جدول جو
جدول جو

معنی میشعه - جستجوی لغت در جدول جو

میشعه(شَ عَ)
ماسوره دان. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از میشه
تصویر میشه
(پسرانه)
مشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از میعه
تصویر میعه
صمغی که از درخت تراوش کند، روانی، سیال بودن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ عَ)
میدع. میداعه. جامۀ کهنه، جامه دان یا جامه ای که بدان جامه را از گرد و غبار نگاهدارند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). میداعه. میدع. دامنک. ج، میدع. (مهذب الاسماء) ، جامه ای که هرروزه پوشند. ج، موادع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ مَهْ)
میش. رفتن در زمین. (منتهی الارب از مادۀ م ی ش) (ناظم الاطباء) ، گذشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آمیختن پشم با موی، آمیختن شیر بز با شیر گوسپند، پنهان داشتن بعض خبر و آشکار کردن بعض آن را، نیمه دوشیدن شیر پستان، آمیختن هر چیزی. (منتهی الارب). و رجوع به میش شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
رفتن اسب وروان شدن و شادمان رفتن آن. (ناظم الاطباء). رفتن اسب. (منتهی الارب). و رجوع به میع شود، رفتن چیزی ریخته چون آب و روغن و جز آن. (منتهی الارب). میع. رفتن چیزی چون آب و روغن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ)
شادمانی، اول رفتار اسب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اول تک اسب. (مهذب الاسماء) ، اول جوانی. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اول جوانی و تیزی آن. (یادداشت مؤلف).
- میعهالنشاط، اول جوانی. (ناظم الاطباء).
، اول روز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، عطری است نیک خوشبوی. (منتهی الارب) (آنندراج). از انواع عطر است. این نوع عطر را از آن جهت میعه گویند که تنک وسایل است و او عصارۀ درختی است در روم. (از ترجمه صیدنۀ ابوریحان بیرونی) ، چربشی که از مر تر و تازه می گیرند. (ناظم الاطباء). چربش گیاه مر که به آب اندک کوفته افشرده برآورند. (منتهی الارب) (آنندراج) ، ماده سقزی خوشبوی که از درختی در بلاد روم تراوش می کند. (ناظم الاطباء). صمغ درختی است که از روم خیزد. (منتهی الارب). صمغی است که از درختی به همین نام به روم روان می شود و آن صمغ را بگیرند و بپزند. صافی آن را میعۀ سائله وغیرصافی را میعۀ یابسه نامند. (یادداشت مؤلف). رجوع به مفاتیح و ترجمه صیدنۀ ابوریحان بیرونی شود.
- میعهالسائله، مصفای میعه. (مادۀ سقزی خوشبوی)
- میعهالیابسه، ردی میعه (مادۀ سقزی خوشبوی) (ناظم الاطباء).
، صمغ درخت سفرجل است. (منتهی الارب) (آنندراج). صمغ درخت بهی، و یا درختی شبیه به درخت بهی. (ناظم الاطباء) ، درختی است مانا به درخت سیب و آن را میوۀ درشت تر از گردکان و خوراکی است و هستۀ آن چرب است که از آن میعۀ سائله گیرند. شجرۀ مریم. شجره لبنی ̍ حب الغول عبهر. اصطراک. اصطرک. (بحر الجواهر) (یادداشت مؤلف). درختی است شبیه درخت سیب ثمرش سپید و بزرگتر از چهار مغز و می خورند و لب خستۀ آن را که چربش است میعۀ سائله نامند و پوست آن درخت را میعۀ یابسه. (از منتهی الارب) (از آنندراج)
مادۀ خوشبوی صمغ و سقزی که از یکی از اشجار طایفۀ آبنوس اخذ می شود. (ناظم الاطباء). رجوع به میعه شود.
- میعۀ سایل، میعۀ سایله.
