زمین بی علامت و نشان. (منتهی الارب). زمین مضلل و گمراه کننده: فلان فی مسکعه من أمره، در زمین گمراه کننده دشوار افتاده است که در آن راهی به روی کار نمی برد. (از اقرب الموارد)
شرابخانه و میخانه. (ناظم الاطباء). خرابات. خانه خمار. آنجا که در آن می خورند. ماخور. حانه. خانه. حانوت. جایی که در آن شراب فروشند. (یادداشت مؤلف) : من به بانگ مؤذنان کز میکده بانگ مرغ زندخوان آمد برون. خاقانی. هم میکده را خدایگانیم هم دردپرست را ندیمیم. خاقانی. ای میزبان میکده ایثار کن به ما بیغوله ای که از پی غولان رمیده ایم. خاقانی. گر مرید صورتی در صومعه زناربند ور مرائی نیستی در میکده فرزانه باش. سعدی. چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون رو رندی و هوسناکی در عهد شباب اولی. حافظ. بیا که خرقۀ من گرچه وقف میکده هاست ز مال وقف نبینی به نام من درمی. حافظ. سر ز حسرت ز در میکده ها برکردم چون شناسای تو در صومعه یک پیر نبود. حافظ. ، (اصطلاح عرفانی) قدم مناجات را گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون)
میدع. میداعه. جامۀ کهنه، جامه دان یا جامه ای که بدان جامه را از گرد و غبار نگاهدارند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). میداعه. میدع. دامنک. ج، میدع. (مهذب الاسماء) ، جامه ای که هرروزه پوشند. ج، موادع. (ناظم الاطباء)