جدول جو
جدول جو

معنی میعادگاه - جستجوی لغت در جدول جو

میعادگاه
جایی که دو گروه با هم عهد اتفاق می بندند و قرار مدار کارهای خود را می دهند، (ناظم الاطباء)، وعده گاه، وعده جای، قرارگاه، جای قرار گذاشتن و وعده دادن:
روان کرد مرکب به میعادگاه
پذیره که دشمن کی آید ز راه،
نظامی،
بهشت از حضرتش میعادگاه است
ز باغ دولتش طوبی گیاه است،
نظامی،
دو لشکر درآمد به میعادگاه
شد آراسته هر دو صف سپاه،
ملاعبداﷲ هاتفی
لغت نامه دهخدا
میعادگاه
جای وعده وعده گاه: (با فریب دختر رابمیعادگاه کشانید. {توضیح} میعا {خود در عربی اسم مکانست مع هذا در تداول فارسی پسوند} گاه {بان ملحق کنند. (میقاتگاه معبدجای)
تصویری از میعادگاه
تصویر میعادگاه
فرهنگ لغت هوشیار
میعادگاه
پاتوق، میعاد، میقاتگاه، وعده گاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از میدانگاه
تصویر میدانگاه
میدان، زمین وسیع که در آن ساختمانی نباشد
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
پاداش دادن کسی را دست به دست. (منتهی الارب، مادۀ ی دی) (ناظم الاطباء) (آنندراج). میادات
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
از ’ع دو’، دشمنی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با کسی دشمنی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). و رجوع به معادات و معادا شود، پی یکدیگر زدن وانداختن دو شکار را در یک تک. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گرفتن از موی کسی. (از منتهی الارب). گرفتن موی کسی را یا بلند کردن آن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به عداء شود، نبرد کردن در دویدن. (از منتهی الارب) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
درون، میان: پس میانگاه آن گوشت شکافته شود و جای ناف پدید آید، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، بر سر آن دکه سایه ها ساخته و در میان گاه آن گنبدی عظیم برآورده، (فارسنامۀ ابن بلخی ص 138)، قلب، قلب لشکر، مرکز لشکر، قلب سپاه، (یادداشت لغت نامه) :
میانگاه لشکرش را همچنین
سپاهی بیاراست خوب و گزین،
دقیقی
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
جای فراخ و پهن که در آن بنا نباشد. (ناظم الاطباء) ، میدان. میدان کارزار:
شیروار آورد به میدانگاه
گرد بر گرد صف کشند سپاه.
نظامی
لغت نامه دهخدا
وعده گاه، وعده جای: تا او این شکایت بر موسی (ع) کرد چون از میقاتگاه بازآمد، (کتاب النقض ص 483)،
نوروز پیک نصرتش میقاتگاه عشرتش
نه مه بهار از حضرتش دل ناشکیبا داشته،
خاقانی،
و رجوع به میقات شود
لغت نامه دهخدا
(گَهْ)
مخفف میعادگاه و به معنی آن. وعده جای. وعده گاه. آنجای که قرار گذارند حضور و انجام دادن کاری را:
میعادگه بهارت آنجاست
آنجاست کلید کارت آنجاست.
نظامی.
چو شیرین را ز قصر آورد شاپور
ملک را یافت از میعادگه دور.
نظامی.
و رجوع به میعادگاه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از میدانگاه
تصویر میدانگاه
میدان
فرهنگ لغت هوشیار
محلی که برای اجتماع گروهی درآن وقت تعیین شده: اول در بادیه خدمت گام درنه به میقاتگاه کرام احرام گیر. (خاقانی. مقدمه تحفه العراقین) توضیح} میقات {خود در عربی اسم مکان است و احتیاج به پسوند مکان (گاه) ندارد مع هذا میقاتگاه و میقاتگه در فارسی مستعمل است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میزدگاه
تصویر میزدگاه
محل سور و مهمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میانگاه
تصویر میانگاه
وسط. یا میانگاه طول. (هیئت) قبه الارض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میعاد گاه
تصویر میعاد گاه
هما میعاد است و افزودن گاه بدان ناروا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاداه
تصویر معاداه
معادا و معادات در فارسی: دشمنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میدانگاه
تصویر میدانگاه
((مِ))
میدان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میانگاه
تصویر میانگاه
مرکز
فرهنگ واژه فارسی سره