جدول جو
جدول جو

معنی ناخره - جستجوی لغت در جدول جو

ناخره
(خِ رَ)
تأنیث ناخر. رجوع به ناخر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نادره
تصویر نادره
(دخترانه)
مؤنث نادر، آنچه به ندرت یافت شود، کمیاب، بی همتا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ناخنه
تصویر ناخنه
ناخنک، ریزۀ گوشت سفت که در سر انگشت پیدا می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناسره
تصویر ناسره
غیر خالص، کلام نازیبا و نارسا، زر قلب، پول معیوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاخره
تصویر فاخره
مؤنث واژۀ فاخر، نیکو، عالی، گران بها، باارزش مثلاً لباس های فاخر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نادره
تصویر نادره
شخص نابغه، کنایه از اتفاق عجیب، کنایه از سخن دلنشین، نادر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نایره
تصویر نایره
آتش برافروخته، کنایه از فتنۀ برپاشده، کنایه از کینه و دشمنی
فرهنگ فارسی عمید
(فُ خِ رَ)
مؤنث فناخر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به فناخر شود
لغت نامه دهخدا
(خِ رَ)
آبجامۀ سفالین. (منتهی الارب). شاید معرب ساغر
لغت نامه دهخدا
(خِ رَ)
فرود از حلقۀ مقعد. (منتهی الارب). فرود از حلقۀ کون. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ رَ)
لقب شهر بخارا از صغانیان: در صغر سن بطرف فاخرۀ بخارا رفته بودم. (انیس الطالبین ص 224). نرشخی گوید: و به حدیثی نام بخارا فاخره آمده است. رجوع به تاریخ بخارا ص 26 شود
لغت نامه دهخدا
(خِ رَ)
تأنیث ساخر. رجوع به ساخر شود، کشتی باد موافق یافته. (منتهی الارب) (المنجد). ج، سواخر
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ / رِ / خِ رَ / رَ)
صفه و نشیمنی که پیش در خانه سازند. (برهان). سکوی در خانه
لغت نامه دهخدا
چینه. لاد. رهص. (دهار). در نسخۀ خطی دهار چنین است. محتمل است باخزه باشد. رجوع به باخه زن و باخسه شود، بیهوده، عبث، باطل بنظر آمدن:
جهان تاختن بازباد آمدش
خطرناکی رفته یاد آمدش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خِ رَ)
کشتی که در رفتن بانگ کند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کشتیی که آب را بسینۀ خود بشکافد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). کشتیی که در یک بادپیش آید و پس رود. ج، مواخر. و رجوع به ماخر شود
لغت نامه دهخدا
آنکه خرم نیست ناشاد غمگین، نادلپسند نامطبوع: تو بیزار گرد ازره و دین اوی بنه دورنا خرم آیین اوی. (شا) مقابل خرم
فرهنگ لغت هوشیار
ناظره در فارسی مونث ناظر چشم مونث ناظر: نظرکننده، چشم، جمع ناظرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاخره
تصویر پاخره
صفه و نشیمنی که پیش در خانه سازند صفه سکوی در خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساخره
تصویر ساخره
مونث ساخر: خریش مونث ساخر، کشتی باد موافق یافته جمع سواخر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاخره
تصویر صاخره
کاسه آبخوری سفالین
فرهنگ لغت هوشیار
گرانمایه نیکو فاغره: پارسی تازی گشته فاخره کبابه شکافته (گویش شیرازی) گونه ای دانه گیاهی
فرهنگ لغت هوشیار
