جدول جو
جدول جو

معنی میلاق - جستجوی لغت در جدول جو

میلاق
دهی است از دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین، واقع در 24هزارگزی خاور آوج با 385 تن سکنه آب آن از چشمه و رودخانه و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از میلاد
تصویر میلاد
(پسرانه)
تولد، صورت دیگری از مهرداد، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از دلیران ایرانی زمان کیکاووس پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از میثاق
تصویر میثاق
(پسرانه)
عهد و پیمان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از میلاو
تصویر میلاو
شاگرد، برای مثال میلاو منی ای فغ و استاد توام من / پیش آی و سه بوسه ده و میلاویه بستان (رودکی - ۵۲۶)، شاگرد دکان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میثاق
تصویر میثاق
عهد، پیمان
فرهنگ فارسی عمید
لولۀ چوبی باریک و کوتاه که در ته نی قلیان است و سر آن در آب فرو می رود و دود تنباکو را از میان آب عبور می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میلاد
تصویر میلاد
هنگام ولادت، روز تولد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ییلاق
تصویر ییلاق
سردسیر، کوهپایه و جای سرد، محل خوش آب و هوا در خارج شهر که در فصل تابستان در آنجا به سر می برند، ایلاق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میلان
تصویر میلان
مایل شدن، تمایل و گرایش به چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معلاق
تصویر معلاق
زبان، آنچه چیزی را به آن آویزان کنند
فرهنگ فارسی عمید
نام شهریست از خطا و قلماق، (برهان) (آنندراج)، دارالملک خطا و ایغورست، (برهان قاطع ذیل کلمه نهر ایلاق)، نام شهر پایتخت خطا و ایغور، (ناظم الاطباء)، ناحیتی است بزرگ اندر میان کوه و صحرا نهاده و مردم بسیار و با کشت و برز و آبادان و مردمانی کم خواسته و اندر وی شهرها و روستاها بسیار و مردمان روستاها بیشتر کیش سپیدجامگان و شوخ روی و اندر کوههای وی معدن سیم و زر است و حدودش بفرغانه و چندل و چاچ و رود خشرت پیوسته است و بهتران این ناحیت را دهقان ایلاق خوانند و اندر قدیم دهقان این ناحیت را از ملوک اطراف بودندی، (حدود العالم) :
ببرت ماند کافور که قنصور است
بدلت ماند پولاد که در ایلاق است،
رافعی،
اگر خان را بترکستان فرستد مهر گنجوری
پیاده از بلاساغون دوان آید به ایلاقش،
منوچهری،
لغت نامه دهخدا
(اِ)
در ترکی جای سرد را گویند که سلاطین بوقت گرمی آنجا روند با حشم خود و بعربی مصیف خوانند. (آنندراج). اقامتگاه تابستانی. (ناظم الاطباء). مصیف. سردسیر. بردسیر. ییلاق. جای سرد. نشستنگاه ملوک به تابستان. (شرفنامه).
لغت نامه دهخدا
تصویری از مطلاق
تصویر مطلاق
طلاق دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
میله ای چوبین و مجوف که سرش بمیانه قلیان است و ته آن درآب قلیان قراردارد و دود تنباکو بوسیله آن از میان آب عبور کند و بدهان قلیان کش رسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیلاق
تصویر دیلاق
قد بلند، بی قابلیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایلاق
تصویر ایلاق
ترکی جای خنک آدغر ییلاق
فرهنگ لغت هوشیار
اوشنگ هر چه از آن چیزی آویزند آونگ، گوشواره، زبان، سرشک هر چه از آن چیزی آویزند، هر چیز آونگان کرده مانند خرما انگور و جز آن، گوشواره، قطره، زبان، جمع معالیق
فرهنگ لغت هوشیار
بمعنی جای تابستانی، کوهپایه و جای سرد ترکی آدغر هوار (گویش کردی مهاباد) کوهپایه. جای باش تابستان منطقه خوش آب و هوا که هنگام تابستان بدانجاروند مصطاف
فرهنگ لغت هوشیار
خمش، اریبش، گرایش خمیدن خم شدن، برگردیدن منحرف شدن بیک سوشدن، رغبت کردن، خمیدگی، انحراف، رغبت، حب محبت
فرهنگ لغت هوشیار
زایش زاد روز زمان زاییده شدن هنگام ولادت روزتولد. یا میلادتر سایان. یامیلادمسیح. روز تولد عیسی مسیح. زمان ولادت، وقت زادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلاق
تصویر مسلاق
زبان آور، بلند آواز
فرهنگ لغت هوشیار
شاگرد استاد (اوستاد) : اوستای زمانه میلاو است شیر گردون زهیبتش گاو است. (ابوالخیررشیدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میثاق
تصویر میثاق
عهد و پیمان، قرارداد
فرهنگ لغت هوشیار
بد کاره: مرد این واژه در تازی تنها با همین آرش به کار می رود در یکی از فرهنگ های فارسی برای آن که مفلاک پارسی را بر گرفته از آن نشان دهند آرش: تهیدست را نیز بر بد کاره افزوده اند. ناکس فرومایه سفله، تهیدست، جمع مفالیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایلاق
تصویر ایلاق
ییلاق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیلاق
تصویر دیلاق
((دِ))
قد بلند، مجازاً بی قابلیت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفلاق
تصویر مفلاق
((مِ))
ناکس، فرومایه، سفله، تهیدست، جمع مفالیق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میلاو
تصویر میلاو
شاگرد، خدمتگار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میلاد
تصویر میلاد
زمان تولد
فرهنگ فارسی معین
میله ای چوبین و مجوف که سرش به میانه قلیان است و ته آن در آب قلیان قرار دارد و دود تنباکو به وسیله آن از میان آب عبور کند و به دهان قلیان کش رسد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میثاق
تصویر میثاق
عهد، پیمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ییلاق
تصویر ییلاق
((یِ))
کوهپایه، جای سردسیر، اقامتگاه تابستانی، جای خوش آب و هوا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معلاق
تصویر معلاق
((مِ))
هرچه از آن چیزی آویزند، گوشواره، قطره، زبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ییلاق
تصویر ییلاق
تابستان گاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از میلاد
تصویر میلاد
زادروز
فرهنگ واژه فارسی سره