پارچه ای که هنوز آن را نبریده باشند، نبریده، بریده نشده، ختنه نشده، برای مثال چه جامۀ بریده چه از نابرید / که کس در جهان بیشتر زآن ندید (فردوسی - ۶/۹)
پارچه ای که هنوز آن را نبریده باشند، نبریده، بریده نشده، ختنه نشده، برای مِثال چه جامۀ بریده چه از نابرید / که کس در جهان بیشتر زآن ندید (فردوسی - ۶/۹)
آنکه گویا نیست، که سخن گفتن نتواند، غیرناطق، مقابل گویا: چو مدحش گفت نتوانی چه گویا و چه ناگویا چو رویش دید نتوانی چه بینا و چه نابینا، فرخی، رجوع به گویا شود
آنکه گویا نیست، که سخن گفتن نتواند، غیرناطق، مقابل گویا: چو مدحش گفت نتوانی چه گویا و چه ناگویا چو رویش دید نتوانی چه بینا و چه نابینا، فرخی، رجوع به گویا شود
دهی است از دهستان شقان بخش اسفراین شهرستان بجنورد، در دامنۀ سردسیری در 97 هزارگزی شمال باختری اسفراین و 5 هزارگزی جنوب جادۀ شوسۀ عمومی بجنورد به شقان واقع است و 18 تن سکنه دارد، محصولش غلات و آبش از قنات است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان شقان بخش اسفراین شهرستان بجنورد، در دامنۀ سردسیری در 97 هزارگزی شمال باختری اسفراین و 5 هزارگزی جنوب جادۀ شوسۀ عمومی بجنورد به شقان واقع است و 18 تن سکنه دارد، محصولش غلات و آبش از قنات است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
نداشتن حس بویائی. نداشتن شامه. ضعف حس شامه: هر که از مادر (بی حاسۀ شنوائی زاید، سخن نتواند آموخت و نتواند گفت و لال بماند و از نابینائی و نابویائی این نقصان نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
نداشتن حس بویائی. نداشتن شامه. ضعف حس شامه: هر که از مادر (بی حاسۀ شنوائی زاید، سخن نتواند آموخت و نتواند گفت و لال بماند و از نابینائی و نابویائی این نقصان نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
نابریده: همان گوهر و جامه نابرید زچیزی که شایسته تر برگزید. (شا) ختنه ناکرده غیرمختون: کنون قطع به حرف آن نابرید که درآخر قصه خواهی شنید... (حاجی محمد خان قدسی) مقابل بریده
نابریده: همان گوهر و جامه نابرید زچیزی که شایسته تر برگزید. (شا) ختنه ناکرده غیرمختون: کنون قطع به حرف آن نابرید که درآخر قصه خواهی شنید... (حاجی محمد خان قدسی) مقابل بریده
ناپیدا، نهفته، مخفی: (... که اکنون شمارابدین برزکوه ببایدبدن ناپدید از گروه. (شا)، نامرئی نامشهود: خردمند کز دور دریا بدید کرانه نه پیدا و بن ناپدید... (شا)، پوشیده مستور: ابا خواهر خویش به آفرید زخون مژه هر دورخ ناپدید. (شا)، معدوم محو: خروشیدچون روی رستم بدید که نام توباد از جهان ناپدید. (شا)
ناپیدا، نهفته، مخفی: (... که اکنون شمارابدین برزکوه ببایدبدن ناپدید از گروه. (شا)، نامرئی نامشهود: خردمند کز دور دریا بدید کرانه نه پیدا و بن ناپدید... (شا)، پوشیده مستور: ابا خواهر خویش به آفرید زخون مژه هر دورخ ناپدید. (شا)، معدوم محو: خروشیدچون روی رستم بدید که نام توباد از جهان ناپدید. (شا)
بوی نداشتن، فقدان یاضعف حس شامه: (هرکه از مادر (بی حاسه شنوایی) زاید سخن نتواند آموخت و نتواند گفت ولال بماند و از نابینایی و نابویایی این نقصان نباشد)
بوی نداشتن، فقدان یاضعف حس شامه: (هرکه از مادر (بی حاسه شنوایی) زاید سخن نتواند آموخت و نتواند گفت ولال بماند و از نابینایی و نابویایی این نقصان نباشد)
نام برده نامزد، زنی که جزیک شوهربمرددیگری نرسیده ومیان او وشوی نهایت محبت باشد: صولت او در ان صف ناورد زن نامویه برکند از مرد. توضیح درجهانگیری پس ازمعنی فوق افزوده شده: (وآن رابهندی سهاگن گویند) درفرنظا. آمده: (درهندی سهاگن بمعنی زن شوهرداراست شرط دیگری نداردولفظ نامویه مرکب ازنا (نه) ومویه (زاری) است وبمعنی زنی که مویه نکرده و شوهرداراست و معنی شعراین است که ممدوح درجنگ زن شوهرداررابی شوهرمیکند)
نام برده نامزد، زنی که جزیک شوهربمرددیگری نرسیده ومیان او وشوی نهایت محبت باشد: صولت او در ان صف ناورد زن نامویه برکند از مرد. توضیح درجهانگیری پس ازمعنی فوق افزوده شده: (وآن رابهندی سهاگن گویند) درفرنظا. آمده: (درهندی سهاگن بمعنی زن شوهرداراست شرط دیگری نداردولفظ نامویه مرکب ازنا (نه) ومویه (زاری) است وبمعنی زنی که مویه نکرده و شوهرداراست و معنی شعراین است که ممدوح درجنگ زن شوهرداررابی شوهرمیکند)