جدول جو
جدول جو

معنی میمندی - جستجوی لغت در جدول جو

میمندی
(مَ مَ / مِ مَ)
منسوب به میمند. از مردم میمند. رجوع به میمند شود
لغت نامه دهخدا
میمندی
منسوب به میمند: از مردم میمند
تصویری از میمندی
تصویر میمندی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیوندی
تصویر پیوندی
پیوند داشتن، خویشی داشتن، خویشاوندی، (صفت نسبی، منسوب به پیوند) در کشاورزی میوه ای که از درخت پیوند شده به دست آید، در پزشکی دارای پیوند مثلاً عضو پیوندی، در کشاورزی درختی که آن را پیوند زده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میلادی
تصویر میلادی
مربوط به میلاد مسیح
فرهنگ فارسی عمید
کسی که دو نفر را با هم آشتی بدهد و یا واسطۀ رفع اختلاف و کشمکش آن ها بشود، واسطه، سبب، برای مثال تو را از دو گیتی برآورده اند / به چندین میانجی بپرورده اند (فردوسی - ۱/۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میزنای
تصویر میزنای
هر یک از دو لولۀ باریکی که ادرار را از کلیه ها به مثانه می رساند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رامندی
تصویر رامندی
از مردم رامند، لهجه ای ایرانی که در رامند به آن تکلم می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متمادی
تصویر متمادی
مدت دار، طولانی، ویژگی کسی که بر چیزی اصرار و لجاج کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آزمندی
تصویر آزمندی
حرص، ولع، بسیار خواهی، برای مثال ایا دانشی مرد بسیار هوش / همه چادر آزمندی مپوش (فردوسی - ۱/۳۱۵)
فرهنگ فارسی عمید
(بَ کَ)
منسوب است به بیکند از بلاد ماورأالنهر در یک منزلی بخارا و جمعی از علما به این دیار منسوبند و آنجا فعلاً خراب است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
نام یکی از ماههای مغولی و در زبان ترکی امروزی بمعنی عصر و پسین. (یادداشت بخط مؤلف) : در تاریخ دوشنبه دویم ایکندی آی لوییل موافق سلخ صفر سنۀ احدی و سبعین... (جامعالتواریخ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(خُ مَ)
درختی است از تیره Ebenaceae و از جنس Diospyros که تنها یک گونۀ آن lotus Diospyros از درختان بومی جنگلهای کرانۀ دریای مازندران است. در جلگه تا ارتفاع 1100 متر از سطح دریا می روید. آنرا در آستارا و طوالش آمبر، در گیلان اربه یا اربا، در رامسر خرما، در مازندران خرمندی، در کیاکلا خرمنی، در رامیان انجیرخرما، در گرگان اندی خرما، انده خرما یا اندوخرما می خوانند. در آمل و نور و کجور درخت نر و مادۀ آن بنامهای مختلف خوانده میشود درخت نر، کهلو یا کلهو و درخت ماده، فرمنی یا فرمونی نامیده میشود. درخت خرمالو که در تهران فراوان می باشد درختی است پیوندی که پایۀ آن خرمندی بوده وروی آن گونۀ kaki Diospyros (که بومی ژاپن می باشد) پیوند گردیده است. خرمندی خاکهای شنی را دوست می دارد ولی در خاکهای بارخیز دیگر نیز می روید. خواهش درخت خرمندی از نظر روشنایی میانه است. بلندی آن به پانزده تا بیست متر و قطر آن به 0/80 متر می رسد. رویش آن تند است. ریشه اش سطحی و ستبر می باشد. درخت خرمندی بفراوانی جست می دهد و خیلی زود جنگل را فرامی گیرد و گاهی درختان گرانبها را در سایۀ خود نابود می کند.
مصرف: 1- چوب خرمندی چندان خوب نیست زیرا تا نزدیک صدسالگی چوبدرون آن ناچیز است. مصرف عمده آن برای تهیۀ چوب تونلی و هیزم و زغال است. 2- میوۀ خرمندی کمی شیرین و گس است و روستائیان آنرا می خورند. شیرۀ آن که در گیلان بنام ’اربه دوشاب’ معروف است خورش لذیذی برای کته برنج می باشد.
روش جنگلداری: این درخت از نظر جنگلبانی ارزش چندانی ندارد و چون در جنگلهای شمال ایران درختان گرانبها را در سایۀ خود تباه می کند هنگام آزاد کردن و روشن کردن جنگل باید آنرا برانداخت ولی خود آن در دامنه های تند برای جلوگیری از فرسایش خاک لازم است. شاخه زاد آن برای تهیۀ هیزم و زغال مناسب می باشد. (از جنگل شناسی ساعی صص 192-193). اربه. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به اربه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
حرص. ولع. طمع. شره. پرخواهی:
ایا دانشی مرد بسیارهوش
همه چادر آزمندی مپوش.
فردوسی.
