم کردن، برای خوبی، نا زیبا دور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
دختر یا زنی که پستانهای او سخت و آویخته نبود: ... (هر یک بسان لعبتان نازنین نارپستان)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه رها نتواند شد نجات نیافتنی مقابل رستنی. آنچه نتواند رویید نروییدنی مقابل رستنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناراست
تصویر ناراست
کژ، کج، چیز که راست نباشد، ناهموار، ناحق، دروغ
فرهنگ لغت هوشیار
کجی اعوجاج، ناهمواری ناصافی، دروغ کذب، ناحقی بطلان، خیانت دغلی، دارای غش بودن عدم خلوص، نابسامانی بی تربیتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویراستن
تصویر ویراستن
پیراستن: (... و کندرو سریشم ماهی و پوست نار و گلنار و مازوی خام و تتری و آن بیخ که پوست گران پوست ویرایند بوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناراستی
تصویر ناراستی
کجی، ناهمواری، دروغ، ناحقی، خیانت، نابسامانی، بی ترتیبی، دارای غش بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ویراستن
تصویر ویراستن
تصحیح کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
خم، خمیده، کج، کژ، معوج، باطل، ناحق، نادرست، ناصواب، خائن، دغل، دغلکار، منحرف، ناصاف، ناهموار، دروغ، کذب
متضاد: راست
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اعوجاج، کجی، کژی، معوجی، نادرستی، خیانت، بطلان، کذب
متضاد: راستی، صداقت
فرهنگ واژه مترادف متضاد