نادره در فارسی مونث نادر کمیاب، سخن نغز، بی مانند بی همتا، ترونده تروند ترونده پالیزان هر گاو و خر را کی رسد زین میوه های نادره زیرکدل کربزخورد (مولانا) مونث نادر، واحد نادر، مبالغه درمعنی نادر (مذکرا)، الف - چیز کمیاب: میجویم داد نیست ممکن کاین نادره در جهان ببینم. (خاقانی) ب - بی مثل بی مانند: (این سلطان ما امروز نادره روزگاراست. {ج - عجیب شگفت: نادره تر این که طفلکان نخروشند خون زگلو برنیاورند و بخوشند. (منوچهری) د - (اسم بجای ترکیب وصفی) واقعه عجیب حادثه شگفتی آور: (مردمان حکایت گوسفند وزن وآتش وپیلان بگفتند وآن نادره شرح دادند. {ه - بذله لطیفه: (یوم حمی رالله به نادره هاء خنده ناک و بازیهاء عجب والحان خوش و مانند آن مشغول باید بود. {و - لطیفه نکته: (سخن اگرچه دراز شود از نکته و نادره ای خالی نباشد، {ز - دلنشین وطرفه: بی شکی ازبهشت همی آید این دلپذیر و نادره معنیها. (ناصرخسرو)، جمع نادرات نوادر. یا نادره دوران. یگانه روزگار. یا نادره زمانه. یگانه روزگار. جوهریی و لعل کان جای مکان و لامکان نادره زمانه ای خلق کجا و تو کجا ک (دیوان کبیر)
فرهنگ لغت هوشیار
ناخن کوچک، گوشه ناخن که بلند شده در گوشت فرو رود، گیاهی است دوساله ازتیره سبزی آساهاو از دسته شبدرها که معمولا در دشتها و در کنار جاده ها روییده میشود. برگهایش مرکب ازسه برگچه دندانه دارو گلهایش کوچک و برنگ زرد و معطر میباشند. میوه آن بصورت نیام و بی کرک و برنگ مایل به سبز است و درآن نیزیک تا دو دانه قرارگرفته است. معمولا در موقعی که گلها در گیاه ظاهر میشوند ساقه گل دار آنرا چیده پس از خشک شدن بمعرض فروش میرسانند. در گیاه خشک شده کومارین واسید ملی لوتیک و مواد معطر یافت میشود. دم کرده پنج تاده درهزارگلهای این گیاه در مداوای تورم چشم و رفع التهاب کناره آزاد پلکها و همچنین بصورت کمپرس درباد سرخ بکارمیرود. این گیاه دراکثر نقاط دنیا ازجمله ایران بفراوانی میروید شبدرعطری اکلیل الملک: گیاه قیصر، عارضه ای که بصورت غشائی مثلثی شکل از نسج ملتحمه معمولادر گوشه داخلی یکی از چشم ها پدیدار میشود و بطرف قرنیه نمو میکند و دید چشم را مانع میگردد. معالجه اش معمولا قطع این پرده باعمل جراحی است ظفره ظفره چشم ناخنه: شمع محفل کنم آن دم که دل روشن را ماه نوناخنک دیده شودروزن را. (عارف کاشانی)، قلمی است زرگران را که سرش بشکل ناخن است، عمل گرفتن چیزی بوسیله دو ناخن، چیزی را خرده خرده برداشتن (و خوردن) چنانکه کسی قبل از موقع ناهار باشپزخانه آید و تعداد کمی از غذا بردارد و بخورد، عمل ربودن و خوردن چیزی اندک. ناخنک بند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ناشره در فارسی مونث ناشر و سیاهرگ بازو، دستگاه پخش: در شکر سازی مونث ناشر، جمع ناشرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخاره
تصویر نخاره
چیزی نخوردن درمدتی ازروزناهار
فرهنگ لغت هوشیار
آتش: مردم صلاح اندیش که درهرات بودنداطفای نایره فتنه توانستندکرد، شعله آتش: درحال نایره آن غضب فرو نشیند، گرمی حرارت، کینه دشمنی یاحرف نایره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نائره
تصویر نائره
آتش و شعله، شرر، گرمی آتش و حرارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسره
تصویر ناسره
غیر خالص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخنه
تصویر ناخنه
((خُ ن))
گوشت زایدی که در گوشه چشم بوجود می آید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نادره
تصویر نادره
((د ر))
بی مانند، بی نظیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نایره
تصویر نایره
((یِ رِ))
آتش برافروخته، فتنه، دشمنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نخاره
تصویر نخاره
((نَ رَ یا رِ))
چیزی نخوردن در مدتی از روز، ناهار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساخره
تصویر ساخره
((خِ رِ یا رَ))
مؤنث ساخر، کشتی باد موافق یافته، جمع سواخر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاخره
تصویر پاخره
((خَ یا خِ رِ))
سکویی که کنار در خانه برای نشستن درست می کردند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناسره
تصویر ناسره
((سَ رِ))
ناخالص، معیوب، پول تقلبی، زر ناخالص
فرهنگ فارسی معین