جدول جو
جدول جو

معنی نابخردی - جستجوی لغت در جدول جو

نابخردی
بی خردی، بی عقلی
تصویری از نابخردی
تصویر نابخردی
فرهنگ فارسی عمید
نابخردی
(بِ رَ)
نادانی. دیوانگی. (ناظم الاطباء). جهل. بی عقلی. بی شعوری. سبکسری:
نکرد او به تو دشمنی از بدی
که خود کرده ای تو ز نابخردی.
فردوسی.
مدان تو ز گستهم کاین ایزدیست
ز گفتار و کردار نابخردیست.
فردوسی.
بی اندازه ز ایشان گرفتار شد
سترگی و نابخردی خوار شد.
فردوسی.
بخسبد شبانروزی از بیخودی
که خواب است بنیاد نابخردی.
نظامی.
خبر داشت کز راه نابخردی
ستیزند با حجت ایزدی.
نظامی.
اگر یاری اندک زلل داندم
به نابخردی شهره گرداندم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
نابخردی
بی خردی بی عقلی نادانی: مدان توز گستهم کاین ایزدی است زگفتار و کردار نابخردی است. (شا)
فرهنگ لغت هوشیار
نابخردی
بی تدبیری
تصویری از نابخردی
تصویر نابخردی
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نامردی
تصویر نامردی
پستی و فرومایگی، برای مثال در حلقۀ کارزار جان دادن / بهتر که گریختن به نامردی (سعدی۲ - ۵۶۲)، ترسو بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناوردی
تصویر ناوردی
جنگی، جنگاور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نابخرد
تصویر نابخرد
جاهل
احمق، کودن، کم خرد، ابله، کم عقل، گول، غمر، کانا، لاده، خام ریش، ریش کاو، بی عقل، فغاک، انوک، سبک رای، خل، تپنکوز، گردنگل، بدخرد، شیشه گردن، خرطبع، چل، تاریک مغز، دبنگ، دنگل، دنگ، کاغه، کهسله، کردنگ، غتفره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نابرید
تصویر نابرید
پارچه ای که هنوز آن را نبریده باشند، نبریده، بریده نشده، ختنه نشده، برای مثال چه جامۀ بریده چه از نابرید / که کس در جهان بیشتر زآن ندید (فردوسی - ۶/۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نابودی
تصویر نابودی
نیستی، عدم، نابودی، در تصوف فنا
فرهنگ فارسی عمید
(بُ دَ)
مقابل بردنی. غیرمنقول. که لایق بردن نیست. که نمیتوان بردش. نه در خور بردن. غیرقابل حمل که بردنش ممکن نباشد. ماندنی. گذاشتنی:
چوخورشید شد زرد، لشکر براند
کسی را که نابردنی بد بماند.
فردوسی.
گفت این ضیاع و اسباب من بخرید که دلم ازاین جایگاه سرد گشت... چون دانستند که حقیقت همی گوید به بهای گران ضیاع او جمله و هر چه نابردنی بود بخریدند و عمران با جماعت خویش برفت. (مجمل التواریخ)
لغت نامه دهخدا
(بِ رَ)
نادان. بی عقل. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بی خرد. جاهل:
بگردان (خدایا) ز جانش نهیب بدان
بپرداز گیتی ز نابخردان.
فردوسی.
که گیتی بشوئی ز رنج بدان
ز گفتار و کردار نابخردان.
فردوسی.
سدیگر که گیتی ز نابخردان
بپالود و بستد ز دست بدان.
فردوسی.
زشت و نافرهخته و نابخردی
آدمی روئی و در باطن ددی.
طیان.
همه گفته هایت بجای خود است
به عالم مباد آنکه نابخرد است.
اسدی.
مجوئید همسایگی با بدان
مدارید افسوس نابخردان.
اسدی.
نیوشنده یک تن که بخرد بود
ز نابخردان بهتر از صد بود.
نظامی.
خرد نیک همسایه شد، آن بد است
که همسایۀ کوی نابخرد است.
نظامی.
خور و خواب تنها طریق دد است
برین بودن آئین نابخرد است.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(رِ)
عدم تبحر و استادی و مهارت. تازه کاری. بی اطلاعی. ناواقفی. بی وقوفی. بی تجربگی
لغت نامه دهخدا
نابریده: همان گوهر و جامه نابرید زچیزی که شایسته تر برگزید. (شا) ختنه ناکرده غیرمختون: کنون قطع به حرف آن نابرید که درآخر قصه خواهی شنید... (حاجی محمد خان قدسی) مقابل بریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابلدی
تصویر نابلدی
راه نشناختن، عدم مهارت ناشیگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابودی
تصویر نابودی
نیستی عدم فنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامردی
تصویر نامردی
پستی، حقارت، فرومایگی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به ناورد: اهل جنگ جنگاور، مخالف مختلف گوناگون: یافتی ازسه رنگ ناوردی ازرقی وسپیدی وزردی. (هفت پیکرگنجینه گنجوی ص 153)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخرمی
تصویر ناخرمی
ناشاد بودن غمگینی، نادلپسندی نامطبوعی مقابل خرمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناواردی
تصویر ناواردی
ناآشنایی بکارناشیگری
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که لایق بدن نیست غیرقابل حمل: ... (ببهای گران ضیاع او جمله وهرچه نابردنی بود بخریدند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابخرد
تصویر نابخرد
بی عقل و نادان، جاهل
فرهنگ لغت هوشیار
نبرده حمل ناکرده، تحمل نکرده: نابرده رنج گنج میسرنمیشود مزد آن گرفت جان برادر که کارکرد. (سعدی) مقابل برده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابودی
تصویر نابودی
اضمحلال، هلاکت، اتلاف، انهدام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نابخرد
تصویر نابخرد
بی تدبیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نابودی
تصویر نابودی
Annihilation, Eradication
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نابودی
تصویر نابودی
annihilation, éradication
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بی خبر، ناآگاه، ناگهانی
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از نابودی
تصویر نابودی
aniquilação, erradicação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نابودی
تصویر نابودی
aniquilación, erradicación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نابودی
تصویر نابودی
anihilacja, likwidacja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نابودی
تصویر نابودی
уничтожение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نابودی
تصویر نابودی
знищення , ліквідація
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نابودی
تصویر نابودی
vernietiging, uitroeiing
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نابودی
تصویر نابودی
Vernichtung, Ausrottung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نابودی
تصویر نابودی
annientamento, eliminazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی