تأنیث متفرق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جداگانه. پراکنده: و قال یا بنی لاتدخلوا من باب واحد و ادخلوا من ابواب متفرقه.... (قرآن 67/12)، دسته ای از نگهبانان مخصوص سلطان عثمانی در قرارگاههای دربار قدیم تر’، که دارای وظایف (= مقرّری) و موقع خاصی بوده اند. (از دایرهالمعارف اسلامی)، نیزه دار و کماندار که در سفر ملازم پادشاه می باشند، اسب یدک، متفرقه. از هم پاشیده، پراکنده. جدا. گوناگون. مختلف. (ناظم الاطباء)، در تداول امروز، اشخاص بیگانه. اشخاص غیر مربوطبه جا و یا دستگاهی: ورود افراد متفرقه ممنوع است
تأنیث متفرق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جداگانه. پراکنده: و قال یا بنی لاتدخلوا من باب واحد و ادخلوا من ابواب متفرقه.... (قرآن 67/12)، دسته ای از نگهبانان مخصوص سلطان عثمانی در قرارگاههای دربار قدیم تر’، که دارای وظایف (= مقرّری) و موقع خاصی بوده اند. (از دایرهالمعارف اسلامی)، نیزه دار و کماندار که در سفر ملازم پادشاه می باشند، اسب یدک، متفرقه. از هم پاشیده، پراکنده. جدا. گوناگون. مختلف. (ناظم الاطباء)، در تداول امروز، اشخاص بیگانه. اشخاص غیر مربوطبه جا و یا دستگاهی: ورود افراد متفرقه ممنوع است
مسروقه. دزدیده. دزدیده شده. سرقت شده. - اموال مسروقه، مالهای دزدیده شده. - حروف مسروقه، حروف معدوله. حروفی که در نوشتن باشد و بر زبان نیاید. و رجوع به مدخل حروف مسروقه در ردیف خود شود. ، خمسۀ مسروقه، پنجۀ دزدیده. اندرگاهان. مسترقه. پنج روز زائد بر سیصدوشصت روزسال پارسیان (دوازده ماه سی روزه) از گردش سال که به عنوان فروردگان، جشن می کرده اند و این پنج روز به سبب افزونی حدود شش ساعت مدت گردش زمین به دور خورشید بر 365 روز مورد اشاره و نیز به سبب بهم خوردن حساب تقویم و کبیسۀ 120ساله گاه از محل اصلی خود که در آخراسفندماه قاعدتاً بایستی قرار گیرد تغییر محل می داد، چنانکه در دورۀ غزنویان و اوایل سلجوقیان تا اصلاح تقویم جلالی در آخر آبان ماه واقع بوده است و ناصرخسرو هم در سفرنامه (چ دبیرسیاقی ص 9) به آن اشارتی دارد: تا همی در اول شوال باشد روز عید تا همی مسروقه اندر آخر آبان بود. عنصری. ، (اصطلاح بدیع) در اصطلاح علم بدیع، آن است که در حشو کلماتی افتد که دو حرف یا بیشتر متوالی ازآن ساکن افتد، و هر دو حرف از شبح کلمه باشند، چنانکه اگر یکی را حذف کنند حروف باقی مفید معنی مقصود نبود، چرا که در استعمال حذف آن نیامده باشد، پس به ضرورت وزن را بطریق اشمام خوانند و در وزن نیاید، چنانکه تای آراست و ساخت و باخت چون در حشو بیت افتد، اظهار آن تاء بر نمطی کنند که حرکت پذیرد و موجب خلل نگردد، و چون در حشو افتد، بهتر آن است که بعد از آن لفظی آورند که اول آن الف باشد و حرکت بدو دهند تا در تکلم آید. مثاله، مصراع: راست است این قامتت را ساخت ایزد همچو سرو که بعداز تای راست و ساخت الف است. (از کشاف اصطلاحات الفنون) مسروقه. تأنیث مسروق. رجوع به مسروق و سرقت شود
مسروقه. دزدیده. دزدیده شده. سرقت شده. - اموال مسروقه، مالهای دزدیده شده. - حروف مسروقه، حروف معدوله. حروفی که در نوشتن باشد و بر زبان نیاید. و رجوع به مدخل حروف مسروقه در ردیف خود شود. ، خمسۀ مسروقه، پنجۀ دزدیده. اندرگاهان. مسترقه. پنج روز زائد بر سیصدوشصت روزسال پارسیان (دوازده ماه سی روزه) از گردش سال که به عنوان فروردگان، جشن می کرده اند و این پنج روز به سبب افزونی حدود شش ساعت مدت گردش زمین به دور خورشید بر 365 روز مورد اشاره و نیز به سبب بهم خوردن حساب تقویم و کبیسۀ 120ساله گاه از محل اصلی خود که در آخراسفندماه قاعدتاً بایستی قرار گیرد تغییر محل می داد، چنانکه در دورۀ غزنویان و اوایل سلجوقیان تا اصلاح تقویم جلالی در آخر آبان ماه واقع بوده است و ناصرخسرو هم در سفرنامه (چ دبیرسیاقی ص 9) به آن اشارتی دارد: تا همی در اول شوال باشد روز عید تا همی مسروقه اندر آخر آبان بود. عنصری. ، (اصطلاح بدیع) در اصطلاح علم بدیع، آن است که در حشو کلماتی افتد که دو حرف یا بیشتر متوالی ازآن ساکن افتد، و هر دو حرف از شبح کلمه باشند، چنانکه اگر یکی را حذف کنند حروف باقی مفید معنی مقصود نبود، چرا که در استعمال حذف آن نیامده باشد، پس به ضرورت وزن را بطریق اشمام خوانند و در وزن نیاید، چنانکه تای آراست و ساخت و باخت چون در حشو بیت افتد، اظهار آن تاء بر نمطی کنند که حرکت پذیرد و موجب خلل نگردد، و چون در حشو افتد، بهتر آن است که بعد از آن لفظی آورند که اول آن الف باشد و حرکت بدو دهند تا در تکلم آید. مثاله، مصراع: راست است این قامتت را ساخت ایزد همچو سرو که بعداز تای راست و ساخت الف است. (از کشاف اصطلاحات الفنون) مسروقه. تأنیث مسروق. رجوع به مسروق و سرقت شود
جزیره ای است که دربحرالروم واقع است و از اقلیم چهارم است. و طول آن مسافت دو روز و عرض آن نصف روز است و در آن دو شهر آبادی است. (از نخبهالدهر دمشقی ص 20 و 141). و رجوع به منورقه و مینورک شود
جزیره ای است که دربحرالروم واقع است و از اقلیم چهارم است. و طول آن مسافت دو روز و عرض آن نصف روز است و در آن دو شهر آبادی است. (از نخبهالدهر دمشقی ص 20 و 141). و رجوع به منورقه و مینورک شود
دختر عبدالله بن حارث بن عویمربن نوفل انصاری. از زنان صحابی بودو در زمان عمر (خلیفۀ دوم) غلام و کنیزک او را کشتند. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 289 شود
دختر عبدالله بن حارث بن عویمربن نوفل انصاری. از زنان صحابی بودو در زمان عمر (خلیفۀ دوم) غلام و کنیزک او را کشتند. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 289 شود
نوعی از کاسنی صحرایی باشد. و بعضی گویند نوعی از کاهوی تلخ است. (برهان) (آنندراج). خس بری. خندریلی. یقضید است و آن نوعی از هندبای بری بود و بغایت تلخ بود و رازی گوید مروریه صنفی از کاهوی تلخ است که شیر در وی روانه بود. (اختیارات بدیعی)
نوعی از کاسنی صحرایی باشد. و بعضی گویند نوعی از کاهوی تلخ است. (برهان) (آنندراج). خس بری. خندریلی. یقضید است و آن نوعی از هندبای بری بود و بغایت تلخ بود و رازی گوید مروریه صنفی از کاهوی تلخ است که شیر در وی روانه بود. (اختیارات بدیعی)
جزیره ای است آبادان در مشرق اندلس و نزدیک میورقه... (از معجم البلدان) : ثم یوم الاحد بعده قابلنا جزیره منورقه. (ابن جبیر) (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مانورقه شود
جزیره ای است آبادان در مشرق اندلس و نزدیک میورقه... (از معجم البلدان) : ثم یوم الاحد بعده قابلنا جزیره منورقه. (ابن جبیر) (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مانورقه شود
متفرقه در فارسی مونث متفرق: پراگنده پراشیده ولاو بشپول، گوناگون، بیگانه نا آشنا مونث متفرق جمع متفرقات، اشخاص و اشیا متخلف: یعنی اهل بازار و روستا و متفرقه، گروهی از نگهبانان سلطنتی، اشخاص بیگانه: ورود اشخاص متفرقه ممنوع است
متفرقه در فارسی مونث متفرق: پراگنده پراشیده ولاو بشپول، گوناگون، بیگانه نا آشنا مونث متفرق جمع متفرقات، اشخاص و اشیا متخلف: یعنی اهل بازار و روستا و متفرقه، گروهی از نگهبانان سلطنتی، اشخاص بیگانه: ورود اشخاص متفرقه ممنوع است
مفروقه در فارسی مونث مفروق بنگرید به مفروق مونث مفروق مقابل مقرونه، جمع مفروقات: (اوتاد بحور دایره سریع بعضی مقرونه است و بعضی مفروقه) (المعجم. مد. چا. 52: 1)
مفروقه در فارسی مونث مفروق بنگرید به مفروق مونث مفروق مقابل مقرونه، جمع مفروقات: (اوتاد بحور دایره سریع بعضی مقرونه است و بعضی مفروقه) (المعجم. مد. چا. 52: 1)