جدول جو
جدول جو

معنی میمند - جستجوی لغت در جدول جو

میمند
(مَ مو)
قصبه ای است از مضافات غزنین. (برهان) (غیاث). شهری از مضافات غزنین. (ناظم الاطباء). نام قریه ای به غزنه میان بامیان و غور و احمد بن حسن میمندی وزیر سلطان محمود غزنوی از آنجاست. (یادداشت مؤلف). موضعی است به غزنین و از آنجا بوده خواجه احمدحسن میمندی وزیر سلطان محمود که عنصری در تعریف باغ و خانه او قصیده ای ساخته و در آن گفته است:
بدان صفات به میمند باغ خواجۀ ماست
که کدخدای جهان است و سید احرار.
عنصری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 108).
سوی یمن آباد و میمند رفت به تماشا و شکار. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 528)
لغت نامه دهخدا
میمند
(مَ مَ / می مَ)
ولایتی است در فارس. (برهان). شهرکی است به فارس گرمسیر و در او از همه گونه میوه باشد و انگور از همه بیشتر بود و آب روان دارد و درخت خرما باشد اما آنجا هوا معتدل تر است از دیگر شهرهای گرمسیری و جامع و منبر دارد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 139). شهری کوچک است و گرمسیری و غله خرما و انگور و همه نوع میوه دارد و انگور بیشتر بود و مردم آنجا بیشتر پیشه ور باشند. (نزهه القلوب ص 119). نام یکی از دهستانهای هفت گانه بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد و محدود است از شمال به کوه سفیدار و دهستان خفر جهرم، از جنوب به دهستان سیمکان، از خاور به دهستان گوکان بخش خفر، از باختر به ارتفاعات پودنو و پشمه. موقعیت طبیعی آن جلگه. هوایش سالم. و آب آن از چشمه سارها و قنوات. محصولات عمده اش بادام و کشمش و گل سرخ و تریاک و لبنیات و انار است. تعداد آبادی های آن 9 و جمعیت در حدود 7500 تن و آبادیهای مهم آن شبانکاره و ده بالا مرکز قصبۀ میمند است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). و رجوع به جغرافیای غرب ایران و فارسنامۀ ناصری شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از میمنت
تصویر میمنت
(دخترانه)
سعادت، فرخندگی، مبارکی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از میمنت
تصویر میمنت
مبارک بودن، خجسته بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میمنه
تصویر میمنه
برکت
جناح راست، طرف راست، مقابل میسره، جناح ایمن، برانغار، مشأمه، دست راست
در امور نظامی طرف راست میدان جنگ، سربازان طرف راست میدان جنگ
فرهنگ فارسی عمید
(مَ مَ / می مَ)
نام یکی از دهستانهای چهارگانه بخش بابک شهرستان یزد، واقع در شمال خاوری شهر بابک. منطقه ای است کوهستانی و دارای چشمه های فراوان و هوای سرد و کوههای زیاد. آب بیشتر قراء از قنات و چشمه تأمین می شود و محصول عمده آن غلات و حبوبات است. راه شوسۀ یزد به کرمان از این دهستان می گذرد. میمند از 16 آبادی با 9483 تن سکنه تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(عُ لَ)
دهی است از دهستان میمند بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد، که مشهور به ’ده بالا’ است. رجوع به ’ده بالا’ شود. (از فرهنگ جعرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان میمند بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد. واقع در 35هزارگزی شمال خاور فیروزآباد. سکنۀ آن 898 تن و آب آن از چشمه و قنات است. این قریه را علیا نیز گویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
میمندی. ظاهراً از ندیمان سلطان مسعود غزنوی بوده است و بیهقی ضمن حکایتی از شراب خوردن مسعود به باغ پیروزی نام وی در عداد هم پیالگان شاه آورده است و گوید:... بونعیم دوازده بخورد و بگریخت و داود میمندی مستان افتاد و... (تاریخ بیهقی چ دکتر فیاض ص 658)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ سِ)
احمد بن الحسن المیمندی. شمس الکفات وزیر محمود بن سبکتکین. رجوع به احمد... شود:
خواجه بوالقاسم عمید سید آن کز نعت او
شعرهای عنصری پر لؤلؤ و مرجان شود.
عنصری.
صاحب سید تاج وزرا شمس کفات
خواجه بوالقاسم دستور خداوند جهان.
فرخی.
کدخدای ملک مشرق و سلطان بزرگ
صاحب سید ابوالقاسم خورشید زمان.
فرخی.
صاحب سید ابوالقاسم خورشید کفات
آن امام همه احرار بفضل و بهنر.
فرخی.
شمس الکفات صاحب سید وزیر شاه
بوالقاسم احمد حسن آن حرّ حق گذار.
فرخی.
صاحب سید آفتاب کفات
خواجه بوالقاسم احمد بن حسن.
فرخی.
دستور ملک صاحب ابوالقاسم احمد
آن حمد و ثنا را به دل و دیده خریدار.
فرخی.
صاحب سید احمد آنکه ملوک
نام او را همی برند نماز.
فرخی.
سپهر هنر خواجۀ نامور
وزیر جلیل احمد بن الحسن.
فرخی.
گفتم که نام خواجه و نام پدرش چیست
گفتا یکی خجسته پی احمد یکی حسن.
فرخی.
