جدول جو
جدول جو

معنی میکعه

میکعه(کَ عَ)
بزن یا آهن آماج. ج، میکع. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، قصبهالانف. نای بینی. (یادداشت مؤلف). رجوع به قصبهالانف شود
لغت نامه دهخدا

واژه‌های مرتبط با میکعه

میکده

میکده
جایی که در آن شراب فروشند و شراب نوشند میخانه: چون پیرشدی حافظ، از میکده بیرون آی رندی و هوسناکی در عهد شباب اولی. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار

مسکعه

مسکعه
زمین بی علامت و نشان. (منتهی الارب). زمین مضلل و گمراه کننده: فلان فی مسکعه من أمره، در زمین گمراه کننده دشوار افتاده است که در آن راهی به روی کار نمی برد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

میکده

میکده
شرابخانه و میخانه. (ناظم الاطباء). خرابات. خانه خمار. آنجا که در آن می خورند. ماخور. حانه. خانه. حانوت. جایی که در آن شراب فروشند. (یادداشت مؤلف) :
من به بانگ مؤذنان کز میکده
بانگ مرغ زندخوان آمد برون.
خاقانی.
هم میکده را خدایگانیم
هم دردپرست را ندیمیم.
خاقانی.
ای میزبان میکده ایثار کن به ما
بیغوله ای که از پی غولان رمیده ایم.
خاقانی.
گر مرید صورتی در صومعه زناربند
ور مرائی نیستی در میکده فرزانه باش.
سعدی.
چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون رو
رندی و هوسناکی در عهد شباب اولی.
حافظ.
بیا که خرقۀ من گرچه وقف میکده هاست
ز مال وقف نبینی به نام من درمی.
حافظ.
سر ز حسرت ز در میکده ها برکردم
چون شناسای تو در صومعه یک پیر نبود.
حافظ.
، (اصطلاح عرفانی) قدم مناجات را گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا

میقعه

میقعه
چوبی که جامه کوبند. (دهار). چوب گازر که بر وی جامه کوبد. (منتهی الارب، مادۀ وق ع) (آنندراج). چوب گازر که بدان جامه کوبند. (ناظم الاطباء) (از مهذب الاسماء) ، پدواز. (برهان). کرسی. (یادداشت مؤلف). کرسی باز. (منتهی الارب) (آنندراج). نشیمن باز. (ناظم الاطباء). آنجای که باز شکاری نشیند. (یادداشت مؤلف). آنجا که باز نشیند از چوب یا از خشت. ج، مواقع. (مهذب الاسماء) ، خایسک. (منتهی الارب) (آنندراج). چکش. چکوچ. رجوع به چکش شود، سنگ فسان دراز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). المسن الطویل. (زمخشری) ، سوهان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

میفعه

میفعه
زمین بلند. (منتهی الارب، مادۀ ی ف ع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

میدعه

میدعه
میدع. میداعه. جامۀ کهنه، جامه دان یا جامه ای که بدان جامه را از گرد و غبار نگاهدارند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). میداعه. میدع. دامنک. ج، میدع. (مهذب الاسماء) ، جامه ای که هرروزه پوشند. ج، موادع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا