جدول جو
جدول جو

معنی میورقه - جستجوی لغت در جدول جو

میورقه
(مَیْ وَ لَ)
جزیره ای است در سمت مشرق اندلس. (از معجم البلدان). جزیره ای است در دریای غربی نزدیک بیابان اندلس. (از وفیات الاعیان ج 2 ص 61)
لغت نامه دهخدا
میورقه
(مَ قَ)
ماژورک. شهری به اسپانیا
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محترقه
تصویر محترقه
محترق، ویژگی ستاره ای که دچار احتراق شده، آتش گرفته، سوزان، شدید، سخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میزراه
تصویر میزراه
محل عبور ادرار از مثانه به خارج، پیشاب راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسروقه
تصویر مسروقه
دزدیده شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ فَرْ رِقَ)
تأنیث متفرق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جداگانه. پراکنده: و قال یا بنی لاتدخلوا من باب واحد و ادخلوا من ابواب متفرقه.... (قرآن 67/12)، دسته ای از نگهبانان مخصوص سلطان عثمانی در قرارگاههای دربار قدیم تر’، که دارای وظایف (= مقرّری) و موقع خاصی بوده اند. (از دایرهالمعارف اسلامی)، نیزه دار و کماندار که در سفر ملازم پادشاه می باشند، اسب یدک، متفرقه. از هم پاشیده، پراکنده. جدا. گوناگون. مختلف. (ناظم الاطباء)، در تداول امروز، اشخاص بیگانه. اشخاص غیر مربوطبه جا و یا دستگاهی: ورود افراد متفرقه ممنوع است
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
مسروقه. دزدیده. دزدیده شده. سرقت شده.
- اموال مسروقه، مالهای دزدیده شده.
- حروف مسروقه، حروف معدوله. حروفی که در نوشتن باشد و بر زبان نیاید. و رجوع به مدخل حروف مسروقه در ردیف خود شود.
، خمسۀ مسروقه، پنجۀ دزدیده. اندرگاهان. مسترقه. پنج روز زائد بر سیصدوشصت روزسال پارسیان (دوازده ماه سی روزه) از گردش سال که به عنوان فروردگان، جشن می کرده اند و این پنج روز به سبب افزونی حدود شش ساعت مدت گردش زمین به دور خورشید بر 365 روز مورد اشاره و نیز به سبب بهم خوردن حساب تقویم و کبیسۀ 120ساله گاه از محل اصلی خود که در آخراسفندماه قاعدتاً بایستی قرار گیرد تغییر محل می داد، چنانکه در دورۀ غزنویان و اوایل سلجوقیان تا اصلاح تقویم جلالی در آخر آبان ماه واقع بوده است و ناصرخسرو هم در سفرنامه (چ دبیرسیاقی ص 9) به آن اشارتی دارد:
تا همی در اول شوال باشد روز عید
تا همی مسروقه اندر آخر آبان بود.
عنصری.
، (اصطلاح بدیع) در اصطلاح علم بدیع، آن است که در حشو کلماتی افتد که دو حرف یا بیشتر متوالی ازآن ساکن افتد، و هر دو حرف از شبح کلمه باشند، چنانکه اگر یکی را حذف کنند حروف باقی مفید معنی مقصود نبود، چرا که در استعمال حذف آن نیامده باشد، پس به ضرورت وزن را بطریق اشمام خوانند و در وزن نیاید، چنانکه تای آراست و ساخت و باخت چون در حشو بیت افتد، اظهار آن تاء بر نمطی کنند که حرکت پذیرد و موجب خلل نگردد، و چون در حشو افتد، بهتر آن است که بعد از آن لفظی آورند که اول آن الف باشد و حرکت بدو دهند تا در تکلم آید. مثاله، مصراع:
راست است این قامتت را ساخت ایزد همچو سرو
که بعداز تای راست و ساخت الف است. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
مسروقه. تأنیث مسروق. رجوع به مسروق و سرقت شود
لغت نامه دهخدا
(شِ / شُ)
آرمیدن با زن بر پهلو خوابانیده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نوعی آرامش با زن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ قَ)
مؤنث محترق
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَرْ رِ قَ)
زهدان نازاینده به سبب دریدن بچه. (منتهی الارب). زهدان که به واسطۀ دریدن بچه نازاینده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ قَ)
