جدول جو
جدول جو

معنی ناآمیخته - جستجوی لغت در جدول جو

ناآمیخته
(شی دَ / دِ)
نیامیخته. غیرمخلوط. خالص. بی عیار
لغت نامه دهخدا
ناآمیخته
غیرمخلوط خالص مقابل آمیخته
تصویری از ناآمیخته
تصویر ناآمیخته
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آمیخته
تصویر آمیخته
درهم ریخته، درهم کرده، درهم شده، مخلوط
فرهنگ فارسی عمید
(فَ دَ / دِ)
که بیخته نشده باشد. مقابل بیخته. رجوع به بیخته شود، آرد نابیخته: آرد جو را نابیخته طعام ساختند و خوردند. (انیس الطالبین)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
درهم کرده. مخلوط. ممزوج. مشوب. مختلط. ملبوک. آگسته. مدوف:
طلخی و شیرینیش آمیخته ست
کس نخورد نوش و شکر بآپیون.
رودکی.
- آمیخته تر بودن باکسی یا چیزی، سازگارتر، مألوف تر، مأنوس تر بودن با آن:
ای رفیقان سخن راست بگویم شنوید
طبع من باری، با شوّال آمیخته تر.
فرخی.
- آمیخته شدن، درهم شدن. اختلاط. (زوزنی). امتزاج. تمازج. التیاث. اخلاص. تألف. تهویش. تأشّب. ارتباک. تهاوش. تهوش.
- آمیخته کردن، آمیختن.
- آمیخته ها، اضغاث
لغت نامه دهخدا
(چَ)
نیاویخته. مقابل آویخته
لغت نامه دهخدا
(خَ)
ناآهخته. ناهخته. نیاهیخته. مقابل آهیخته. رجوع به آهیخته شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نیامیختن. ناآمیختن. مقابل آمیختن، نه میختن. نشاشیدن. مقابل میختن
لغت نامه دهخدا
(گِرْ دَ / دِ)
نریخته. مقابل ریخته. رجوع به ریخته شود:
اشک تو اگرچه هست تریاک
ناریخته به چو زهر بر خاک.
نظامی.
هنوز آن طلسم برانگیخته
در آن دشت مانده ست ناریخته.
نظامی.
سکندر بر آن لوح ناریخته
چو لوحی شد از شاخ آویخته.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(یَ دَ / دِ)
نگریخته. مقابل گریخته. رجوع به گریخته شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ناگسسته. ناگسلیده. غیرمقطوع
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ / تِ)
آمیخته. مخلوط. مختلط. ممزوج. شمیط. مشموط. (از منتهی الارب) : عبیثه، جو و گندم درآمیخته. (منتهی الارب).
- درآمیخته رای، مشوش. سرگشته رای: مرغاد، مرد درآمیخته رای که وجه آن را درنیابد. (منتهی الارب).
- درآمیخته شدن، مخلوط شدن. ممزوج شدن. التخاط. هوش. (منتهی الارب).
- درآمیخته گردیدن، مخلوط شدن. تقافص. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
که قابل آمیزش نیست. مقابل آمیختنی. رجوع به آمیختنی و آمیختن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ / تِ)
آمیخته. رجوع به آمیخته شود
لغت نامه دهخدا
نیامیخته. خالص. غیرمخلوط. ناآمیخته. مقابل آمیخته. رجوع به آمیخته شود، مقابل میخته. رجوع به میخته شود
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ/ دِ)
ناآموخته. که آمخته و معتاد نیست
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
جامه ای که جولایان پوشند
لغت نامه دهخدا
(شِ نُ تَ / تِ)
ناآهیخته. برنکشیده. نیفراشته. مقابل آخته. رجوع به آخته شود
لغت نامه دهخدا
(شی دَ / دِ)
نیاموخته. یاد نگرفته، نافرهخته، توسن. غیر مأنوس. ناآمخته. نامعتاد. رام ناشده
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
نیامیختن. معاشرت نکردن. رفت و آمد نکردن. انس و الفت نگرفتن. مردم گریز بودن. مقابل آمیختن. رجوع به آمیختن شود
لغت نامه دهخدا
ناآموخته. نیاموخته. مقابل آمخته. رجوع به آمخته و آموخته شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناآخته
تصویر ناآخته
برنکشیده، ناآهیخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمیخته
تصویر آمیخته
در هم کرده، مخلوط، مختلط، ممزوج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناآمخته
تصویر ناآمخته
تعلیم نگرفته، غیرمودب، عادت ناکرده، رام نشده مقابل آموخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناآموخته
تصویر ناآموخته
تعلیم نگرفته، غیرمودب، عادت ناکرده، رام نشده مقابل آموخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمیخته
تصویر آمیخته
مرکب، مخلوط
فرهنگ واژه فارسی سره
امی، بی سواد، عامی
متضاد: ملا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
درهم، عجین، قاطی، مختلط، مخلوط، مرکب، معجون، ممزوج، ناسره
متضاد: سره
فرهنگ واژه مترادف متضاد