طعمۀ پرندگان شکاری، مقداری گوشت شکار که به پرندۀ شکاری می دادند، برای مثال منم خوکرده بر بوسش چنان چون باز بر مسته / چنان بانگ آرم از بوسش چنان چون بشکنی پسته (رودکی - ۵۲۸)
طعمۀ پرندگان شکاری، مقداری گوشت شکار که به پرندۀ شکاری می دادند، برای مِثال منم خوکرده بر بوسش چنان چون باز بر مسته / چنان بانگ آرم از بوسش چنان چون بشکنی پسته (رودکی - ۵۲۸)
نوعی از مردن. (منتهی الارب، مادۀ م وت) (آنندراج). نوع مردن. (ناظم الاطباء). هیأت مردن. گویند: مات میته حسنه. (منتهی الارب). و مات میتهالجاهلیه. (از ناظم الاطباء). مات میتهالجاهلیه، در امثال این عبارت اغلب کلمه ’میته’را به فتح میم خوانند ولی صواب آن است که به کسر خوانده شود زیرا برای بیان نوع است. و صیغۀ نوع بر وزن ’فعله’ باشد به کسر فاء، و همین کسره است که واو عین الفعل را به یاء منقلب ساخته است و ’میته’ به فتح میم مخفف ’میته’ به تشدید یاء است یعنی بر وزن ’فیله’ است و به معنی جیفه و لاشه می باشد. این عبارت (مات میتهالجاهلیه) جزء حدیثی است و آن چنین است: ’من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتهالجاهلیه’. جوهری گوید: ’میته ستوری است که به زکات نمرده باشد و میته نوع مردن گویند ’مات فلان میته حسنه’ و در کتاب ’النوادر فی اللغه’ تألیف ابوزید سعید... انصاری (چ بیروت 1894 میلادی ص 92) آمده است: ’و المیته بکسرالمیم الحال التی یکون علیها الشی ٔ، کقولک کریم المیته و حسن الصرعه و الکسر مطرد فی المره هذا الحق عندی الذی لایجوز غیره’. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز شماره 10 ص 37)، {{اسم}} مرگ. موت. (یادداشت مؤلف)
نوعی از مردن. (منتهی الارب، مادۀ م وت) (آنندراج). نوع مردن. (ناظم الاطباء). هیأت مردن. گویند: مات میته حسنه. (منتهی الارب). و مات میتهالجاهلیه. (از ناظم الاطباء). مات میتهالجاهلیه، در امثال این عبارت اغلب کلمه ’میته’را به فتح میم خوانند ولی صواب آن است که به کسر خوانده شود زیرا برای بیان نوع است. و صیغۀ نوع بر وزن ’فعله’ باشد به کسر فاء، و همین کسره است که واو عین الفعل را به یاء منقلب ساخته است و ’میته’ به فتح میم مخفف ’میته’ به تشدید یاء است یعنی بر وزن ’فیله’ است و به معنی جیفه و لاشه می باشد. این عبارت (مات میتهالجاهلیه) جزء حدیثی است و آن چنین است: ’من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتهالجاهلیه’. جوهری گوید: ’مَیْتَه ستوری است که به زکات نمرده باشد و میتَه نوع مردن گویند ’مات فلان میته حسنه’ و در کتاب ’النوادر فی اللغه’ تألیف ابوزید سعید... انصاری (چ بیروت 1894 میلادی ص 92) آمده است: ’و المیته بکسرالمیم الحال التی یکون علیها الشی ٔ، کقولک کریم المیته و حسن الصرعه و الکسر مطرد فی المره هذا الحق عندی الذی لایجوز غیره’. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز شماره 10 ص 37)، {{اِسم}} مرگ. موت. (یادداشت مؤلف)
