جدول جو
جدول جو

معنی نابینایی - جستجوی لغت در جدول جو

نابینایی
کوری، غیر فعال بودن عضو بینایی
تصویری از نابینایی
تصویر نابینایی
فرهنگ فارسی عمید
نابینایی
کوری: کان نابینایی از راه اوفتاد وین دوچشمش بود و در چاه اوفتاد. (گلستان) مقابل بینایی
فرهنگ لغت هوشیار
نابینایی
کوری، ضرارت
متضاد: بینایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نابینایی
کوری
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نابینا
تصویر نابینا
کسی که چشمش نمی بیند، کور، ویژگی چشمی که توانایی دیدن ندارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بینایی
تصویر بینایی
بینا بودن، بینندگی، بصیرت، از حواس پنجگانه که وظیفه اش دیدن چیزها است و مرکز آن چشم است
فرهنگ فارسی عمید
کور، (آنندراج)، ضریر، اعمی، عمیاء، اکمه، محجوب، کفیف، مکفوف، (دهار)، ضراکه، ضریک، مطموس، طلّیس، عش، اعشی، (منتهی الارب)، آن که بینائی ندارد، آن که چیزی نمی بیند، مقابل بینا:
آن که زلفین و گیسویت پیراست
گرچه دینار یا درمش بهاست
چون ترا دید زردگونه شده
سرد گردد دلش نه نابیناست،
رودکی،
شبی دیرندو ظلمت را مهیا
چو نابینا در او دو چشم بینا،
رودکی،
عمر کس فرستاد و حسان را بیاوردند و او نابینا شده بود بنشست و این بیت بر وی خواند، (تاریخ بیهقی ص 238)، هرکه از عیب خود نابینا باشد، نادان تر مردمان باشد، (تاریخ بیهقی ص 339)، چشم خردش نابینا ماند، (تاریخ بیهقی)،
تو از معنی همان بینی که از بستان جانپرور
ز شکل و رنگ گل بیند دو چشم مرد نابینا،
ناصرخسرو،
کسی کاین پر عجایب صنع و قدرت را نمی بیند
سزد گر مرد بینا جز که نابیناش نشمارد،
ناصرخسرو،
ز نابیناست پنهان رنگ و بانگ از کر پنهان است
همی بینند کران رنگ را و بانگ را عمیان،
ناصرخسرو،
عجب نبود که از قرآن نصیبت نیست جز نقشی
که از خورشید جز گرمی نبیند چشم نابینا،
سنائی،
سخت باشد چشم نابینا و درد،
سنائی،
ره امان نتوان رفت و دل رهین امل
رفوگری نتوان کرد و چشم نابینا،
خاقانی،
جهان به چشمی ماند در او سیاه و سفید
سپید ناخنه داردسیاه نابینا،
خاقانی،
سه کس از من در وجوه تجارب زیادت بوده اند و در شهامت و کیاست بر من راجح آمده یکی طفلی دو ساله دوم کودکی پنجساله سوم پیری نابینا، (سندبادنامه)،
درسایۀ پیر شو که نابینا
آن بهتر که با عصا گردد،
عطار،
دیده نابینا و دل چون آفتاب
همچو پیل دیده هندستان بخواب،
مولوی،
چشم نابینا زمین و آسمان
ز آن نمی بیند که انسانیش نیست،
سعدی،
وگر بینم که نابینا وچاه است
اگر خاموش بنشینم گناه است،
سعدی،
شوی زن زشتروی نابینا به، (گلستان)،
نرگس ار لاف زد از شیوۀ چشم تو مرنج
نروند اهل نظر از پی نابینائی،
حافظ،
او گفت که ابی عامر اشعری نابینا شده بود، (تاریخ قم)،
عوض یوسف گم گشته چون اخوان بیند
دیده خوب است بشرطی که بود نابینا،
وحشی،
- از چیزی نابینا بودن،آن را ندیدن: هر که از عیب خود نابینا باشد نادان ترمردمان باشد، (تاریخ بیهقی)،
- نابینای مادرزاد، اکمه، (ترجمان القرآن)، کمهاء، کور مادرزاد، آنکه نابینا از مادر زاده شده است
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ)
خفاء. نامرئی بودن. غیرمشهود بودن. غیبت. ناپدیدی
لغت نامه دهخدا
شاعری است از مردم نابین (از مضافات اصفهان)، تتبع اشعار سعدی را کرده است و این مطلع او راست:
ای که بی چشم تو چشمم غیر چشم تر ندید
هیچ چشمی چشمی از چشم تو نیکوتر ندید،
(از قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
چشم، عین، (برهان)، رجوع به بینائی شود،
بینائی، دیده وری و بینندگی باشد، (برهان)، قدرت دید، نیروی چشم، رجوع به بینائی شود، بصیرت
لغت نامه دهخدا
کوری. عمیاء. ضراره. (دهار) :
کان به نابینائی از راه اوفتاد
وین دو چشمش بود و در چاه اوفتاد.
(گلستان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نانایی
تصویر نانایی
(کودکان) بزن وبکوب ورقص وآواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابینا
تصویر نابینا
اعمی، کور، مقابل بینا
فرهنگ لغت هوشیار
بینندگی بصیرت، قوه باصره یکی از حواس ظاهر که مرکز آن چشم و وظیفه وی دیدن اشیا است باصره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناآشنایی
تصویر ناآشنایی
ناشناخته بودن غریبی، ناموافقی ناسازگاری مقابل آشنایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناپیدایی
تصویر ناپیدایی
نامرئی بودن خفاء: (نه من گفتم شمارا که من دانم خدای ناپیداییهای آسمان و زمین، {غیبت مقابل پیدایی
فرهنگ لغت هوشیار
بدشکلی زشتی، ناشایستگی عدم لیاقت، نامستحسن بودن ناپسندیدگی، عدم تناسب نابجا بودن، بی زینتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابنوایی
تصویر نابنوایی
تباهی فساد، بی نوایی تهی دستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابویایی
تصویر نابویایی
بوی نداشتن، فقدان یاضعف حس شامه: (هرکه از مادر (بی حاسه شنوایی) زاید سخن نتواند آموخت و نتواند گفت ولال بماند و از نابینایی و نابویایی این نقصان نباشد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بینایی
تصویر بینایی
بینندگی، بصیرت، قوه باصره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نابینا
تصویر نابینا
کور، مقابل بینا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناپیدایی
تصویر ناپیدایی
غیبت
فرهنگ واژه فارسی سره
دید، رویت، باصره، اطلاع، بصیرت، بینش، دانایی
متضاد: شنوایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اعمی، بی چشم، روشندل، ضریر، کور
متضاد: بینا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن نابینائی در خواب بر شش وجه است. اول: درویشی. دوم: بدحالی. سوم: غم واندوه. چهارم: نقصان. پنجم: مال. ششم: تباهی دین.
اگر نابینا را دست بگرفت و می برد، دلیل که مومن و رحیم بود. اگر بیند چشم کسی را نابینا کرد، دلیل که آن کس رااز راه ببرد .
فرهنگ جامع تعبیر خواب
کور، نابینایان
دیکشنری اردو به فارسی