جدول جو
جدول جو

معنی نابارور - جستجوی لغت در جدول جو

نابارور
(بارْ وَ)
بی میوه. بی حاصل. بی بار. بی بر. درختی که میوه ندارد. مقابل بارور
لغت نامه دهخدا
نابارور
سترون، عاقر، عقیم، نازا
متضاد: بارور
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بارور
تصویر بارور
باردار، بار دهنده، میوه دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناباور
تصویر ناباور
آنکه سخنی را باور نکند، آنچه درخور باور کردن نباشد، غیر قابل قبول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناباوری
تصویر ناباوری
بی اعتقادی، بی اعتمادی
فرهنگ فارسی عمید
دهی از دهستان باراندوزچای بخش حومه شهرستان ارومیه 24 هزارگزی جنوب خاوری ارومیه و 4 هزارگزی شمال خاوری شوسۀ مهاباد به ارومیه، جلگه، معتدل مالاریائی، سکنه 483 تن مسیحی، کلدانی، آب آن از در این قلعه، محصول آن غلات، توتون، حبوبات، انگور، چغندر، برنج و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جوراب بافی است، راه ارابه رو دارد و از راه ترکمان میتوان اتومبیل برد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(ر رُ)
پیلپای، نام برهمن افسانه ای که داستانهای قدیم هند را بازگو میکرد، اسم وی در کلیله و دمنه آمده است، (فرهنگ فارسی معین)، بمعنی بیدبا، (آنندراج)، یکی از حکمای هند از ندمای دابشلیم، (ناظم الاطباء)، رجوع به بیدبا و بیدپا و رجوع به یشتها ج 2 ص 35 و تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2324 (حاشیه) و شرح حال رودکی ص 587، 523، 845، 856، 882، 886 و 910 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کلمه ای است یونانی. وج. (از تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نامقبول. ناپسندیده، نامرحوم. نامغفور. مقابل مبرور. رجوع به مبرور شود
لغت نامه دهخدا
(دِ گُ سَ /سِ)
نامدار. نامبردار:
چو رامین را بدید آن نام پرور
نبودش دیده را دیدار باور.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
غمگین. ناشاد. اندوهگین
لغت نامه دهخدا
(گَ)
غیرمؤثر. که کارگر و اثربخش نیست. مقابل کارگر. رجوع به کارگر شود
لغت نامه دهخدا
(دَرْ)
بی ثمر، بی بار، عقیم، که آبستن نیست: اسب مادۀ ناباردار، (منتهی الارب)، بی بار
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ / نْ وَ)
بی جان. که جان ندارد. غیر ذیروح. که حیات و زندگی ندارد. مقابل جانوربه معنی حیوان و زنده و ذیروح و جاندار:
برآورد از آن وهم پیکر میان
یکی زرد گویای ناجانور.
ابوالحسن لوکری.
جانورکش مرکبانی سرکش و ناجانور
آب هر یک را رکاب و باد هر یک را عنان.
فرخی.
وز آن جام ناجانور بشنوم
درودی کزین جانور برشوم.
نظامی.
ببخشایش جانور کن بسیج
به ناجانور بر مبخشای هیچ.
نظامی
لغت نامه دهخدا
فرانسوا کنت د. رجل اقتصادی اسپانیایی و اصلاً فرانسوی، متولد در بایون (1752- 1810 میلادی) دختر وی موسوم به ترزادوکاباروس (ت ر د همسر تالین عضو مجلس کنوانسیون بود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان الند بخش حومه شهرستان خوی. 65 هزارگزی شمال باختری خوی و 8 هزارگزی جنوب راه ارابه رو خان به ملحملی دره و کوهستانی سردسیر. سکنۀ آن 36 تن. سنی کردی. آب آن از چشمه. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است و راه مالرودارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
بی اعتماد. چیزی که لایق باور کردن نباشد. (ناظم الاطباء). باورنکردنی. غیرقابل قبول:
بلی هرچه ناباورش یافتم
ز تمکین او روی برتافتم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناکارگر
تصویر ناکارگر
آنچه که کارگر نیست غیر موثر مقابل کارگر
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه جان ندارد غیرذی روح: برآورد از ان و هم پیکرمیان یکی زرد گویای نا جانور. (لوکری) مقابل جانور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارور
تصویر بارور
میوه دار (درخت) میوه دهنده ثمر دهنده ثمر دهنده مثمر بارآور برور
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که لایق قبول واعتماد نباشد غیرقابل قبول: بلی هرچه ناباورش یافتم زتمکین او روی برتافتم. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازپرور
تصویر نازپرور
آنکه بملاطفت و ناز و نعمت پرورش یافته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارور
تصویر نارور
زنی که پستان او مانند انار باشد دختر نارپستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناباوری
تصویر ناباوری
عدم قبول و اعتماد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامبرور
تصویر نامبرور
ناپسندیده نامقبول، نامرحوم نامغفورمقابل مبرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناماجور
تصویر ناماجور
بی مزد آنکه بمزد و پاداش خودنرسیده بی مزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامغرور
تصویر نامغرور
نافتوده فروتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامسرور
تصویر نامسرور
ناشاد اندوهگین آنکه شادمان نیست ناشاداندوهگین مقابل مسرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارور
تصویر بارور
حاصلخیز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناباور
تصویر ناباور
بی اعتقاد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناباوری
تصویر ناباوری
بی اعتقادی
فرهنگ واژه فارسی سره
ناعادلانه، نامساوی
متضاد: برابر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اندوهگین، اندوهناک، حزین، غمزده، مغموم، ناشاد، ناشادمان
متضاد: مسرور، شاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روستایی از دهستان گلیجان ییلاقی تنکابن، روستایی از دهستان گلیجان ییلاقی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
نا برابر
دیکشنری اردو به فارسی