جور و ستم، غم و اندوه. (برهان) (انجمن آرا) (جهانگیری) ، نام دارویی است که آن را به عربی سعد گویند. (برهان). بیخ گیاهی است دوائی که در کنار جو و کنار رودخانه ها و تالاب بهم رسد و آن را سکک نیز نامند. (جهانگیری). سعده. (الفاظ الادویه) ، چاشنی باشد چنانکه باز را و شکاریها را گوشت دهند و بدان بنوازند. (لغت فرس اسدی). طعمه جانوران شکاری مثل باز و شاهین و چرغ و شکره. (از برهان). طعمه مرغان شکاری. (انجمن آرا). خورش شکره. (نسخه ای از لغت فرس). خورش اشکره. (صحاح الفرس). چاشنی شکره. خورش شکره. کمی از گوشت یا مغز سرطائری به مرغ شکاری دهند تا او به شکار حریص شود. (یادداشت مرحوم دهخدا). چشته. چاشنی. کریز. فریه: منم خو کرده بر بوسش چنان چون باز بر مسته. رودکی. راست چون بهر صید خواهی کرد بازرا مسته داد باید پیش. بونصر طالقان (از لغت فرس). روزی که امل سست شود درطلب عمر وقتی که اجل مسته دهد تیغ و سنان را. ابوالفرج رونی. خشم گردید مستۀ حلمت زهر گردید مستۀ تریاک. ابوالفرج رونی. طعمه شیر کی شود راسو مستۀ چرخ کی شود عصفور؟ مسعودسعد. تنم به تیر قضا طعمه هزبر نهند دلم به تیر عنا مستۀ عقاب کنند. مسعودسعد. باز ترا که شاه طیور است چون عقاب از گوسفند پختۀافلاک مسته باد. اثیر. کیوان موافقان ترا گر جگر خورد نسرین چرخ را جگر جدی مسته باد. انوری (ازانجمن آرا). - مستۀ چیزی را خوردن، از آن چشته خور شدن. از آن مزه یافتن. از آن بهره مند گشتن و سود بردن. حریص و شائق شدن: و دیگر سهو آن بود که ترکمانان را که مستۀ خراسان بخورده بودند و سلطان ماضی ایشان را به شمشیر به بلخان کوه انداخته بود استمالت کردند. (تاریخ بیهقی ص 62). - مسته خوار، مسته خور. چشته خور. کریزخور. خورده کریز. - مسته خوردن، کریز خوردن. چشته خوردن. خوردن مرغ شکاری مسته را. - مسته دادن، چاشنی دادن به مرغ شکاری: چون مرغ چند دیدت هوای دل یک چند داده بود ترا مسته. ناصرخسرو. - ، طعمه دادن. - مسته طلب، چشته طلب: لیسیدم آستان بزرگان و مهتران چون یوز پیر مسته طلب کاسۀ پنیر. سوزنی
جور و ستم، غم و اندوه. (برهان) (انجمن آرا) (جهانگیری) ، نام دارویی است که آن را به عربی سعد گویند. (برهان). بیخ گیاهی است دوائی که در کنار جو و کنار رودخانه ها و تالاب بهم رسد و آن را سکک نیز نامند. (جهانگیری). سعده. (الفاظ الادویه) ، چاشنی باشد چنانکه باز را و شکاریها را گوشت دهند و بدان بنوازند. (لغت فرس اسدی). طعمه جانوران شکاری مثل باز و شاهین و چرغ و شکره. (از برهان). طعمه مرغان شکاری. (انجمن آرا). خورش شکره. (نسخه ای از لغت فرس). خورش اشکره. (صحاح الفرس). چاشنی شکره. خورش شکره. کمی از گوشت یا مغز سرطائری به مرغ شکاری دهند تا او به شکار حریص شود. (یادداشت مرحوم دهخدا). چشته. چاشنی. کریز. فریه: منم خو کرده بر بوسش چنان چون باز بر مسته. رودکی. راست چون بهر صید خواهی کرد بازرا مسته داد باید پیش. بونصر طالقان (از لغت فرس). روزی که امل سست شود درطلب عمر وقتی که اجل مسته دهد تیغ و سنان را. ابوالفرج رونی. خشم گردید مستۀ حلمت زهر گردید مستۀ تریاک. ابوالفرج رونی. طعمه شیر کی شود راسو مستۀ چرخ کی شود عصفور؟ مسعودسعد. تنم به تیر قضا طعمه هزبر نهند دلم به تیر عنا مستۀ عقاب کنند. مسعودسعد. باز ترا که شاه طیور است چون عقاب از گوسفند پختۀافلاک مسته باد. اثیر. کیوان موافقان ترا گر جگر خورَد نسرین چرخ را جگر جَدْی مسته باد. انوری (ازانجمن آرا). - مستۀ چیزی را خوردن، از آن چشته خور شدن. از آن مزه یافتن. از آن بهره مند گشتن و سود بردن. حریص و شائق شدن: و دیگر سهو آن بود که ترکمانان را که مستۀ خراسان بخورده بودند و سلطان ماضی ایشان را به شمشیر به بلخان کوه انداخته بود استمالت کردند. (تاریخ بیهقی ص 62). - مسته خوار، مسته خور. چشته خور. کریزخور. خورده کریز. - مسته خوردن، کریز خوردن. چشته خوردن. خوردن مرغ شکاری مسته را. - مسته دادن، چاشنی دادن به مرغ شکاری: چون مرغ چند دیدت هوای دل یک چند داده بود ترا مسته. ناصرخسرو. - ، طعمه دادن. - مسته طلب، چشته طلب: لیسیدم آستان بزرگان و مهتران چون یوز پیر مسته طلب کاسۀ پنیر. سوزنی
