جدول جو
جدول جو

معنی نابلد - جستجوی لغت در جدول جو

نابلد
آنکه راهی را نداند، بی خبر از راه ورسم جایی، آنکه در کاری ماهر نباشد
تصویری از نابلد
تصویر نابلد
فرهنگ فارسی عمید
نابلد
(بَ لَ)
که راه نبرد. که راهی را نداند. که طریقی را نشناسد. که راه نداند. که نشناسد، ناشی. که وارد به کاری نیست. که مهارت و آشنائی به کاری ندارد
لغت نامه دهخدا
نابلد
کسی که طریقی را نشناسد
تصویری از نابلد
تصویر نابلد
فرهنگ لغت هوشیار
نابلد
غیرماهر، ناآشنا، ناآزموده، ناشی
متضاد: بلد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نابلد
کسی که با راه یا کاری آشنا نباشد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نابل
تصویر نابل
تیرانداز، مقابل حابل، پود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نابود
تصویر نابود
نیست شده، از میان رفته، ناپیدا
فرهنگ فارسی عمید
معدوم، (آنندراج) (برهان) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام)، ناپیدا، نیست، آنکه هرگز موجود نمی شود، (ناظم الاطباء)، فانی، (نظام)، مفلس، نابودمند، (آنندراج) (انجمن آرا) (از شعوری)، مفلس، پریشان شده، (برهان)، نادار، (ناظم الاطباء)، تهیدست، رجوع به نابودمند شود،
عدم، (شعوری)، مقابل بود به معنی وجود و هستی، نابودن، نیستی:
مر ورا فرد و ممتحن بگذاشت
بود و نابود او یکی انگاشت،
سنائی،
از حادثات در صف آن صوفیان گریز
کز بود غمگنند و ز نابود شادمان،
خاقانی،
،
کار نکرده و مجازاً به معنی بهتان: گفت حاشا موسی مبراست از آنچه اینان میگویند و قارون مرا به زر فریفته به من آموخت که این نابود در حق موسی بگوی، (قصص الانبیاء نسخۀ خطی)، نابودن، فقر، تهیدستی، ناداری، افلاس، بی چیزی، بینوائی:
چنان دارم که در نابود و در بود
چنان باشم کزو باشی تو خشنود،
نظامی،
بود و نابود جهانم نکند رنجه روان
فارغ آمد دلم از قید وجود و عدمش،
؟
، ویران شده، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
صاحب تیر. (منتهی الارب). تیردار. (دهار). کسی که با خود تیر داشته باشد. (اقرب الموارد) ، تیرساز. (منتهی الارب). تیرگر. (دهار). سازندۀ تیر. (المنجد) ، تیرانداز. ماهر در تیراندازی. (منتهی الارب). ماهر در تیراندازی. (المنجد) (اقرب الموارد) ، زیرک در کار. (منتهی الارب) : هو نابل و ابن نابل، او زیرک و پسر زیرک است. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، ثار حابلهم علی نابلهم، یعنی آتش بلا افروختند بر خود. (منتهی الارب).
- امثال:
اختلط الجاهل بالنابل، برای آشفتگی و درهم آمیختن کار مثل زنند
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
گشاده ابرو. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(بُ لُ)
شهر مشهور مستطیل شکل اندک پهنای فراوان آبی است میان دو کوه در سرزمین فلسطین. بظاهر شهر کوهی است که گویند آدم در آنجا خدا را سجده کرده است و کوه کزیرم که سخت مورد اعتقاد یهودان است در آنجا واقع شده و یهود معتقدند که این کوه قربانگاه اسحاق است و نامش هم در توراه آمده است. و سامری ها (فرقه ای از یهودان) در آنجا نماز می گزارند، در آن کوه از دل غاری چشمه ای جاری است که سامریون سخت به تعظیم و زیارت آن معتقدند و بهمین مناسبت عده سامری ها در این شهر زیاد است. (معجم البلدان ج 8 ص 232). و آن (نابلس) مسکن طایفه ای سمره نام یهود بوده و بدون ضرورت کار و غیره در جای دیگر سکونت ننمایند و در آن شهر مسجدی است بزرگ که بزعم ایشان قدس و بیت المقدس عبارت از همان مسجد بوده و این بیت المقدس معروف را بی اصل و ملعون دانند بطوری که در موقع عبور از آن سنگی برداشته و بر آن زنند. (ریحانهالادب ج 4 ص 139 از مراصد). شمارۀ نفوس آن 16 هزار نفر است و از آن جمله هزار نفر یهود و نصاری و بقیه مسلمان می باشند. (قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
عبدالمنعم بن عبدالقادر نابلی. (معجم البلدان)
محمد بن عبدالحمید النابلی. (معجم البلدان)
علی عمار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شاید مخفف نان بند. رفیده. ناوند. بالشی مدور با حشو پنبه و غیره که خمیر گستردۀ نان بر وی نهند و بدیوار تنور بندند. (یادداشت مؤلف). این بالش گونۀ مدور را کرمانیها لپّو گویند
لغت نامه دهخدا
(پُ تِ)
رودی است در فارس. (جغرافیای تاریخی غرب ایران ص 45)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
اقلیمی است از اقالیم افریقائی واقع بین تونس و سوسه. (معجم البلدان). موضعی است بافریقیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَلَ)
نابلد بودن. رجوع به نابلد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نابود
تصویر نابود
معدوم، فانی، ناپیدا، نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابلدی
تصویر نابلدی
راه نشناختن، عدم مهارت ناشیگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابود
تصویر نابود
از بین رفته، نیست شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نابود
تصویر نابود
منهدم
فرهنگ واژه فارسی سره
پایمال، تلف، زایل، محو، مضمحل، معدوم، منهدم، نسخ، نیست، هدر، هلاک، هیچ
متضاد: هست
فرهنگ واژه مترادف متضاد