- میعۀ سایله، آنچه بخودی خود از درخت (میعه) تراوش می کند. (ناظم الاطباء). عسل اللبنی. حصی لبان. (یادداشت مؤلف). رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن وترجمه صیدنۀ ابوریحان شود.
- میعۀ یابس، میعۀ یابسه. رجوع به ترجمه صیدنه شود.
- میعۀ یابسه، آنچه از جوشاندن اجزای آن درخت (میعه) در آب به دست می آید. (ناظم الاطباء). و رجوع به اختیارات بدیعی و تحفۀ حکیم مؤمن شود
لغت نامه دهخدا
(مِ عَ)
پاره ای از پنبۀ غازکرده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
معلم جهودان. (ناظم الاطباء) (صحاح الفرس) (لغت فرس اسدی) (از فرهنگ اوبهی) (از برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا) :
چونین بتی که صفت کردم
سرمست پیش میشته بنشسته.
عمارۀ مروزی (از لغت فرس اسدی).
این کلمه در لغتنامۀ اسدی (چ اقبال ص 421) میشنه آمده است. رجوع به میشته و مشنا شود
لغت نامه دهخدا
(مِشْ یَ عَ)
کدوی خشک میان تهی که زنان در وی پنبه نهند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ)
زنی که در سرین خود نگار کرده باشد تا نیکو نماید. (منتهی الارب، مادۀ وش م) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
معلم جهودان باشد. (لغت فرس اسدی). میشته. رجوع به میشته شود:
دیدم بت ماه روی رعنایک را
سرمست به پیش میشنه بنشسته.
؟ (از فرهنگ رشیدی).
ظاهراً این نام مصحف ’مشنا’ است که کتابی است یهودان را و آن در عربی دخیل است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ عَ)
زمین بلند. (منتهی الارب، مادۀ ی ف ع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ)
چوبی که جامه کوبند. (دهار). چوب گازر که بر وی جامه کوبد. (منتهی الارب، مادۀ وق ع) (آنندراج). چوب گازر که بدان جامه کوبند. (ناظم الاطباء) (از مهذب الاسماء) ، پدواز. (برهان). کرسی. (یادداشت مؤلف). کرسی باز. (منتهی الارب) (آنندراج). نشیمن باز. (ناظم الاطباء). آنجای که باز شکاری نشیند. (یادداشت مؤلف). آنجا که باز نشیند از چوب یا از خشت. ج، مواقع. (مهذب الاسماء) ، خایسک. (منتهی الارب) (آنندراج). چکش. چکوچ. رجوع به چکش شود، سنگ فسان دراز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). المسن الطویل. (زمخشری) ، سوهان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ عَ)
بزن یا آهن آماج. ج، میکع. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، قصبهالانف. نای بینی. (یادداشت مؤلف). رجوع به قصبهالانف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ شَیْ یَ عَ)
مؤنث مشیّع. (اقرب الموارد) (محیطالمحیط) ، گوسپندی که از باعث ضعف و لاغری محتاج آن باشد که کسی تابع و پیرو آن باشد تا از پس براند و بدون آن رفتن نتواند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَیْ یِ عَ)
اسم فاعل. (اقرب الموارد) (محیطالمحیط) ، گوسپندی که از باعث لاغری به گوسپندان نرسد و همواره خود را تابع و پیرو سازد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
پادشاه موآب بوده و کتیبه ای از وی به سال 850 قبل از میلاد باقیمانده که به قدیمترین الفبای یونانی است. (از فرهنگ ایران باستان ص 147)
لغت نامه دهخدا
تصویری از میعه
تصویر میعه
میعه در فارسی شفتدار (استرک) از گیاهان استرک: (و نتواند که بوی گل را از بوی میعه جداکند. {یا میعه سائله (سایله)، ماده ای رزینی (از جنس سقز) که از انواع مختلف کاج ها بدست میاید و از تقطیرآن کلفن حاصل میشود. یا میعه یابسه. کلفن
فرهنگ لغت هوشیار