معلم جهودان. (ناظم الاطباء) (صحاح الفرس) (لغت فرس اسدی) (از فرهنگ اوبهی) (از برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا) : چونین بتی که صفت کردم سرمست پیش میشته بنشسته. عمارۀ مروزی (از لغت فرس اسدی). این کلمه در لغتنامۀ اسدی (چ اقبال ص 421) میشنه آمده است. رجوع به میشته و مشنا شود
معلم جهودان. (ناظم الاطباء) (صحاح الفرس) (لغت فرس اسدی) (از فرهنگ اوبهی) (از برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا) : چونین بتی که صفت کردم سرمست پیش میشته بنشسته. عمارۀ مروزی (از لغت فرس اسدی). این کلمه در لغتنامۀ اسدی (چ اقبال ص 421) میشنه آمده است. رجوع به میشته و مشنا شود
جذام. (ناظم الاطباء). آن علتی است که به زبان عربی برص گویند. (برهان). لکه هایی است که در بدن ظاهر شود و به تازی برص و بهق خوانند. (از شعوری ج 2 ورق 367). در فرهنگ (جهانگیری و برهان به معنی پیس یعنی ابرص گفته ظاهر آن است که پیسی را که به معنی پیس بودن است میسی خوانده اند و میم با باء (باء فارسی، پ) مشتبه شده. (آنندراج). مصحف پیسی. رجوع به پیسی شود
جذام. (ناظم الاطباء). آن علتی است که به زبان عربی برص گویند. (برهان). لکه هایی است که در بدن ظاهر شود و به تازی برص و بهق خوانند. (از شعوری ج 2 ورق 367). در فرهنگ (جهانگیری و برهان به معنی پیس یعنی ابرص گفته ظاهر آن است که پیسی را که به معنی پیس بودن است میسی خوانده اند و میم با باء (باء فارسی، پ) مشتبه شده. (آنندراج). مصحف پیسی. رجوع به پیسی شود
سوی دست چپ، خلاف میمنه. (ناظم الاطباء). سوی چپ. (آنندراج) (منتهی الارب). دست چپ. (مهذب الاسماء) (دهار). خلاف میمنه. (از اقرب الموارد). سمت چپ. سوی دست چپ. یسر. میسره. مقابل میمنه. (یادداشت مؤلف)
سوی دست چپ، خلاف میمنه. (ناظم الاطباء). سوی چپ. (آنندراج) (منتهی الارب). دست چپ. (مهذب الاسماء) (دهار). خلاف میمنه. (از اقرب الموارد). سمت چپ. سوی دست چپ. یسر. میسره. مقابل میمنه. (یادداشت مؤلف)
میته در فارسی مرده نسا لاشه، مردار مونث میت، حیوانی که خود مرده باشد یا با ذبحی غیر شرعی کشته شده باشد مردار: (پوشش (مغول) از جلو دکلاب و فارات و خورش از لحوم آن ومیته های دیگر. {توضیح خوردن گوشت چنین حیوانی در غیر ضرورت شرعاجایز نیست
میته در فارسی مرده نسا لاشه، مردار مونث میت، حیوانی که خود مرده باشد یا با ذبحی غیر شرعی کشته شده باشد مردار: (پوشش (مغول) از جلو دکلاب و فارات و خورش از لحوم آن ومیته های دیگر. {توضیح خوردن گوشت چنین حیوانی در غیر ضرورت شرعاجایز نیست
میسره در فارسی (جرانغار در مغولی)، چپگاه ،طرف چپ، جانب چپ میدان جنگ، جناح ایسر، مقابل میمنه، قسمتی از لشکریان که در جانب چپ میدان جنگ جای گیرند مقابل میمنه: (اصحاب مشامه درعرصات حضرت حشرگشته و میمنه بیخبر احزاب شیطان پیرامن جناب سلطان فرو گرفته و میسره غافل، جمع میاسر
میسره در فارسی (جرانغار در مغولی)، چپگاه ،طرف چپ، جانب چپ میدان جنگ، جناح ایسر، مقابل میمنه، قسمتی از لشکریان که در جانب چپ میدان جنگ جای گیرند مقابل میمنه: (اصحاب مشامه درعرصات حضرت حشرگشته و میمنه بیخبر احزاب شیطان پیرامن جناب سلطان فرو گرفته و میسره غافل، جمع میاسر