جدول جو
جدول جو

معنی ناجانور - جستجوی لغت در جدول جو

ناجانور
(نَ / نِ / نْ وَ)
بی جان. که جان ندارد. غیر ذیروح. که حیات و زندگی ندارد. مقابل جانوربه معنی حیوان و زنده و ذیروح و جاندار:
برآورد از آن وهم پیکر میان
یکی زرد گویای ناجانور.
ابوالحسن لوکری.
جانورکش مرکبانی سرکش و ناجانور
آب هر یک را رکاب و باد هر یک را عنان.
فرخی.
وز آن جام ناجانور بشنوم
درودی کزین جانور برشوم.
نظامی.
ببخشایش جانور کن بسیج
به ناجانور بر مبخشای هیچ.
نظامی
لغت نامه دهخدا
ناجانور
آنکه جان ندارد غیرذی روح: برآورد از ان و هم پیکرمیان یکی زرد گویای نا جانور. (لوکری) مقابل جانور
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناباور
تصویر ناباور
آنکه سخنی را باور نکند، آنچه درخور باور کردن نباشد، غیر قابل قبول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جانور
تصویر جانور
موجود زنده که قادر بر حرکت ارادی باشد، جاندار، ذی روح، برای مثال جانور از نطفه می کند، شکر از نی / برگ تر از چوب خشک و چشمه ز خارا (سعدی۲ - ۳۰۳)
کرم روده، حشره، به ویژه حشرۀ موذی و گزنده، حیوان، برای مثال نماند جانور از وحش و طیر و ماهی و مور / که بر فلک نشد از بی مرادی افغانش (سعدی - ۱۱۳)
کنایه از شخص ستمگر، بی ادب، موذی یا بدجنس، کنایه از انسان، برای مثال گفتم که جانور ز جهان خود نهایت است / گفتا پیمبر است نهایت ز جانور (ناصرخسرو۱ - ۲۷۲)
جانور گویا: کنایه از حیوان ناطق، انسان، آدمی
جانور دوپا: کنایه از حیوان ناطق، انسان، آدمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناجور
تصویر ناجور
چیزی که با دیگری جفت و جور نباشد، نامناسب، مخالف
فرهنگ فارسی عمید
دهی از دهستان الند بخش حومه شهرستان خوی. 65 هزارگزی شمال باختری خوی و 8 هزارگزی جنوب راه ارابه رو خان به ملحملی دره و کوهستانی سردسیر. سکنۀ آن 36 تن. سنی کردی. آب آن از چشمه. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است و راه مالرودارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(جامْ)
قصبه ای است در هندوستان در ساحل راست رود سند و جنوب غربی. ’در غازی خان’ به فاصله 116 هزارگز از ایالت پنجاب. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(بارْ وَ)
بی میوه. بی حاصل. بی بار. بی بر. درختی که میوه ندارد. مقابل بارور
لغت نامه دهخدا
(مُ وِ)
غیرمجاور. که همسایه و همجوار نیست. مقابل مجاور. رجوع به مجاور شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
بی اعتماد. چیزی که لایق باور کردن نباشد. (ناظم الاطباء). باورنکردنی. غیرقابل قبول:
بلی هرچه ناباورش یافتم
ز تمکین او روی برتافتم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناجور
تصویر ناجور
چیزی که با هم تناسب و وفق نداشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که لایق قبول واعتماد نباشد غیرقابل قبول: بلی هرچه ناباورش یافتم زتمکین او روی برتافتم. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جانور
تصویر جانور
حیوان، دارای جان، حی، زنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامانوس
تصویر نامانوس
غیر معتاد، نا آشنا ناشناس نا آشنا خوناگرفته ناآشناناشناخته: (بدین وضع نامعهود و طریق نامالوف آمدن برسبیل تفرد وتجرد موجب نیست ک {یاکلمات (لغات) نامانوس. کلمات (لغات) دور از ذهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناماجور
تصویر ناماجور
بی مزد آنکه بمزد و پاداش خودنرسیده بی مزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لامانور
تصویر لامانور
فرانسوی آبراهنما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جانور
تصویر جانور
((نِ وَ))
زنده، جاندار، حیوان، جک و، جانوران گوناگون به ویژه حشرات موذی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناجور
تصویر ناجور
ناهماهنگ، نامساعد، نامناسب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناباور
تصویر ناباور
بی اعتقاد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جانور
تصویر جانور
حیوان
فرهنگ واژه فارسی سره
سترون، عاقر، عقیم، نازا
متضاد: بارور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ناآشنا، ناسازگار، نامالوف، نامتجانس، نامجانس، ناهم جنس
متضاد: آشنا، مانوس، مجانس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ناجور
تصویر ناجور
Unseemly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ناجور
تصویر ناجور
indécent
دیکشنری فارسی به فرانسوی
جانور، حیوانات وحشی
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از ناجور
تصویر ناجور
unanständig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ناجور
تصویر ناجور
अनुचित
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از ناجور
تصویر ناجور
indecoroso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ناجور
تصویر ناجور
indecoroso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ناجور
تصویر ناجور
onfatsoenlijk
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ناجور
تصویر ناجور
непристойний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ناجور
تصویر ناجور
неприличный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ناجور
تصویر ناجور
niestosowny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ناجور
تصویر ناجور
inapropiado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ناجور
تصویر ناجور
অশোভন
دیکشنری فارسی به بنگالی