دگر آزمندیست اندوه و رنج
شدن تنگدل در سرای سپنج.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ / می مَ)
ولایتی است در فارس. (برهان). شهرکی است به فارس گرمسیر و در او از همه گونه میوه باشد و انگور از همه بیشتر بود و آب روان دارد و درخت خرما باشد اما آنجا هوا معتدل تر است از دیگر شهرهای گرمسیری و جامع و منبر دارد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 139). شهری کوچک است و گرمسیری و غله خرما و انگور و همه نوع میوه دارد و انگور بیشتر بود و مردم آنجا بیشتر پیشه ور باشند. (نزهه القلوب ص 119). نام یکی از دهستانهای هفت گانه بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد و محدود است از شمال به کوه سفیدار و دهستان خفر جهرم، از جنوب به دهستان سیمکان، از خاور به دهستان گوکان بخش خفر، از باختر به ارتفاعات پودنو و پشمه. موقعیت طبیعی آن جلگه. هوایش سالم. و آب آن از چشمه سارها و قنوات. محصولات عمده اش بادام و کشمش و گل سرخ و تریاک و لبنیات و انار است. تعداد آبادی های آن 9 و جمعیت در حدود 7500 تن و آبادیهای مهم آن شبانکاره و ده بالا مرکز قصبۀ میمند است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). و رجوع به جغرافیای غرب ایران و فارسنامۀ ناصری شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مو)
قصبه ای است از مضافات غزنین. (برهان) (غیاث). شهری از مضافات غزنین. (ناظم الاطباء). نام قریه ای به غزنه میان بامیان و غور و احمد بن حسن میمندی وزیر سلطان محمود غزنوی از آنجاست. (یادداشت مؤلف). موضعی است به غزنین و از آنجا بوده خواجه احمدحسن میمندی وزیر سلطان محمود که عنصری در تعریف باغ و خانه او قصیده ای ساخته و در آن گفته است:
بدان صفات به میمند باغ خواجۀ ماست
که کدخدای جهان است و سید احرار.
عنصری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 108).
سوی یمن آباد و میمند رفت به تماشا و شکار. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 528)
لغت نامه دهخدا
تصویری از میانگی
تصویر میانگی
وسطی، میانه
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه بمیرد فانی: ازثری تا باوج چرخ اثیار همه میرنده اند دون و امیر. (حدیقه)، جمع میرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
میلاد در فارسی: زایشی منسوب به میلاد، منسوب به میلاد مسیح. یا تاریخ میلادی. یاسال میلادی. توضیح بعض محققان معاصرازاستعمال} میلادی {در مورد سال و تاریخ فرنگیان خودداری کنند و گویند} میلادی {منسوب به} میلاد {است مطلقا و در مورد ما نحن فیه کلمه} مسیحی {را بکار برند (سال... مسیحی) ولی باید دانست که میلادی در فارسی علم بالغلبه شده و مرحوم علامه قزوینی کلمه} میلادیه {را بهمین معنی بکار برده
فرهنگ لغت هوشیار
مصلح در میان دو کس یا دو گروه، واسطه آشتی و صلح، واسطه و حاکم میان دو نفر
فرهنگ لغت هوشیار
لوله باریکی است که ادرار را از لگنچه به مثانه میاورد. طولش 25 از قسمت کمری خاصره یی - لگنی و جدار مثانه سانتیمتراست و مرتبامیگذرد. تعداد لوله های میزه نای درانسان یک زوج است و هر لوله مربوط بیکی از کلیه ها است. لوله های میزه نای در عقب همه احشای شکم و پرده صفاق واقعند. میزه نای ها در تماس باجدار مثانه مسیرمایلی دارند بقسمی که فاصله ظنها دو سانتیمتر بیش نیست در حالی که قبل از تماس با مثانه فاصله آنها در حدود 4 سانتیمترمیباشد. در قعر مثانه دو میزه نای هرکدام بواسطه سوراخی در مثانه باز میشوند و با سوراخ مجرای پیشاب راه 3 زاویه مثلثی را بوجود میاورند بنام مثلث لیوتود حالب میزنای
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به محمود (مطلقا)، منسوب به سلطان محمودغزنوی: غلامان محمودی، سکه ای بود نقره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمادی
تصویر متمادی
دراز، هر چیز طولانی کشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمهدی
تصویر متمهدی
آنکه ادعای مهدویت کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیمنده
تصویر لیمنده
لاتینی تازی گشته پهن ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیوندی
تصویر قیوندی
منسوب به قیوند. یا تخم قیوندی. قیوند قاوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزمندی
تصویر آزمندی
حرص، ولع، طمع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستمندی
تصویر مستمندی
گله مندی شکایت، غمگینی اندوهناکی، تهیدستی فقر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزمندی
تصویر آزمندی
حرص، ولع، طمع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیوندی
تصویر پیوندی
گیاه یا درختی که بر اثر پیوند بوجود آمده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متمادی
تصویر متمادی
((مُ تَ))
طولانی، دائمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میلادی
تصویر میلادی
منسوب به میلاد، منسوب به میلاد مسیح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میزنای
تصویر میزنای
لوله باریکی که ادرار را از کلیه ها به مثانه می برد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میانجی
تصویر میانجی
واسطه، شفیع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شایمندی
تصویر شایمندی
احتمال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از میانجی
تصویر میانجی
توسط، واسط، واسطه، رابط
فرهنگ واژه فارسی سره