جلیل صاحب ابوالقاسم آنکه خامۀ اوست
بهم کننده گنج امیر و پشت سپاه.
فرخی.
خواجه ی بزرگ شمس کفات احمد حسن
کاحسان او و نعمت او دستگیر ماست.
فرخی.
وزیر ملک صاحب سید احمد
که دولت بدو داد فرمانروائی
ایا مصطفی سیرت و مرتضی دل
که همنام و هم کنیت مصطفائی.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نِ مَ مَ)
وی پدر وزیر احمد حسن میمندی است که در حرف الف یاد شده است. حسن در زمان سبکتکین عامل بست بوده و به اتهام اختلاس کشته شده است. رجوع به تاریخ گزیده ص 401 و مجالس النفائس ص 344 و نزهه القلوب ج 3 ص 147 و فیه مافیه ص 29 شود. و گاهی حسن میمندی گویند و فرزندش احمد حسن را خواهند، چنانکه در باب چهارم گلستان آمده است
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ / مِ مَ)
دهی است از دهستان فارغان بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس، واقع در 60هزارگزی شرقی حاجی آباد. سکنۀ آن 206 تن. آبش از چشمه و رودخانه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ / مِ مَ)
دهی است از دهستان بویراحمد سرحدی بخش کهگیلویه شهرستان بهبهان، واقع در 45هزارگزی شمال غربی سی سخت. آب و هوا: کوهستانی سردسیر و مالاریائی، سکنه اش 500 تن، آبش از چشمه، محصولش غلات و برنج و میوه و پشم و لبنیات، شغل اهالی زراعت و حشم داری و ساکنین آن از طایفۀ بویراحمدی پائین هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ / مِ مَ)
دهی است مرکز دهستان میمند بخش شهر بابک شهرستان یزد، واقع در 26/5هزارگزی شمال شرقی شهر بابک. سکنۀ آن 1395 تن. آبش از قنات و تمام خانه هایش از سنگ ساخته شده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ / مِ مَ)
قصبۀ مرکز دهستان میمند بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد، واقع در 36هزارگزی شمال خاوری فیروزآباد که با یک راه فرعی به شوسۀ فیروزآباد - شیراز در تنگ آب مربوط است. هوایش معتدل. آبش از چشمه و قنات. جمعیت آن 3319 تن است و حدود 60باب دکان و مغازه و دستگاههای گلاب و عطرکشی فراوان دارد و یکی از مراکز عمده صدور گلاب و عطر کشمش و بادام و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ / مِ مَ)
دهی است از دهستان نیر بخش مرکزی شهرستان اردبیل واقع در 32هزارگزی غربی اردبیل. آب و هوا: کوهستانی. هوایش معتدل. تعداد سکنه 394 تن. آبش از چشمه. محصولش غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ مَ مَ)
ابن احمد میمندی. مکنی به ابوالحسن. وی از اهالی میمند بود و آن قریه ای است به فارس، نزدیک فیروزآباد. ابوالحسن علی بن احمد وزیر سلطان غازی محمود بن سبکتکین، و نویسنده ای ماهر و مدبر بود و احوال او در تاریخ یمینی آمده است. و ابوبکر ابن العمید این ابیات را در هجو او دارد:
یا علی بن احمد لا اشتیاقا
و انا المرء لااحب النفاقا
لم أزل أکره الفراق اًلی أن
نلته منک فارتضیت الفراقا
حسبنا بالخلاص منک نجاحا
و کفی بالنجاه منک خلاقا.
(از تاج العروس ذیل مادۀ مند)
لغت نامه دهخدا
(مُ یَمْ مَ)
آن که بیارد برکت و افزایش را. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه برکت و افزایش می آورد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آلتی است که باغبان با آن طائران را بپراند. (از آنندراج). هر آلت صداداری که بواسطۀ آن طیور را از باغ ترسانیده بیرون کنند، صفیر آسیا، زنگی که پاسبانان و خدمتگاران میزنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
میمند. نام شهری است به کرمان. (از معجم البلدان). کلمه ظاهراً دگرگون شدۀ میمند است. و رجوع به مرآت البلدان ج 1 ص 327 و میمند شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ / مِ مَ)
منسوب به میمند. از مردم میمند. رجوع به میمند شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از میمنت
تصویر میمنت
سعادت، نیکبختی، مبارکی، فرخندگی
فرهنگ لغت هوشیار
میمنت در فارسی، شگون، فرخندگی، میمنه در فارسی (برانغار در مغولی)، راستگاه، میمنت، جانب راست میدان، جنگ میسره، واحدی ازلشکریان که درجانب راست میدان مستقر شوند، میسره: (صف هردو سپاه راست کردند میمنه و میسره و قلب جناح پیراسته) جمع میامین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میمندی
تصویر میمندی
منسوب به میمند: از مردم میمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میمنت
تصویر میمنت
((مِ مَ نَ))
برکت، خوش یمنی، سعادت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میمنه
تصویر میمنه
((مِ مَ نَ یا نِ))
طرف راست و سمت راست لشکر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میمنت
تصویر میمنت
فرخندگی، خجستگی، همایونی
فرهنگ واژه فارسی سره
جناح راست، قلب، مقدمه
متضاد: میسره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خجستگی، فرخندگی، مبارکی، یمن
متضاد: نحوست
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مرتعی در حوزه آلاشت
فرهنگ گویش مازندرانی