نادانی. دیوانگی. (ناظم الاطباء). جهل. بی عقلی. بی شعوری. سبکسری: نکرد او به تو دشمنی از بدی که خود کرده ای تو ز نابخردی. فردوسی. مدان تو ز گستهم کاین ایزدیست ز گفتار و کردار نابخردیست. فردوسی. بی اندازه ز ایشان گرفتار شد سترگی و نابخردی خوار شد. فردوسی. بخسبد شبانروزی از بیخودی که خواب است بنیاد نابخردی. نظامی. خبر داشت کز راه نابخردی ستیزند با حجت ایزدی. نظامی. اگر یاری اندک زلل داندم به نابخردی شهره گرداندم. سعدی
نادانی. دیوانگی. (ناظم الاطباء). جهل. بی عقلی. بی شعوری. سبکسری: نکرد او به تو دشمنی از بدی که خود کرده ای تو ز نابخردی. فردوسی. مدان تو ز گستهم کاین ایزدیست ز گفتار و کردار نابخردیست. فردوسی. بی اندازه ز ایشان گرفتار شد سترگی و نابخردی خوار شد. فردوسی. بخسبد شبانروزی از بیخودی که خواب است بنیاد نابخردی. نظامی. خبر داشت کز راه نابخردی ستیزند با حجت ایزدی. نظامی. اگر یاری اندک زلل داندم به نابخردی شهره گرداندم. سعدی
پارچه ای که هنوز آن را نبریده باشند، نبریده، بریده نشده، ختنه نشده، برای مثال چه جامۀ بریده چه از نابرید / که کس در جهان بیشتر زآن ندید (فردوسی - ۶/۹)
پارچه ای که هنوز آن را نبریده باشند، نبریده، بریده نشده، ختنه نشده، برای مِثال چه جامۀ بریده چه از نابرید / که کس در جهان بیشتر زآن ندید (فردوسی - ۶/۹)
مقابل بردنی. غیرمنقول. که لایق بردن نیست. که نمیتوان بردش. نه در خور بردن. غیرقابل حمل که بردنش ممکن نباشد. ماندنی. گذاشتنی: چوخورشید شد زرد، لشکر براند کسی را که نابردنی بد بماند. فردوسی. گفت این ضیاع و اسباب من بخرید که دلم ازاین جایگاه سرد گشت... چون دانستند که حقیقت همی گوید به بهای گران ضیاع او جمله و هر چه نابردنی بود بخریدند و عمران با جماعت خویش برفت. (مجمل التواریخ)
مقابل بردنی. غیرمنقول. که لایق بردن نیست. که نمیتوان بردش. نه در خور بردن. غیرقابل حمل که بردنش ممکن نباشد. ماندنی. گذاشتنی: چوخورشید شد زرد، لشکر براند کسی را که نابردنی بد بماند. فردوسی. گفت این ضیاع و اسباب من بخرید که دلم ازاین جایگاه سرد گشت... چون دانستند که حقیقت همی گوید به بهای گران ضیاع او جمله و هر چه نابردنی بود بخریدند و عمران با جماعت خویش برفت. (مجمل التواریخ)
نادان. بی عقل. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بی خرد. جاهل: بگردان (خدایا) ز جانش نهیب بدان بپرداز گیتی ز نابخردان. فردوسی. که گیتی بشوئی ز رنج بدان ز گفتار و کردار نابخردان. فردوسی. سدیگر که گیتی ز نابخردان بپالود و بستد ز دست بدان. فردوسی. زشت و نافرهخته و نابخردی آدمی روئی و در باطن ددی. طیان. همه گفته هایت بجای خود است به عالم مباد آنکه نابخرد است. اسدی. مجوئید همسایگی با بدان مدارید افسوس نابخردان. اسدی. نیوشنده یک تن که بخرد بود ز نابخردان بهتر از صد بود. نظامی. خرد نیک همسایه شد، آن بد است که همسایۀ کوی نابخرد است. نظامی. خور و خواب تنها طریق دد است برین بودن آئین نابخرد است. سعدی
نادان. بی عقل. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بی خرد. جاهل: بگردان (خدایا) ز جانش نهیب بدان بپرداز گیتی ز نابخردان. فردوسی. که گیتی بشوئی ز رنج بدان ز گفتار و کردار نابخردان. فردوسی. سدیگر که گیتی ز نابخردان بپالود و بستد ز دست بدان. فردوسی. زشت و نافرهخته و نابخردی آدمی روئی و در باطن ددی. طیان. همه گفته هایت بجای خود است به عالم مباد آنکه نابخرد است. اسدی. مجوئید همسایگی با بدان مدارید افسوس نابخردان. اسدی. نیوشنده یک تن که بخرد بود ز نابخردان بهتر از صد بود. نظامی. خرد نیک همسایه شد، آن بد است که همسایۀ کوی نابخرد است. نظامی. خور و خواب تنها طریق دد است برین بودن آئین نابخرد است. سعدی
نابریده: همان گوهر و جامه نابرید زچیزی که شایسته تر برگزید. (شا) ختنه ناکرده غیرمختون: کنون قطع به حرف آن نابرید که درآخر قصه خواهی شنید... (حاجی محمد خان قدسی) مقابل بریده
نابریده: همان گوهر و جامه نابرید زچیزی که شایسته تر برگزید. (شا) ختنه ناکرده غیرمختون: کنون قطع به حرف آن نابرید که درآخر قصه خواهی شنید... (حاجی محمد خان قدسی) مقابل بریده