جمع واژۀ مشرقی. مشرقیان: و هو عندهم کالمتنبی عند المشارقه. (ابن خلکان)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جزیره ای است که دربحرالروم واقع است و از اقلیم چهارم است. و طول آن مسافت دو روز و عرض آن نصف روز است و در آن دو شهر آبادی است. (از نخبهالدهر دمشقی ص 20 و 141). و رجوع به منورقه و مینورک شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی است از دهستان دیزمار باختری بخش ورزقان شهرستان اهر است و دارای 202 تن سکنه است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ وَ رِ قَ)
دختر عبدالله بن حارث بن عویمربن نوفل انصاری. از زنان صحابی بودو در زمان عمر (خلیفۀ دوم) غلام و کنیزک او را کشتند. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 289 شود
لغت نامه دهخدا
(مَرْ وَ یَ)
نوعی از کاسنی صحرایی باشد. و بعضی گویند نوعی از کاهوی تلخ است. (برهان) (آنندراج). خس بری. خندریلی. یقضید است و آن نوعی از هندبای بری بود و بغایت تلخ بود و رازی گوید مروریه صنفی از کاهوی تلخ است که شیر در وی روانه بود. (اختیارات بدیعی)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ قَ)
جزیره ای است آبادان در مشرق اندلس و نزدیک میورقه... (از معجم البلدان) : ثم یوم الاحد بعده قابلنا جزیره منورقه. (ابن جبیر) (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مانورقه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ قَ)
سبب افزونی وسرسبزی. (منتهی الارب). هرآنچه سبب افزونی و سرسبزی باشد. گویند: التجاره مورقه للمال. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ / قِ)
یورغه. (یادداشت مؤلف). رجوع به یرغه شود
لغت نامه دهخدا
مسروقه در فارس مونث مسروق دزدیده، دزد زده مونث مسروق: اموال مسروقه را پس گرفت، جمع مسروقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشروقه
تصویر مشروقه
در تازی نیامده تابگاه محل تافتن: مشروقه آفتاب جمال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یورقه
تصویر یورقه
اسب راه رو
فرهنگ لغت هوشیار
متفرقه در فارسی مونث متفرق: پراگنده پراشیده ولاو بشپول، گوناگون، بیگانه نا آشنا مونث متفرق جمع متفرقات، اشخاص و اشیا متخلف: یعنی اهل بازار و روستا و متفرقه، گروهی از نگهبانان سلطنتی، اشخاص بیگانه: ورود اشخاص متفرقه ممنوع است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محارقه
تصویر محارقه
از پهلو گادن
فرهنگ لغت هوشیار
محترقه در فارسی مونث محترق: سوزان آتشگیر یا مواد محترقه. موادی که موجب سوزاندن اشیا و تولید حریق شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متورعه
تصویر متورعه
مونث متورع جمع متورعات
فرهنگ لغت هوشیار
مروریه در فارسی: کاهوی تلخ کاسنی دشتی یکی از گونه های کاسنی که آنرا کاهوی تلخ نیز گویند خندریلی خس بری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میوانه
تصویر میوانه
درخت انگور مو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میسوره
تصویر میسوره
مونث میسور، جمع میسورات
فرهنگ لغت هوشیار
مفروقه در فارسی مونث مفروق بنگرید به مفروق مونث مفروق مقابل مقرونه، جمع مفروقات: (اوتاد بحور دایره سریع بعضی مقرونه است و بعضی مفروقه) (المعجم. مد. چا. 52: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسترقه
تصویر مسترقه
مسترقه در فارسی مونث مسترق: ترفت تروفتک دزدیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفارقه
تصویر مفارقه
مفارقت در فارسی: جدایی دوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشروقه
تصویر مشروقه
((مَ قِ یا قَ))
محل تابیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محترقه
تصویر محترقه
((مُ تَ رِ قِ یا قَ))
مؤنث محترق
مواد محترقه: موادی که موجب سوزاندن اشیا و تولید حریق شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متفرقه
تصویر متفرقه
((مُ تَ فَ رِّ قِ))
مؤنث متفرق، جمع متفرقات، اشخاص و اشیاء مختلف، اشخاص بیگانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متفرقه
تصویر متفرقه
درهم
فرهنگ واژه فارسی سره