- میش
- گوسفند ماده و دنبه دار،
برای مثال کهین تخت را نام بد میش سار / سر میش بودی بر او بر نگار (فردوسی - ۸/۲۷۹)
معنی میش - جستجوی لغت در جدول جو
- میش
- گوسفند
- میش
- گوسفند ماده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پوست میش دباغت شده
ویژگی چشم دارای رنگ قهوه ای مایل به سبز
منسوب به میش، سبز روشن ماشی روشن برنگی بین زاغ و قهوه یی. یاچشم میشی. چشمی که برنگ چشم میش باشد سبز: (با چشمهایی نیشی رک زده و حالت سختی که داشت گردن خود را بانصف تنه اش بدشواری بر میگردانید)
پوست میش دباغت کرده
همیشه بهار
منسوب به میش، سبز روشن
آرد، پیه گداخته، تنور
تمشک، میوه ای ترش مزه شبیه شاتوت یا توت فرنگی و به رنگ سرخ مایل به سیاهی که بوتۀ آن خودرو است و در جاهای گرم و مرطوب در جنگل ها و صحراها می روید در بعضی جاها آن را می کارند و تربیت می کنند و میوۀ بهتر و درشت تری از آن به دست می آورند، دارای ویتامین C، قند، اسیدسیتریک و اسیدمالیک بوده و اشتهاآور و ملین و مدر و ضد اسکوربوت است همچنین ترشح عرق را زیاد می کند و برای تصفیۀ خون نافع است، تلو، سه گل، توت سه گل، علّیق، علّیق الجبل، توت العلیق
نی، نیستان ترکی نی مردابی از گیاهان پارسی است غمیش غر و غربیله، ناز خرکی
منسوب به میش، گله میش
منسوب به میش، میشن
میشوم در فارسی در تازی مشووم: بد شگون مرخشه مشئوم: (و مخدوم یا بتفرس ذهن یا بتجسس ازنیک خواهان مخلص ومشفقان مخالص از خباثت وآگاهی یابدظن میشوم مرجوم لعنت... بقدم تجاسرپیش آید. {توضیح مرحوم قزوینی درحاشیه همین صفحه درباره این کلمه نوشته: (کذافی جمیع النسخو استعمال این کلمه در کتب دیگرنیز از عربی و فارسی دیده شده است و صواب درآن یا} مشووم {است بر وزن مفعول یا} مشوم {بحذف همزه تخفیفا و آن اسم مفعول ازشام است و میشوم بهیچ وجه صحیح نیست چه فعلی از ماده ش م درلغت عرب نیامده است و بنظر این ضعیف چنان می آید که اصل درمیشوم} مشوم {محذوف الهمزه بوده است و بواسطه کثرت استعمال مشوم معا با} میمون {که نقیض آن است من حیث لایشعر و من غیر اداره یایی در مشوم زیاد کرده اند تا هم وزن میمون گردد و هرچند این کلمه بخصوص درکتب لغت مذکور نیست ولی اصل این عمل یعنی حمل کلمه بر مجاورآن لجامع التناسب و الازدواج در کلام عرب متداول است... {کلمه مورد بحث در عربی هم استعمال میشود
همیشه بهار
میش مانند ک شبیه به میش ک: کنون سالم آمد بهفتادو شش غنوده همه چشم میشارفش. (شا) توضیح نولد که نویسد: شکل کلمه برای من مشکوک است و معنای آن بطریق اولی. گمان نمیرود که کلمه عربی} منشار {یا} میشار {معنای مناسبی بدهد
هوبره: (شکارهای این صحرا (نزدیک قریه حسام آباد راه کنگاور به کرمانشاه) خرگوش است... درنای زیاد میش مرغ که توی تخلی میگویند)
ماستی که از میش گرفته شود
آنچه بصورت میش یا قوچ باشد میش سر
آنکه چشمش بچشم میش شبیه است: (حمل (دلالت کندبر)، . . سرمه چشم یا گربه چشم یا میش چشم)
همیشه بهار، یکی از اقسام بابونه که آن را بابونه گاو چشم و گل گاو چشم گویند
شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، نحس، بدقدم، سیاه دست، سبز قدم، مرخشه، تخجّم، نافرّخ، منحوس، شمال، نامبارک، پاسبز، نامیمون، شنار، بدیمن، سبز پا، مشوم، خشک پی، بداغر، بدشگون، مشئوم
برگه
وفات
شخصیت، عادت، طبع، خصلت