جدول جو
جدول جو

معنی نائر - جستجوی لغت در جدول جو

نائر
(ءِ)
روشن. درخشان. (غیاث) (آنندراج) ، شرانگیز میان مردم. (المنجد) ، در اصطلاح عروض، یکی از اقسام حروف قافیه است. رجوع به نائره شود
لغت نامه دهخدا
نائر
نایر در فارسی رمنده
تصویری از نائر
تصویر نائر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناصر
تصویر ناصر
(پسرانه)
نصرت دهنده، یاری کننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نادر
تصویر نادر
(پسرانه)
کمیاب، بی همتا، آنچه به ندرت یافت شود، نام مؤسس سلسله افشاریه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ناضر
تصویر ناضر
(پسرانه)
شاد، مسرور، شاداب، بسیار سرسبز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نادر
تصویر نادر
کمیاب، بی همتا، عجیب، شگفت، ویژگی چیزی که به ندرت اتفاق می افتد، به ندرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناصر
تصویر ناصر
یاری کننده، یار و یاور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثائر
تصویر ثائر
منتشرشونده، برانگیخته شونده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جائر
تصویر جائر
ستمگر، ظالم، بیدادگر، جبّار، ستمکار، گرداس، ستم کیش، ظلم پیشه، جفا پیشه، جان آزار، جایر، جفاجو، جفاگر، دژآگاه، مردم گزا، پر جفا، پر جور، استمگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناشر
تصویر ناشر
نشر کننده، توزیع کننده، پراکنده کننده، کسی که به چاپ و نشر کتاب مشغول است، مؤسسه ای که به چاپ و نشر کتاب مشغول است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نافر
تصویر نافر
نفرت دارنده، رمنده، غالب، چیره شونده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناظر
تصویر ناظر
بیننده، نظر کننده، دیده بان، کسی که برای نظارت و رسیدگی به کاری معین شود، کنایه از چشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناضر
تصویر ناضر
شاداب و خرم، جمیل و زیبا
فرهنگ فارسی عمید
(مَ ءِ)
جمع واژۀ مناره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مناره شود
لغت نامه دهخدا
(دَ ءِ)
جمع واژۀ دینار. (آنندراج). رجوع به دینار و دنانیر شود
لغت نامه دهخدا
(حَ ءِ)
جمع واژۀ حنیره. کنگرۀ طاق و کمان یا کمان بی زه و کمانچۀ پنبه زدن زنان. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ءِ رَ)
از ’ن ٔر’ هیجان. (اقرب الموارد، ،
{{صفت}} برانگیخته شده. (منتهی الارب). حادث گشته. منتشر شده: فتنه نائره، ف تنه حادث گشته و منتشر شده. (ناظم الاطباء)، گریزنده. رمنده. (غیاث) (آنندراج)، (در اصطلاح عروض) حرف نائره یکی از حروف قافیه است و صاحب المعجم آن را نایر نوشته است و چنین آرد: و حرف نایر آن است که حرف مزید بدان پیوندد، و اصل این اسم از نوارست به معنی رمیدن و آتش را بهمین معنی نار خواندند که در التهاب مضطرب و رمنده باشد و گویند امراءه نوار، زنی پارسا و رمنده از فواحش. و چون این حرف از خروج که اقصی غایت حروف قافیت است بدو مرتبه دورتر میافتد آن را نایر خواندند... و باشد که حرف نایر متکرر گردد و دوو سه نایر باشد. (المعجم ص 202). (در این بیت) :
گر لطف حق یارستمی
جز عشق او کارستمی
... یاء نایر (است و در این بیت) :
گر دل ز غم یار نه پرداختنیستیش
با او بهمه وجوه درساختنیستیش.
... تاء دوم و یاء و شین، سه نایر. (از المعجم ص 212).
قافیه در اصل یک حرف است و هشت آن را تبع
چار پیش و چارپس، این نقطه آنها دائره
حرف تأسیس و دخیل و ردف و قید آنگه روی
بعد از آن وصل و خروج است و مزید و نائره
لغت نامه دهخدا
(شَ ءِ)
جمع واژۀ شنار. (یادداشت مؤلف). رجوع به شنار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دائر
تصویر دائر
برقرار، گردنده گردنده، گردش کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضائر
تصویر ضائر
ضرر رساننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تائر
تصویر تائر
مداومت کننده، از تور جاری و روان شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زائر
تصویر زائر
زن زیارت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خائر
تصویر خائر
ناتوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حائر
تصویر حائر
سرگشته، متحیر، حیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جائر
تصویر جائر
ظالم، ستمکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثائر
تصویر ثائر
کینه کشنده، قصاص کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سائر
تصویر سائر
رونده، روان، جاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذائر
تصویر ذائر
خشمناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بائر
تصویر بائر
خراب، ویران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منائر
تصویر منائر
جمع مناره، گلدسته ها چراغپایه ها جو تره ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنائر
تصویر حنائر
جمع حنیره، کنگره ها، کمان های بی زه، کمانچه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنائر
تصویر دنائر
جمع دینار، تازی گشته دنارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نائره
تصویر نائره
آتش و شعله، شرر، گرمی آتش و حرارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طائر
تصویر طائر
پرنده، مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نادر
تصویر نادر
کمیاب
فرهنگ واژه فارسی سره